- ۰ نظر
- ۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۲:۰۷

بَختُـم اَر یـار هِـده , رَخت ِ خَـوُم تـا بِزَنِه
سی دل سُهده ی مــا , خیـمه مِنِه سـا بِزَنِه


ای که " من " دردِ تـورا آینه ام ...
شعرِ من , لب شور است ,..
جُرعه ای نوش کُنی ...
تشنه تـر خواهی شُد .
...
به ادامه مطلب بروید





هــرچند کُنـدروست ،. ولـی پَـروَرنده است
عشقی که مثل پیچک بوستون، خزنده است
از آن زمــان که زیرِ لبم ، لانه کرد "شعر"
تنــها دلیــلِ دلخـــوشی ام ، ایـن پرنده است
فـــرق است بیـن آنـکه نشسته بــــه پای دل
بـا آن کـه دل بـه کوه زد و کوه کـَنده است
خواهــم نوشـت رویِ تمــــامی لحظه هـام
خوشبخت آن لبی کـه در آغوشِ خنده است
شـاید غزل که مثــل رُزِ سُرخ , دلـرُباست
در مـن نویـدِ رویـشِ سُـرخی رَونده است
دلچسب می شـونــد , دو چشـــمِ جهنمی ت
وقتـی شـــراره هـــای نگاهت, جَهَنده است
با بـودت اشتیـــاقِ خُــــدایِ ندیـــده، نیست
با رفتنـت ، ندیـــده خُـــدا را ،که بنده است
بایـــد مُحیــط بانیِ آن"پِلـک بـیشه" کـــرد
زیـــــرا کُنــامِ یـوز پلنــگی درنــــده است
ایـن کوچه بی حُضورِ تو نبضش نمی زند
ایـن خــانه ، با قُـــدوم تـو قلبش تَپنده است
دَرد است آه , هــر که بَـرآرد , نفس بُرید
نرد است عشق,هر که ببازد , بَرنده است


با صدای نرگس مختاری
(متن تصنیف بی بی مریم همراه با برگردان فارسی)




خَنـده ات تــا بــه سَــرِ کـــوچه دلـم را هُـل داد
همــه را , زُلـف خُـــــدا داد و تـو را سُنبُـل داد
کابُـلـی چشـــــم تـو را دیـــــدم و بـاور کــــردم
کارهـــایی کـــه بـــــه دل دسـتِ یَــل زابُـل داد
طعم آن چای که شد طعمه ی دل،یادت هست؟
چـای پُــر خاطـــره را " کـافه ی قرقاوُل " داد
اینکه بر شانه ی خود ریخته ای،عُمرِ من است
ورنـه مــا را کــه خُــدا یک سرِ بی کاکُل داد
عُمرِ مـا کوچ بـه هیچ است ، ولی،کوچ ازهیچ
شوکـت و کبکـبـه بــه شیـــخ جَبــَل عــامل داد
سیـــل دیشـب، نه فقط خانه و خان با خود بُرد
بُــرد آن وعـــده کـــه در سـاختـن یک پُـل داد
مـــا گُــــذشتیـم ، اگــــر عهـــــدِ گُسـل زا دارد
نارفیـقی کــــه بــه مــــا دستِ رفاقــت شُل داد
بهتـــر آن است قــَوی حوصــله باشـم ، شهرو
جَخـت امــــــروز،گُــلِ اشـکِ زُلیـخا ، گُل داد


چی شِکــــــالی دل ِ مُــو هِی اِگُـروسه زِ وَرُم
ریـمِه هـــــــــرجــا بِکُنُـم نیـرِه خیـالِت زِ سَـرُم



اولین بار که طرز سُخنم رنگین شُد
و سُخن وزنی داشت
و سرانگشت خیال ,
موج در برکه ی احساس انداخت
پدرم , شعر مرا نشنیده,... تا آخر
...
به ادامه مطلب بروید


مست می بینمت ای شیخ ِ امارات نشین
ای که چون قاطر وحشی بزنی سُم به زمین
من گمان می کنم از شیر ِ شُتُر مست شُدی
با که همدست شُدی
لااَقَل کج بنشین راست بگو
بعد از آن هرچه دلت خواست بگو
...
به ادامه مطلب بروید


باز دیوانه ی دیوان سَر ِ طاقچه ام
باز , "من".. معتکف حوض لب ِ باغچه ام
شب نشینان فلک میدانند:
به چه کس مایل و دلسوخته از داغ چه ام
...
به ادامه مطلب بروید


