شادان شهرو بختیاری : shadan blog

شادان بلاگ : *** وبگاه رسمی شادان شهرو بختیاری *** : shadan shahroo bakhtiari

شادان شهرو بختیاری : shadan blog

شادان بلاگ : *** وبگاه رسمی شادان شهرو بختیاری *** : shadan shahroo bakhtiari

شادان شهرو بختیاری : shadan blog

🔰🔰🔰
......................................
💦 شادان شهرو بختیاری💦
......................................
shadanblog74@gmail.com
......................................✍️
نقاشی ها و عکس هایی که
در بالای اشعار استفاده شده
از فضای نت ذخیره و با تصاویر
دیگر تلفیق شده اند . 💦
.....................................

  • شادان شهرو بختیاری


دکلمه شعر نیمایی ( من همان شاعر وحشی شده ام ) با صدای شاعر. این دکلمه فاقد اعتبار است . زیرا خوانش آن قبل از ویرایش شعر صورت گرفته است . به متن شعر مراجعه بفرمایید .

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

متن شعر

  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری


از این هنرمند حمایت کنید .نشانی تلگرام: https://t.me/maryam_bahari59


 
دیگر ترانه های مریم بهاری

  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری


دکلمه / شعر نیمایی / حس ورق خورده / با صدای شاعر

 
 

متن شعر

  • شادان شهرو بختیاری


فرصت آدم شدن / دکلمه : بانو لنا/شعر نیمایی از : شادان شهرو/

 

  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری


🔰🔰🔰

✳️ در همه ی هنرها و به ویژه در هنرهای گویشی , مانند:  هنر سُرایش - هنر داستان نویسی - هنر نمایشنامه نویسی و  دیگر هنرنوشتارهای ادبی , نخستین هوشنمودها ( تداعی ها ) که بانی نخستین نگاره ها و انگاره ها (تصاویر و تصورات) می شوند را ( نخستین برداشت ) می نامیم .


 این هوشنمودها( تداعی ها )  با اینکه که ریشه در کُنش های  هوشی نویسنده و سُراینده دارند , "سایه ای درست می کنند که به آن " سایه ی هوشی" یا " هوش سایه " ( کسوف مشاعیر ) میگوییم . .


* هرچه کُنش هوشی  بیشتر باشد . گستردگی "هوش سایه" بر هوشنمودها( تداعی ها ) بیشتر خواهد بود . 


 *هوش سایه ها , به همان اندازه که برای سُراینده و نویسنده دلپذیر و فرح بخش و شیرین  هستند , بهمان اندازه هم می توانند سد  یا دست اندازی در نگرش خردمندانه به خود و جهان پیرامون  بشوند  . 


✳️  هوش سایه ( یا کسوف مشاعیر )  چیست ؟؟


* "شعر " , فرازنشین هنرهای گویشی ست . 

* شاعر به کمک هوشنمودهایش هست که به سمت آفرینش یک شعر گام به گام  پیش می رود .و با  درجانگری اش ( تمرکزش ) در اندوخته های هوشی اش  , یکی یکی  نگاره ها و انگاره های سرودسازش را  بر می گزیند و بیرون می کشد .  این گزینش ها و  بیرون کشیدن ها همراه با سوخت و ساز بدنی ست .

* هوش سایه ها , کُنشی ست  برخاسته از فرآیند همزمان درجانگری  و سوخت و ساز بدنی . هوش سایه , برانگیختگی ای را در سُراینده ایجاد می کنند ,که  این برانگیختگی ,نمیگذارد  چهره ی روشنی از نگاره ها و انگاره ها را  آنطور که به آن نیاز دارد  را ببیند و آنچه می بیند یک دورنمای مات شده است . 
نگاه خردگرای سُراینده را  همین هوش سایه ها در هنگام درجانگری  پس میزند .  و زمانی این نگاه , پا پیش میگذارد که (هوش سایه) , پا پس کشیده باشد .  و این پا پس کشیدن روی نمی دهد مگر این که سراینده , زمانی را برای نفس چاق کردن به هوش سُرایشی  خسته اش بدهد . در آن هنگام است که  در شاعر , هوش خردمندانه آستین بالا میزند و کم و کاستی های آن نگاره ها و انگاره ها را راست و ریس می کند . 

