ای کـه در بیشه ی چشم تـو کمین کرده پلنگ ( غزل )
يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۱۸ ق.ظ
ای کـه در بیشه ی چشـم تـو کمین کرده پلنگ
تــا بـه کِی در غــمِ تــو بَست نشینـم , دلتـنگ
من ، چه بد کرده ام ای فتنه , که دارد هر بار
با دمشقِ دلِ من , داعـشِ زُلـفت , سـرِ جنـگ
تو بگو دسـتِ هنـــرمنــد ِ کُــدامیــن خیــاط
نــاز را , دوختــه بــر قـامتِ چشمِ تـو قشنگ
تو بُتی , فرقِ تو با "لات" جُز این نیست که او
تنش ازصخره و سنگ است و تو قلبت ازسنگ
پُشتِ چشمی کـــه تـو را دیــد , نشینـد کِیـفی
مثـل احســـاسِ خـوشِ نشئگیِ بعـــد از بنـگ
گاه در "آه" فُرودی ست , کـه باخ و موتسارت
نَتَواننـد ,... درآرنـد , ...نُتِ , ... آن... آهنـگ
عاشقی چیست؟ ... برانگیختگی ... در ,دیـدن
اَنسولـین نیست کـه تـزریق کُننـدَش به سُرنگ
مومنِ آن شبِ قَــدرم , کــه به مینو وَقتـش
صُبـح بیـنـم ، کــه گرفتست قَـلـم ،جــایِ تُفنگ