این, مَنم,.. - " گُمشده در رویا "_،.. من
این,مَنم ،.. - " با اگر و آیا "_ ،.. من
اینکه در سینه ی خود باشم "سنگ",...
یا که پرواز کُنم...
مثلِ شاهینِ کبوترآهنگ,..
انتخابش, با من.
...
به ادامه مطلب بروید


غانعم ای خُدایِ در من , گُم ...
از تـو ایـن سرنـوشت می خواهم ا
از تمامی ِ ثروت دُنیا ...
کُلبه ای رو به کِشت می خواهم .
...
به ادامه مطلب بروید


صبحدم " بلبل دلسوخته ای..
روی یک شاخه گل ِ سُرخ نشست,
"عشق" را بو میکرد ..
بر سَر ِ چینه ی تنهایی من فاخته ای..
داشت "... کو کو... میکرد
عشق کو ؟
....عاشق کو ؟
...
به ادامه مطلب بروید


سَبزم ...
- ولی ... نه سَبزه یِ اندامِ سَبزه روی..
سَبزم ,...
- ولی ...نه سَبزه یِ رُسته کنارِ جوی ...
...
به ادامه مطلب بروید


دلبرا باز نگاه تو چه مشکوک شُدست
باغمت " ساز دلم کوک شُدست
در پس ِ پرده ی آن پنجره ی بسته چرا ...
قفل بر لب زده ای
خود مگر نه تو همانی که مُدام
نقد ِ دل را سَر ِ این کوچه مُرتب زده ای
...
به ادامه مطلب بروید


پیش از رفتن تو … خواب ِ شقایق دیدم
خواب ِ یک ساحل ِ سرد
خواب ِ یک ... اسکله ی سمت ِ غروب ..
خواب ِ یک دلهُره ی رو به صعود
...
به ادامه مطلب بروید


زنگی ِ زُلفِ تو مار است ...
.. بله ... می دانم .
چَشمِ تو ,.. میزِ قُمار است, ..
.. بله , .. می دانم .
...
به ادامه مطلب بروید


دارد , مَرا به سَمتِ خودم یَقّه می کشد ...
یک حسِّ بی بدیل...
دارد دُوباره دُور سَرم چَرخ می زند ...
شیطان و جبرئیل...
...
به ادامه مطلب بروید


دست من نیست , هر از گاهی چند ...
حرف هایم ... ناز است ....
تویِ گوشم ... انگار ...
چِشم هایی... باز است .
...
به ادامه مطلب بروید


چند روزیست که من با دل خود درگیرم
چند روزیست که از بودن با خود سیرم
حالم از حالِ خودم , می گیرد
نازنینی دارم ,
که نگاهش سرد است
خم ابروی کجش ... انگاری ؛
دشنه از رو بسته است
شاید از من سیر است ...!! ,
...
به ادامه مطلب بروید


سلام, ای مهربان,.. ای نازنین,.. ای در زمین , ماهم ...
من از تو , عُذر میخواهم .
اگر, در سینه دَم سردم .. شرار ِ " آه " گُم کردم ...
اگر در خویش می گردم , تو را ,من , راه گُم کردم .
...
به ادامه مطلب بروید