نخستین درجانگری هایی که به آفرینش  نخستین نگاره ها و انگاره ها می انجامد را ( برداشت نخست ) میگوییم .


✳️  وقتی مدت زمانی از برداشت اول شعرمان  گذشت و از آن  حالت عارضی فاصله گرفتیم و هیجان ما فروکش کرد آن موقع می توانیم به برداشت اول نگاه دقیق تری بکنیم و ایرادات آن را شناسایی و  با تداعی های جدیدتر برای بهبود تصاویر بکوشیم که در این حالت شما در برداشت دوم از سرایش قرار دارید و چون باز  تمرکز شما روی تداعی های ذهنی هست دیگربار در حین رفع معایب تصویر اول از برداشت اول به سمت دومین کسوف مشاعیر در برداشت دوم قدم بر میدارید  و این فراز و فرود کسوف مشاعیر در تمام برداشت ها همراه شما خواهد بود . فقط برای اینکه بتوانیم فارغ از کسوف مشاعیر معایب شعرمان را تشخیص بدهیم باید بعد از هر برداشت از شعرمان فاصله بگیریم طوری که نتوانیم تمام آنچه سروده ایم را به خاطر بیاوریم .  وقتی این اتفاق افتاد به این معنی است که شما از هیجان سرایش که باعث کسوف مشاعیر می شود خارج شده اید . و در نگاه اول مثل نگاه یک منتقد به شعر تمام ایرادات فصاحتی و بلاغتی برای شما قابل مشاهده خواهد بود . به محض اینکه برای رفع آنها اقدام کنید , ذهن شما به آرامی با استارت مجدد تداعی های ذهنی دچار هیجان سرایش شده و به مرحله ی کسوف مشاعیر  نزدیک می شود  
✳️ در چنین موقعی , شاعر می کوشد تا ایراداتی را که مشاهده کرده است را برطرف کند . یعنی به سمت برداشت دوم و سوم و ... قدم بردارد . یعنی تداعی های جدیدی در ذهنش اتفاق می افتد که  به واسطه ی آن تداعی ها , برداشت قبلی اصلاح می شود و ایرادات بلاغتی و فصاحتی آن به حداقل می رسد . ولی رگه هایی از آن باقی می ماند که در برداشت های بعدی قابل شناسایی و  قابل رفع خواهند بود . 

🔰🔰🔰دوباره این فراز و فرود کسوف مشاعیر را در خلق تصاویر در برداشت های مختلف مرور می کنیم :

🔴 برداشت اول :

✔️( استارت تداعی های ذهنی برای خلق اولین تصاویر )  , 

✔️( هیجان سرایش بر روی ذهن شاعر بعد از خلق هر تصویر /حالت کسوف مشاعیر/ )

🔵اولین توقفگاه برای استراحت  دادن به ذهن بعد از برداشت اول با فاصله گرفتن از شعر برای  خروج از هیجان سرایش /کسوف مشاعیر /تا شاعر بتواند ایرادات  تصاویر برداشت اول را شناسایی کند .

 زمانی که ایرادات برداشت اول شناسایی شد به سراغ برداشت دوم میرویم.

🔴 برداشت دوم:

✔️( استارت تداعی های ذهنی برای خلق دومین تصاویر )  , 

✔️( هیجان سرایش بر روی ذهن شاعر بعد از خلق تصاویر  اصلاحی و یا جدیدتر/ فرو رفتن در حالت کسوف مشاعیر/ )

🔵 دومین توقفگاه برای استراحت  دادن به ذهن بعد از برداشت دوم که با فاصله گرفتن از شعر برای  خروج از هیجان سرایش /کسوف مشاعیر / همراه است تا شاعر بتواند ایرادات  تصویر دوم را هم  شناسایی کند . و در برداشت سوم به رفع آنها بپردازد.

این فرایند آنقدر تکرار می شود تا شاعر به ایده آل خود مطابق با باورمندی اش و معیارهای زیباشناختانه اش  برسد . 

