پاسخ:
درود بر شما بزرگمهر
خیلی خوش آمدید مهربان
شما سرور ما هستید .
استادی , قبایی ست که به تعارف بر تن ما می کنند .
در دنیایی که اقیانوسی از ناشناخته هاست . و ذهن کنجکاو و جستجوگر و مشاهده گر و کاوش گر بشر دائم در پی کشف علت ها , و رابطه ها و کُنش و واکُنش هاست . همه ی ما به نوعی کم و زیاد , شاگرد ان این مکتب محسوس و ملموس و مشهود هستیم .
شادان شهرو هم شاگردی ست , که گاه ذوق زده از کشف و شهودی , سر را بیخ گوش هم کلاسی اش می برد و در گوشش می گوید : فلان امر را و فلان کُنش را و فلان ارتباط را اینگونه می بینم . و غرض نقل مشاهدات و مکاشافات هست .
استاد واقعی , خرد جاری در طبع و طبیعت هست .
خردی که هم به انسان و هم به کل جهان شکل و فرم و محتوای هنرمندانه داده .
و حضور و ظهور بشر در این دنیا فقط برای این است که به شاگردی زانو بزند و خودش را و جهانش را بشناسد .
شعر واقعی چیست ؟ و شاعر واقعی کیست ؟
انسانها دارای تیپ های شخصینتی متفاوت هستند . دارای ایده آل های متفاوت هستند . دارای معیارهای زیباشناختانه ی متفاوت هستند . دارای باورمندی های متفاوت هستند . وووو...
هیچ دو انسانی مثل هم نیست . اگر خودش را بالفعل کند .
هیچ دو شاعری هم مثل هم نیست . اگر خودش را باورر کرده باشد .
کمیت و کیفیت نگاه کردن شاعران به خود و جهان پیرامونشان صد در صد یکسان نیست . به شرطی که خرد فردی شان در پشکل گیری نگاهشان نقش داشته باشد .
منظور از نگاه کردن , آن نگاهی هست که ریشه در عمق وجودی ما (به عنوان خشتی از بنای خلقت) دارد .
زیرا اگر نگاه ما , یک نگاه عاریتی باشد , آن نگاه , نگاه ما نیست . و ثبات و دوامی نخواهد داشت . چون انرژی اش را از ما نگرفته است . چون در ما بالفعل نشده است .
انسانها به خاطر اشتراکات حسی عاطفی ادراکی هست که مجذوب تفکرات همدیگر می شوند . و بهم دیگر توجه نشان میدهند . اگرچه این اشتراکات از نسبیت پیروی می کند . زیرا کل جهان از نسبیت پیروی می کند .
استفاده کردن از قالب
استفاده کردن از روش
استفاده کردن از قواعد دیگران ایرادی ندارد . به شرطی که خودمان را در آنها بریزیم .
منظو.ر از خودمان , همان خود خردمندی ست که در پشت باورمندی هایمان هست ( خرد فردی ) . در پشت ایده آلهایمان هست , در پشت حُب و بغض هایمان هست , در پشت رضایت ها و عدم رضایت هایمان هست , در پشت احساسی ست که نسبت به خود و دیگران و محیط داریم . و در کل همان هایی که جهانبینی شخصیتی خردمندانه ی ما را تشکیل میدهند .
تنها کانال ارتباطی ما با خود و دیگران و محیط , کانل حواس ماست .
یادمان باشد که هر حسی به درک ختم نمی شود .
بسیاری از احساسات ما , احساسات مجهول هستند . احساساتی که به درک منتهی نگشته اند . یعنی شناختی ادراکی از آنها نداریم .
آنچه را علم می نامیم( طبیعی و فیزیکی ) . در حقیقت تلاشی هست برای درک احساساتی که به خود و محیط و دیگران داریم . و همیشه در هر درکی , نطفه ای از یک حس مرموز و مجهول هست . برای همین هست که آگاهی در بشر بصورت پلکانی اتفاق می افتد . و این سیر آگاهی به خاطر وجود همان حس های مجهول هست .
شعر واقعی در چنین حالتی شکل می گیرد و شاعر واقعی در چنین بستری قد علم می کند .