🔰🔰🔰
✳️ در همه ی هنرها و به ویژه در هنرهای گویشی , مانند: هنر سُرایش - هنر داستان نویسی - هنر نمایشنامه نویسی و دیگر هنرنوشتارهای ادبی , نخستین هوشنمودها ( تداعی ها ) که بانی نخستین نگاره ها و انگاره ها (تصاویر و تصورات) می شوند را ( نخستین برداشت ) می نامیم .
این هوشنمودها( تداعی ها ) با اینکه که ریشه در کُنش های هوشی نویسنده و سُراینده دارند , "سایه ای درست می کنند که به آن " سایه ی هوشی" یا " هوش سایه " ( کسوف مشاعیر ) میگوییم . .
* هرچه کُنش هوشی بیشتر باشد . گستردگی "هوش سایه" بر هوشنمودها( تداعی ها ) بیشتر خواهد بود .
*هوش سایه ها , به همان اندازه که برای سُراینده و نویسنده دلپذیر و فرح بخش و شیرین هستند , بهمان اندازه هم می توانند سد یا دست اندازی در نگرش خردمندانه به خود و جهان پیرامون بشوند .
✳️ هوش سایه ( یا کسوف مشاعیر ) چیست ؟؟
🔰🔰🔰دوباره این فراز و فرود کسوف مشاعیر را در خلق تصاویر در برداشت های مختلف مرور می کنیم :
🔴 برداشت اول :
✔️( استارت تداعی های ذهنی برای خلق اولین تصاویر ) ,
✔️( هیجان سرایش بر روی ذهن شاعر بعد از خلق هر تصویر /حالت کسوف مشاعیر/ )
🔵اولین توقفگاه برای استراحت دادن به ذهن بعد از برداشت اول با فاصله گرفتن از شعر برای خروج از هیجان سرایش /کسوف مشاعیر /تا شاعر بتواند ایرادات تصاویر برداشت اول را شناسایی کند .
زمانی که ایرادات برداشت اول شناسایی شد به سراغ برداشت دوم میرویم.
🔴 برداشت دوم:
✔️( استارت تداعی های ذهنی برای خلق دومین تصاویر ) ,
✔️( هیجان سرایش بر روی ذهن شاعر بعد از خلق تصاویر اصلاحی و یا جدیدتر/ فرو رفتن در حالت کسوف مشاعیر/ )
🔵 دومین توقفگاه برای استراحت دادن به ذهن بعد از برداشت دوم که با فاصله گرفتن از شعر برای خروج از هیجان سرایش /کسوف مشاعیر / همراه است تا شاعر بتواند ایرادات تصویر دوم را هم شناسایی کند . و در برداشت سوم به رفع آنها بپردازد.
این فرایند آنقدر تکرار می شود تا شاعر به ایده آل خود مطابق با باورمندی اش و معیارهای زیباشناختانه اش برسد .
✳️ برخی شاعران با کمترین برداشت به بهترین تصاویر میرسند و برخی با بیشترین برداشت ها . زیرا هنر از نسبیت تبعیت می کند و شخص هنرمند هم مثل بیشمار متغیرهای دیگر , موجودیست ساخته و پرداخته ی متغیرها و از نسبیت پیروی می کند . و از همه مهمتر خود زیبایی که معیار خلق هنر هست هم از نسبیت پیروی می کند .
✳️ یک شاعر متبحر در سرایش شعر , به برداشت اول و دوم قناعت نمی کند . بلکه این برداشت ها را آنقدر ادامه میدهد تا به مطلوب طبع خودش که متناسب با عمق و بعد باورمندی اش هست و با ایده آل هایش مطابقت دارد برسد .
✳️ شما در حین سرایش در برداشت اول و دوم و سوم و ... به عنوان شاعر حضور دارید و در توقفگاه ها که به شناسایی ایرادات هر برداشت مشغول هستید یک منتقد . یعنی شما در خلق شعر بارها بین شاعربودن و منتقد بودن لباس عوض می کنید . و یادتان باشد که اولین و آخرین منتقد هر شعر , خود شخص شاعر هست . زیرا قرار هست شاعر , باورمندی هایش را به شعر تبدیل کند و هیچکس به غیر از خود او بر بر جهان باورهایش اشراف ندارد .
✳️ آنچه را که با نام الهام از آن یاد می کنند چیزی جز استارت اولیه ی تداعی های ذهنی در برداشت اول نیست . و چون در اوج هیجان اتفاق می افتد بسیار مطبوع هم هست . اینکه ربطش میدهند به امورات ماورایی که توجیح علمی ندارد برای شخص بنده هیچ قابل اعتنا نیست .
✳️ خود شاعر بهتر میدانید که آنچه سروده است حاصل برداشت اول هست یا دوم و یا بیشتر . ولی آیا نیازی به برداشت های بعدی دارد یا خیر؟ پاسخ به این سوال در ذهنینی وجود دارد که شاعر در مقوله ی زیباشناسی به آن باورمند است . این سوال را خود شاعر باید با توجه به عمق و بعد باورمندی اش و ایده آل هایش و آن معیار زیباشناسی که در ذهن دارد پاسخ بدهد .
✳️ مهم این است که خود شاعر از آنچه آفریده است , اوج رضایتمندی را داشته باشد . به هر حال او میکوشد که به واسطه ی هنری بنام شعر , باورمندیهایش را به هنر تبدیل کند تا این هنر جهان ناپیدای درون او را در معرض دیگران به نمایش بگذارد . در اصل هر هنری معرف ذهنیت هنرمند خالق آن هنر هم هست .
✳️ و اما در مورد شعر , و اینکه شعر چیست ؟ و در میان هنرهای کلامی باید دارای کدام خصوصیات بارزی باشد که این خصوصیات معرف او باشند و آنرا متمایز بکند از دیگر هنرهای کلامی که به مجموع آنها ادبیات میگوییم و ادبیات در نوک پیکان علومی قرار دارد که با نام علوم انسانی می شناسیم . بحث خودش را و مجال خودش را می طلبد