✳️ برخی شاعران با کمترین برداشت به بهترین تصاویر میرسند و برخی با بیشترین برداشت ها . زیرا هنر از نسبیت تبعیت می کند و شخص هنرمند هم مثل بیشمار متغیرهای دیگر , موجودیست ساخته و پرداخته ی متغیرها و از نسبیت پیروی می کند . و از همه مهمتر خود زیبایی که  معیار خلق هنر هست هم از نسبیت پیروی می کند . 

✳️ یک شاعر متبحر  در سرایش شعر , به برداشت اول و دوم قناعت نمی کند . بلکه این برداشت ها را آنقدر ادامه میدهد تا به مطلوب طبع خودش که متناسب با عمق و بعد باورمندی اش هست و با ایده آل هایش مطابقت دارد  برسد . 

✳️ شما در حین سرایش در برداشت اول و  دوم و سوم و ... به عنوان شاعر حضور دارید و در توقفگاه ها که به شناسایی ایرادات هر برداشت مشغول هستید یک منتقد  . یعنی شما در خلق شعر بارها بین شاعربودن و منتقد بودن لباس عوض می کنید . و یادتان باشد که اولین و آخرین منتقد هر شعر , خود شخص شاعر هست . زیرا قرار هست شاعر , باورمندی هایش را به شعر تبدیل کند و هیچکس به غیر از خود او بر  بر جهان باورهایش اشراف ندارد . 

✳️ آنچه را که با نام الهام از آن یاد می کنند  چیزی جز  استارت اولیه ی تداعی های ذهنی در برداشت اول نیست . و چون در اوج هیجان اتفاق می افتد بسیار مطبوع هم هست .  اینکه ربطش میدهند به امورات ماورایی که توجیح علمی ندارد برای شخص بنده هیچ قابل اعتنا نیست .

✳️ خود شاعر بهتر میدانید که آنچه سروده است حاصل برداشت اول هست یا دوم و یا بیشتر . ولی آیا نیازی به برداشت های بعدی دارد یا خیر؟ پاسخ به این سوال در ذهنینی وجود دارد که شاعر در مقوله ی زیباشناسی به آن باورمند است . این سوال را خود شاعر باید با توجه به عمق و بعد باورمندی اش و ایده آل هایش  و آن معیار زیباشناسی که در ذهن دارد پاسخ بدهد . 

✳️ مهم این است که خود شاعر از آنچه آفریده است , اوج رضایتمندی را داشته باشد . به هر حال او میکوشد که به واسطه ی هنری بنام شعر , باورمندیهایش را به هنر تبدیل کند تا این هنر  جهان ناپیدای درون او را  در معرض دیگران به نمایش بگذارد . در اصل هر هنری معرف ذهنیت هنرمند خالق آن هنر هم هست .

✳️ و اما در مورد شعر , و اینکه شعر چیست ؟ و در میان هنرهای کلامی باید دارای کدام خصوصیات بارزی باشد که این خصوصیات معرف او باشند و  آنرا متمایز بکند از دیگر هنرهای کلامی که به مجموع آنها ادبیات میگوییم و ادبیات در نوک پیکان علومی قرار دارد که با نام علوم انسانی می شناسیم . بحث خودش را و مجال خودش را می طلبد  

✳️ متاسفانه در علوم انسانی ما بسیار ضعیف ظاهر شده ایم . چون یک جامعه ی آگاه نداریم .  زیرا یک جامعه ی قانونمدار نداریم . زیرا نظام اخلاقی ما در جامعه از هم پاشیده است . و صدمات زیادی به اخلاق ما وارد شده .  زیرا در نبود و یا کمرنگ شدن ارزشها و اخلاق و قانونمداری به انسانهایی تبدیل شده ایم  که زود عصبی می شویم و زود به قضاوت می نشینیم. و زود در مقام پاسخ  دادن بر می آییم ,  زیرا در ذهن همه ی ما مرغی لانه کرده است که آن مرغ فقط یک پا دارد , زیرا همه ی ما دچار عارضه ای شده ایم که خودمان را عقل کل میدانیم .  وقتی اخلاق در جامعه ای ضربه ببیند به تبع آن همه ضربه می خورد . وقتی قوانین ما ایراد داشته باشن و یا پشتوانه ی اجرایی شدن نداشته باشن کل جامعه به سمت بی قانونی کشیده می شود .

