فریاد دم کرده / شعر نیمایی / شادان شهرو :
پنجشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۲:۱۸ ق.ظ
دارد , مَرا به سَمتِ خودم یَقّه می کشد ...
یک حسِّ بی بدیل...
دارد دُوباره دُور سَرم چَرخ می زند ...
شیطان و جبرئیل...
با اینکه در تَمامیِ عُمرم چِشیده ام ..
با هر عُصاره ای ,.. نمکِ هر گُناه را ...
نُشخوار می کُنم , که مگر "مَزه " بِشکنم ...
این حِسِ سَر به مُهر ..
- ولی ..
-- سَر به راه را .
"امشب " ...
- درون ِ پنجره ام ...
-- " ماه " ...
--- گُم شُدست ...
امشب مُراقبان من اند ," بُغض" و " اشک" و " آه " ...
شاید "خلافِ مصلحتِ چشم ,.. "دیده ام ...
شاید منم .. آنکه شُدم , گُم .. به چشمِ ماه ...
امشب , پُر است .. چَنته ام از .. کُهنه گشت ها.
دارد دَرونِ حَنجَره ام رِیل می کِشد ,..
یک بُغض راه راه ...
شهری در این گُمان که قطاری عُبور کرد ... امشب از ایستگاه ...
قلبم , میانِ سینه ی فرتوت می زند ...
فریادِ دَم کرده ی من , سوت می زند ...
سلام و عرض ادب جناب استاد شهروی گران مهر
خواندن شعرهایتان به خصوص نیمایی های خاص شما همواره برایم لذت بخش است و راهنما استاد گرامی
راستش مدتیست پست جدیدی از شما ندیدم و امید وارم علت عدم حضورتان در فضای مجازی ، مشغله کاری و فرصتی باشد که به خود برای مطالعه و تحقیق و تدوین مطالب جدیدتان داده اید. ما نیز بیصبرانه منتظر آنها هستیم.
وظیفه ام دانستم جویای احوالتان شوم و امیدوارم خوب و تندست باشید
شاد باشید و پاینده