نوع شعر , که کلاسیک باشد یا نیمایی و یا نثرسروده هایی مثل سپید و حجم و گفتار و ... وقتی اهمیت حیاتی پیدا می کنند که بتوانند برای رسانه ای کردن احساسات و ادراکات شما , تریبون مناسب باشند .
به هر حال , شاعر می کوشد که در شعرش , خودش را با همه ی جهانبینی اش فریاد بزند .
و خود شاعر باید تشخیص بدهد که در فلان بعد احساسی و در هنری بنام شعر که دارای سبک ها و قالب ها و قواعد و اصول هنری خودش هست , این کدام سبک و کدام قالب هست که می تواند پاسخگوی نیاز حسی او باشد .
هنر , خلق می شود تا احساس زنده ی هنرمند را در مقطعی که دارد در آن زندگی می کند , رسانه ای کند .
آنچه را زندگی می نامیم در اصل تسلسل پلان ها و سکانس های حسی عاطفی - ادراکی عمر ماست .
خود شاعر باید به این تشخیص درست برسد که به تناسب فلان احساسی که در فلان سکانس و یا فلان پلان عمرش داشته از چه قالبی و یا از چه سبکی پیروی کند .
شعر , مثل هر هنری دارای آناتومی و دارای اصول و قواعد هنری خاص خودش هست .
هنرمند می کوشد که فلان حسش را ( چه خوشایند باشد و چه ناخوشایند ) جاودانه کند .
شعر , مثل خود انسان هست .
انسان دارای یک کالبد ( آناتومی ) و یک روح هست .
کالبدی که روح ندارد , انسان نیست .
روحی که کالبد ندارد هم انسان نیست .
می تواند هرچیزی باشد ولی انسان نیست .
(شعر) , روحی ست که در کالبد ( نظم ) دمیده شده .
کالبدها می توانند متفاوت باشند .
( نظم ) می تواند موزیکال باشد و یا عروضی ( چه عروض خلیل ابن احمد و چه عروض نیمایی )
امروزه خیلی از آثاری که بنام شعر منتشر می شوند فاقد کالبد هستند .
هرچیزی می توانند باشند , ولی .. شعر , نیستند .
شعریت فقط به تخیل و اتفاق شاعرانه نیست . در لبخند ژوکوند هم شعریت هست . ولی شعر نیست .
در مجسمه ی داوود هم شعریت هست , ولی شعر نیست .
چون فاقد آناتومی شعر هستند .
شعر , آناتومی خودش را دارد .
هر متنی می تواند ادبی باشد . ولی هر متن ادبی ای ( شعر ) نیست .
لازمه ی اینکه متنی , شعر باشد , این است که آناتومی شعر را هم داشته باشد .
آناتومی شعر , ( نظم ) هست .
نظم , از یک رابطه ی موسیقیایی دقیق بین واژه ها بوجود می آید .
شرط نظم بودن یک متن تا بتواند کالبدی باشد تا شعر در او دمیده شود همین ( رابطه ی موسیقیایی دقیق واژه هاست )
آن اتفاق شاعرانه و آن تخیل وقوع ناپذیر هست که وقتی در نظم ( یعنی ارتباط موسیقیایی دقیق واژه ها )دمیده شود هنری بنام شعر را خلق می کند .
وقتی شما این معجون را داشته باشید . باید به تناسب احساس تان تشخیص بدهید که این معجون در کدام ظرف ( قالب ) ریخته شود , بهتر خودش را نشان خواهد داد .
شعر نیمایی نیامده است که به حضور شعر کلاسیک پایان بدهد . بلکه آمده است که فضای بیشتری در اختیار او قرار بدهد . آمده است تا چنانچه احساس خفگی از تنگنای وزن و قافیه را داشت , سوپاپ اطمینان او باشد و در او جاری شود .
شعر نیمایی , فرزند شعر کلاسیک است . به پدرش بی احترامی نمی کند . هر وقت لازم ببیند عصای دست پدرش خواهد شد . او قدر زحماتی که پدر پیر و فرتوتش کشیده است را میداند .
متاسفانه نام خودتان را ذکر نکردید و نتوانستم شما را بجا بیاورم . و همین جا جواب دادم .
ممنونم از مهربانی ات
مهرتان را سپاس
و نبض قلب و قلم تان همیشه تپنده باد