✳️ ادبیات ما سخت نیازمند بازنگریست .  ادبیات ما دچار آشفتگی ست . خیلی چیزها سر جای خودش قرار ندارد . امروزه هر اتفاقی که در زبان حادث می شود را  بدون درنگ //شعر// می نامیم و این درست نیست ولی همه داریم به این نادرستی ها دامن میزنیم  .  و گاه برای درست جلوه دادن اینکه آنچه نوشته ایم ( شعر ) است در معیارها و شاخصه های عرف شده مان دست می بریم و  دخل و تصرف می کنیم تا به تعریفی برسیم که این تعریف بتواند متن ما را در شمار  هنری بنام شعر قرار دهد .  از بعد از نیما که اقدامات او بصورت هدفمند  و در امتداد قوانین و معیارهای عرف شده در شعر سنتی و در تقویت آن برای خروج از محدودیت هایش بود ببینید این تعریف های نوظهور از شعر چقدر شاعران را بصورت آلاکلنگی بالا و پایین برده اند و  حکایت امروز  شعرفارسی که به اقتضای خصوصیات زبانشناختانه ی ( زبان فارسی ) شکل گرفته است یادآور حکایت تلخ شیر بی یال و دم و اشکم مولاناست . حکایتی آشنا که  مولانا در آخرش چنین می گوید :

شیر بی یال و دم و اشکم که دید
این چنین شیری خــدا کِی آفرید

✳️ در بیت بالا کافی ست بجای ( شیر ) , ( شعر ) را بگذاریم تا عمق فاجعه ای که گریبان شعر فارسی را دو دستی چسبیده است را به تمامی درک کنیم.

✳️ ادبیات ما نیازمند این هست که هر گونه ی ادبی در جایگاه خودش قرار بگیرد و معرفی شود . .  با ظهور شاملو ما شاهد ظهور یک گونه ی جدید ادبی بوده ایم که  جایگاه ادبی آن در ادبیات فارسی بین نثر و شعر قرار دارد .  خود احمد شاملو از این گونه ی ادبی با نام ( شعر منثور ) یاد می کند و  به خاطر قرابتی که با شعر فارسی دارد آنرا ( خواهرخوانده ی شعر ) می نامد .

✳️ ادبیات ما که پیش از شاملو , شامل دو بخش عمده شعر و نثر بود . با ظهور او یک بخش جدیدی هم به گونه های ادبی اش اضافه شد که آنرا به خاطر اینکه هم وامدار نثر هست و هم وامدار شعر , بین شعر و نثر یک جایگاهی برای آن اختصاص داده ایم بنام ( نثرسروده ها یا شعر منثور )

امروزه ادلبیات ما دارای سه بخش عمده هست که هر بخش دارای زیرمجموعه های خودش می باشد . 

✍️ ادبیات فارسی  امروز شامل :

🔵1- شعر :
- کلاسیک
-نیمایی

🔵2- شعرمنثور( نثرسروده):
-سپید
-حجم
-گفتار
و...

🔵3- نثر :
- داستان
-نمایشنامه
-نثرهای ادبی
-و....

هنرمندی که در حوزه ی ادبیات فعالیت می کند در ابتدا باید مشخص بکند که در کدام بخش از گونه های ادبی قصد فعالیت هنری دارد . اینکه گونه ای را  جدای از جایگاهش در جایگاه دیگری معرفی کنیم  باعث تشنج ادبی در جامعه می شود . ادبیات امروز ما به خاطر همین بد معرفی کردن گونه های ادبی یک ادبیات متشنج هست .

شعر با زیرمجموعه هایش که کلاسیک و نیمایی ست تعریف های خودش را دارد . همانطور که شعر منثور با توجه به گونه های زیرمجموعه ای اش  تعاریف خاص خودشان را دارند .  در نثر هم با توجه به شکل ادبی آن که رمان باشد یا نمایشنامه و یا چیز دیگر پارامترهای ادبی خودش  را می طلبد .