✳️ متاسفانه در علوم انسانی ما بسیار ضعیف ظاهر شده ایم . چون یک جامعه ی آگاه نداریم . زیرا یک جامعه ی قانونمدار نداریم . زیرا نظام اخلاقی ما در جامعه از هم پاشیده است . و صدمات زیادی به اخلاق ما وارد شده . زیرا در نبود و یا کمرنگ شدن ارزشها و اخلاق و قانونمداری به انسانهایی تبدیل شده ایم که زود عصبی می شویم و زود به قضاوت می نشینیم. و زود در مقام پاسخ دادن بر می آییم , زیرا در ذهن همه ی ما مرغی لانه کرده است که آن مرغ فقط یک پا دارد , زیرا همه ی ما دچار عارضه ای شده ایم که خودمان را عقل کل میدانیم . وقتی اخلاق در جامعه ای ضربه ببیند به تبع آن همه ضربه می خورد . وقتی قوانین ما ایراد داشته باشن و یا پشتوانه ی اجرایی شدن نداشته باشن کل جامعه به سمت بی قانونی کشیده می شود .
✳️ ادبیات ما سخت نیازمند بازنگریست . ادبیات ما دچار آشفتگی ست . خیلی چیزها سر جای خودش قرار ندارد . امروزه هر اتفاقی که در زبان حادث می شود را بدون درنگ //شعر// می نامیم و این درست نیست ولی همه داریم به این نادرستی ها دامن میزنیم . و گاه برای درست جلوه دادن اینکه آنچه نوشته ایم ( شعر ) است در معیارها و شاخصه های عرف شده مان دست می بریم و دخل و تصرف می کنیم تا به تعریفی برسیم که این تعریف بتواند متن ما را در شمار هنری بنام شعر قرار دهد . از بعد از نیما که اقدامات او بصورت هدفمند و در امتداد قوانین و معیارهای عرف شده در شعر سنتی و در تقویت آن برای خروج از محدودیت هایش بود ببینید این تعریف های نوظهور از شعر چقدر شاعران را بصورت آلاکلنگی بالا و پایین برده اند و حکایت امروز شعرفارسی که به اقتضای خصوصیات زبانشناختانه ی ( زبان فارسی ) شکل گرفته است یادآور حکایت تلخ شیر بی یال و دم و اشکم مولاناست . حکایتی آشنا که مولانا در آخرش چنین می گوید :
شیر بی یال و دم و اشکم که دید
این چنین شیری خــدا کِی آفرید
✳️ در بیت بالا کافی ست بجای ( شیر ) , ( شعر ) را بگذاریم تا عمق فاجعه ای که گریبان شعر فارسی را دو دستی چسبیده است را به تمامی درک کنیم.
✳️ ادبیات ما نیازمند این هست که هر گونه ی ادبی در جایگاه خودش قرار بگیرد و معرفی شود . . با ظهور شاملو ما شاهد ظهور یک گونه ی جدید ادبی بوده ایم که جایگاه ادبی آن در ادبیات فارسی بین نثر و شعر قرار دارد . خود احمد شاملو از این گونه ی ادبی با نام ( شعر منثور ) یاد می کند و به خاطر قرابتی که با شعر فارسی دارد آنرا ( خواهرخوانده ی شعر ) می نامد .
✳️ ادبیات ما که پیش از شاملو , شامل دو بخش عمده شعر و نثر بود . با ظهور او یک بخش جدیدی هم به گونه های ادبی اش اضافه شد که آنرا به خاطر اینکه هم وامدار نثر هست و هم وامدار شعر , بین شعر و نثر یک جایگاهی برای آن اختصاص داده ایم بنام ( نثرسروده ها یا شعر منثور )
امروزه ادلبیات ما دارای سه بخش عمده هست که هر بخش دارای زیرمجموعه های خودش می باشد .
✍️ ادبیات فارسی امروز شامل :
🔵1- شعر :
- کلاسیک
-نیمایی
🔵2- شعرمنثور( نثرسروده):
-سپید
-حجم
-گفتار
و...
🔵3- نثر :
- داستان
-نمایشنامه
-نثرهای ادبی
-و....
هنرمندی که در حوزه ی ادبیات فعالیت می کند در ابتدا باید مشخص بکند که در کدام بخش از گونه های ادبی قصد فعالیت هنری دارد . اینکه گونه ای را جدای از جایگاهش در جایگاه دیگری معرفی کنیم باعث تشنج ادبی در جامعه می شود . ادبیات امروز ما به خاطر همین بد معرفی کردن گونه های ادبی یک ادبیات متشنج هست .
شعر با زیرمجموعه هایش که کلاسیک و نیمایی ست تعریف های خودش را دارد . همانطور که شعر منثور با توجه به گونه های زیرمجموعه ای اش تعاریف خاص خودشان را دارند . در نثر هم با توجه به شکل ادبی آن که رمان باشد یا نمایشنامه و یا چیز دیگر پارامترهای ادبی خودش را می طلبد .
✍️ متاسفانه در دو سه دهه ی گذشته ما آمده ایم و دو گونه ی مستثنای ادبی را که ( شعر ) و ( شعر منثور ) نام دارند را در یک طبقه بندی قرار داده ایم و یک سرگیجه ی ادبی را به ادبا و شعرا تزریق کرده ایم . در حالی که این دو گونه ی ادبی در شاخصه ها با هم متمایز هستند و به خاطر برخی اشتراکات نمی توان آنها را در یک طبقه بندی قرار داد و قضاوت نمود . فقط عمده ی نقطه ی اشتراکشان این است که هر دو در طبقه بندی ادبیات که این ادبیات یکی از دانش های زیرمجموعه ای علوم انسانی هست واقع شده اند .