✍️ متاسفانه در دو سه دهه ی گذشته ما آمده ایم و دو گونه ی مستثنای ادبی را که ( شعر ) و ( شعر منثور )  نام دارند را  در یک طبقه بندی قرار داده ایم و یک سرگیجه ی ادبی را  به ادبا و شعرا  تزریق کرده ایم . در حالی که این دو گونه ی ادبی در شاخصه ها با هم متمایز هستند و به خاطر برخی اشتراکات نمی توان آنها را در یک طبقه بندی قرار داد  و قضاوت نمود .  فقط عمده ی نقطه ی اشتراکشان این است که  هر دو در طبقه بندی ادبیات  که این ادبیات  یکی از دانش های زیرمجموعه ای علوم انسانی هست واقع شده اند . 



  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری


✳️ همه ی نیمایی سرایان و حتی پیروان شاملو , وامدار نیمایوشیج هستند . عظمت کار او , با اینکه دستهای پیدا و ناپیدایی در صدد پوشاندن این عظمت هستند , بر کسی پوشیده نیست . 

✍️ ابرها , جلو خورشید را می توانند بگیرند , ولی .. ماندگار نیستند . در دو دهه ی اخیر , ابرهای زیادی چه به عمد و چه غیرعمد ,راه بر خورشید ادب فروز نیما بستند . ولی این خورشید است که می ماند و این ابر است که رفتنی ست . 

✍️بعد از نیما خیلی از سودازدگان کم بهره از ذوق شاعرانه و ادراکات ادبی هوس کردند تا بانی تحول بزرگی در شعر فارسی بشوند . و این در حالی بود که اولن شناخت آنها از عمق شعر سنتی ایران اندک بود و در ثانی به عمق آنچه نیما گفته بود پی نبرده بودند و در مسیری که او هموار کرده بود قدمی به تجربه , به سمت آرمانشعر او  که در تئوریهایش بیان کرده برنداشتند . ((حتی کار به جایی رسیده است که در برخی سایت های شعری , هرچندوقت یکبار داعیه داران سبک های جدید , قد علم می کنند . داعیه دارانی که هیچ شناختی حتی سطحی از شعرفارسی ندارند . ولی دم از سبک جدید میزنند . و این در حالی است که آنچه نیما بذر آن را کاشته است هنوز به بار ننشسته است.)) 

✍️ بعد از نیما بارها و بارها از شعر عدول کردیم . و هر ذهن بافته ای را شعر نامیدیم . و تعریف های جدید از شعر ارائه دادیم . و در عناصر شعر , دخل و تصرف کردیم و پارامترهای جدید ارائه دادیم تا با ذهن بافته هایمان مطابقت پیدا کند . و مرزهای بین شعر و نثر را برداشتیم . و ورود بدون روادید را برای همه صادر کردیم . و هر کس لب به سخن گشود , او را شاعر نامیدیم .

⬅️ ولی یادمان باشد...
.
🔵 خدای نیما , جای حق نشسته است .🔵
.


✍️ نیما دوباره برمیگردد . و ابرها را کنار خواهد زد . و مرزهای برداشته شده را ترسیم خواهد کرد و با دم مسیحایی خود روحی دوباره در کالبد مومیایی شده ی شعرفارسی خواهد دمید . و هر کس را در جایگاه خودش خواهد نشاند ... به امید ظهورش:)


  • شادان شهرو بختیاری


از این هنرمند حمایت کنید .نشانی تلگرام: https://t.me/maryam_bahari59


 

 

دیگر ترانه های مریم بهاری


  • شادان شهرو بختیاری

خوانش شعر حک شده بر سنگ مزار ایرج میرزا در یک نشست خانوادگی با صدای گرم فریدون فرح اندوز:


 
  • شادان شهرو بختیاری


🔰🔰🔰

✳️ موسیقی جزو لاینفک زبان است . زبان , زاده ی موسیقی ست .موسیقی  هم در زبان گفتاری هست و هم در زبان نوشتاری , هم در شعر کلاسیک , هم در شعرنیمایی , هم در نثرسروده های سپید و حجم و موج نو  و ... هم در هر ابداع  ادبی دیگر  . 

شعر , اوج موسیقیایی زبان است . یعنی تعامل موسیقیایی در عالیترین شکل و مراتب آن در شعر اتفاق می افتد . موسیقی دارای فراز و فرود و مراتب است . دارای  فرایند است . مراتب دارد .  در دل واژه ها حضور دارد , در بین واژه ها حضور دارد , در کلیت هر کدام ازهنرهای کلامی وجود دارد  . حضور او در شعر ,چشمگیرتر از هر گونه ی ادبی دیگر است .تخیل هم به تنهایی ملاک شعر بودن نیست . موسیقی هم به تنهایی ملاک شعر بودن نیست . محتوا هم به تنهایی ملاک شعر بودن نیست . شعر , نامیست که روی اوج تعاملی در بخدمت گرفتن  هنرسازه های بافتاری و هنرسازه های ساختاری زبان در بیان احساس و عواطف و خرد انسانی گذاشته اند . وقتی از موسیقی در اوج تعاملی بافتاری و ساختاری زبان صحبت می کنیم یعنی داریم از موسیقی ای صحبت می کنیم که در اوج نظام مندی اش بر آن منطق ریاضی حکومت می کند .  وگرنه موسیقی در همه ی گونه های ادبی هست . ولی موسیقی در همه ی گونه های ادبی در آن اوجی که منطق ریاضی بر آن حاکم باشد به مانند گونه ی ادبی شعر نیست . موسیقی زبان نقش بنیادین در انتقال احساس و عاطفه بین انسانها داشته و دارد .  در شعر , چون بخدمت گرفتن موسیقی در اوج نظام مندی آن است , بهتر از هر گونه ی ادبی دیگر وظیفه ی بیان احساس و عاطفه را به عهده  گرفته است . . اینکه از موسیقی زبان بکاهیم تا که بیان محتوا در زبان چشمگیرتر باشد و مدعی شعر بودن آن باشیم  بیشتر به یک طنز شباهت دارد تا یک واقعیت . با کاستن موسیقی در زبان  یعنی ما نمیخواهیم  احساسات و عواطفمان را از تمام آن کانال رسانه ای  منتقل کنیم . با مدیریت فراز و فرود موسیقیایی زبان هست که در بیان احساسات می توانیم مخاطب را بخندانیم , بگریانیم , متاثر کنیم , به فکر فرو ببریم , او را به هیجان آوریم , او را آرام کنیم, به خشم آوریم , غفلت زدایی کنیم , او را بخوابانیم , او را بیدار کنیم , و ... این کاریست که ما در زبان با مدیریت آوامندی واژه ها در چیدمان گفتارمان هزاران سال است داریم انجام میدهیم .  یعنی احساس را بواسطه ی مدیریت لحن بیان منتقل کرده ایم .  وقتی موسیقی را در یک گونه ی ادبی به حداقل برسانیم یعنی مدیریت لحن بیان را به حداقل رسانده ایم . وقتی مدیریت لحن بیان به حداقل برسد , یعنی توان توان انتقال احساس و عواطف را به حداقل رسانده ایم . اینکه زبان نثرسروده ها ( که گونه ای ادبی بین نثر و شعر است ) یکدست به نظر میرسد به خاطر کاستن از توان موسیقیایی زبان است . 

کمرنگ کردن موسیقی در زبان , در آفرینش های ادبی , امکان پذیر بوده و هست . ولی وقتی از یک گونه ی ادبی بنام شعر یاد می کنیم . که آنرا اوج آفرینش زبانی در بشر است , بیاییم و از سر و دم موسیقی زبان بزنیم و باز مدعی باشیم شعر سروده ایم , مغایر با آن فرایندی ست که در اوج هماهنگی بافتاری و ساختاری در زبان شکل گرفته و نام آن اوج را شعر گذاشته ایم . 