✳️ همه ی نیمایی سرایان و حتی پیروان شاملو , وامدار نیمایوشیج هستند . عظمت کار او , با اینکه دستهای پیدا و ناپیدایی در صدد پوشاندن این عظمت هستند , بر کسی پوشیده نیست .
✍️ ابرها , جلو خورشید را می توانند بگیرند , ولی .. ماندگار نیستند . در دو دهه ی اخیر , ابرهای زیادی چه به عمد و چه غیرعمد ,راه بر خورشید ادب فروز نیما بستند . ولی این خورشید است که می ماند و این ابر است که رفتنی ست .
✍️بعد از نیما خیلی از سودازدگان کم بهره از ذوق شاعرانه و ادراکات ادبی هوس کردند تا بانی تحول بزرگی در شعر فارسی بشوند . و این در حالی بود که اولن شناخت آنها از عمق شعر سنتی ایران اندک بود و در ثانی به عمق آنچه نیما گفته بود پی نبرده بودند و در مسیری که او هموار کرده بود قدمی به تجربه , به سمت آرمانشعر او که در تئوریهایش بیان کرده برنداشتند . ((حتی کار به جایی رسیده است که در برخی سایت های شعری , هرچندوقت یکبار داعیه داران سبک های جدید , قد علم می کنند . داعیه دارانی که هیچ شناختی حتی سطحی از شعرفارسی ندارند . ولی دم از سبک جدید میزنند . و این در حالی است که آنچه نیما بذر آن را کاشته است هنوز به بار ننشسته است.))
✍️ بعد از نیما بارها و بارها از شعر عدول کردیم . و هر ذهن بافته ای را شعر نامیدیم . و تعریف های جدید از شعر ارائه دادیم . و در عناصر شعر , دخل و تصرف کردیم و پارامترهای جدید ارائه دادیم تا با ذهن بافته هایمان مطابقت پیدا کند . و مرزهای بین شعر و نثر را برداشتیم . و ورود بدون روادید را برای همه صادر کردیم . و هر کس لب به سخن گشود , او را شاعر نامیدیم .
⬅️ ولی یادمان باشد...
.
🔵 خدای نیما , جای حق نشسته است .🔵
.

✍️ نیما دوباره برمیگردد . و ابرها را کنار خواهد زد . و مرزهای برداشته شده را ترسیم خواهد کرد و با دم مسیحایی خود روحی دوباره در کالبد مومیایی شده ی شعرفارسی خواهد دمید . و هر کس را در جایگاه خودش خواهد نشاند ... به امید ظهورش:)