اولن از شعریت شعر به میزانی که از موسیقی آن  کاسته می شود  , به همان اندازه کم می شود و در ثانی  تضعیف موسیقی برابر هست با تضعیف انتقال حسی و عاطفی سخنور به مخاطب , چرا که موسیقی زبان احساس و عاطفه در زبان است .  

همه ی گونه های ادبی در ادبیات فارسی ارزشمند و محترم هستند . و این احترام را وقتی بیشتر برمی انگیزد که هر گونه ی ادبی در جایگاه ادبی خودش معرفی و تبلیغ شود , نه در جایگاه غصبی , نه در جایگاه گونه های ادبی دیگر , که  اگر چنین شد که شده است , چیزی جز تخریب ذهن ادبی  جامعه بهمراه نخواهد داشت . 


✳️ دوباره مرور می کنیم :


وقتی شما میگویید ( کوه ) 
وقتی شما میگویید ( دریا )


این تلفظی که از دهان شما بیرون می آید , مرتبه ای از موسیقی است . وقتی شما میگویید (کوه )  یعنی احساس خودتان را در قبال یک حجم برآمده ی بزرگ در قالب یک لفظ ریخته اید .  وقتی شما می گویید ( دریا ) یعنی احساس خودتان را در قبال یک حجم شناور وسیع , در قالب یک لفظ ریخته اید .در ضمن , خود تلفظ کوه , در اصل صورتی تخیلی از یک حجم برآمده بزرگ در جهان واقع هست .و  دریا , صورتی تخیلی از یک حجم پهناور شناور ... .
✳️ هر واژه ای یک لحن معنادار است .یعنی لفظی هست که معنیایی را یدک می کشد .. اگر سیر پیدایش زبان را در بشر دنبال کنید خواهید دید که زبان به خودی خودش , موسیقی است . ولی منظور از ((موسیقی شعر)) چیزی فراتر از موسیقی معمولی حاصل از تلفظ واژه های گفتاری ست ..  زیرا هدف شاعر فقط انتقال پیام درون محتوای اثر  که نیست . بلکه همراه با پیام , می خواهد به بهترین شکل تاثیرگذارممکن , شدت و حدت  احساس و عاطفه اش را که متاثر از حالات متفاوت روحی و جسمی اوست را  به دیگران  منتقل کند .  حالا چرا به دیگران ؟؟؟ پاسخ کاملن روشن است . شاعر به دنبال گوشی میگردد ( ممکن هست  با او هم زمان و هم مکان هم نباشد ) تا با او درد دل کند و با تخلیه ی احساسی خود به آرامش روحی و روانی برسد . حتی اگر هم این گوش یک گوش خیالی باشد .  شاعر , خودش را در شعرش تخلیه می کند و دوست دارد که دیگران که ممکن هست  حتی با او هم عصر نباشند , با  شدت و حدت  احساسی  او همراه شوند . این چیزی هست که اکثر پژوهشگران ادبی ما در محاسبات خود اصلن لحاظ نمی کنند . گاه علاقمندان به مباحث شعر و شاعری , از عناصر شعر طوری سخن می رانند که انگاری این عناصر جدا از هم هستند . و شاعر باید مثل خشت آنها را روی هم بچیند تا بنای شعرش را برپا کند . این تفکر نشان از سطحی نگری این افراد در قبال شعر هست .

✳️ شعر فارسی می کوشد که به شاعر این امکان را بدهد که با بهره گیری از تمام  ظرفیت های موسیقیایی که واژه ها در اختیارش  قرار میدهند بتواند  پیام  درون محتوا را همراه با شدت احساس و عاطفه اش منتقل کند . این که گروهی فقط روی محتوا تمرکز می کنند و خیال می کنند شعر فقط محتواست و نیازی به عناصر دیگر ندارد نشان از عدم شناخت این گروه از فرایندی هست که قرار هست شعر خروجی آن باشد .  دیدگاه این گروه از نظر شادان شهرو کاملن مردود است . توصیه ی من به این گروه از دوستان این است که تا به شناخت کامل از شعر و عناصر شعر نرسیده اید از اظهار نظر خوداری کنید . زیرا یک فکر غلط  اگر کلیشه وار تکرار شود می تواند مثل یک عامل انتحاری موجب بهم ریختن  و متشنج کردن تمام سرحداتت شعر فارسی گردد . که این اتفاق ها متاسفانه  دارد می افتد و هر روز شاهد دیدگاه های انتحاری زیادی هستیم که سرحدات ادبیات فارسی را در تمام حوزه هایش نشانه رفته است  . و ایمان دارم  که از روی ناآگاهی  و شناخت سطحی زده می شوند نه از روی عناد و دشمنی با ادبیات کهنسال ایرانزمین .  خیلی از این دیدگاه ها را در صفحه ی word با ذکر نام  صاحب دیدگاه  ثبت کرده ام . نه به خاطر تخریب شخص . بلکه برای پژوهش و ریشه یابی عواملی که باعث می شوند چنین دیدگاه هایی خروجی آن باشد .
باز هم تکرار می کنم :
✳️ هر واژه ای یک " لفظ معنادار " است. وقتی هر واژه ای یک لحن و یک لفظ معنادار است ,  یعنی  ما داریم معنا را به واسطه ی لفظ منتقل می کنیم . و این شگردی بود که بشر نخستین به کمک آن توانست سنگ بنای سخن گفتن را بگذارد .  یعنی انتقال معنا به کمک لفظ .

✳️ پیدایش زبانها در تمام مناطق دنیا , به همین شکل  و با همین شگرد که الهام از طبیعت و غریزه ی بشر بود ,بوجود آمده است .سیر تحول زبان بسیار جالب و خواندنی هست
✳️ هر زبانی موسیقی خودش را دارد .یعنی , هیچ زبانی نیست که موسیقی نداشته باشد . زیرا زبان , از واژه هاست و واژه ها , لحن هایی هستند که معنایی را منتقل می کنند . یعنی اینکه هر زبانی در دنیا حاصل تسلسل لحن هاست . . یعنی اینکه "زبان" چیزی جز موسیقی نیست . منتها در همین زبان , با هنری روبرو هستنیم که در اوج  موسیقیایی خود قرار دارد . نام آنرا گذاشته ایم ( شعر } و این اوج موسیقیایی در زبانهای مختلف یکسان نیست .
✳️ زبان فارسی از لحاظ تلفظی و آوایی یا همان حالت موسیقیایی یکی از زیباترین زبانهای دنیا به شمار میرود . و شعر فارسی هم از دیرباز از شعرهای پیشرو در جهان بوده است  . حالت موسیقیایی زبان که حاصل چگونگی تلفظ واژه ها ( یا همان  لحن های معنادار می باشد) هست که  متمایز کننده ی  توان موسیقیایی زبانها از یکدیگر عمل می کند .توجه داشته باشید که داریم از لطافت موسیقیایی شعر در کنار بار محتوایی اش صحبت می کنیم .که قرار هست عمق و بعد و شدت و حدت حسی عاطفی شاعر را به مخاطب منتقل کند . صحبت از شعر است . وگرنه هر محتوایی را در هر گونه ی ادبی دیگر و حتی به واسطه ی هنرهای تجسمی و نمایشی و ... می توان منتقل کرد .  مقایسه دو شعر در دو زبان متفاوت  اگر به قصد شناخت توان لطافت موسیقیایی هر کدام باشد خوب است ولی چنانچه قیاس هنر شاعری باشد , ناپخته ترین کاری هست که  از شخصی می تواند سر بزند ..زیرا بستگی دارد که کدام مرتبه ی سخنوری را شعر می نامیم . شاید زبان مورد قیاس یک کشور در اوج سخنوری اش که حاصل تعامل متعالی موسیقی و تخیل و محتوا هست در حد نثرسروده های ما باشد نه در حد شعر کلاسیک و نیمایی ما . و از همه مهمتر اینکه آبشخور محتوایی شعر در هر فرهنگی متاثر از همان فرهنگ و باورمندی مردمانش می باشد . زیبایی از نسبیت پیروی می کند و معیار زیبایی یک معیار ثابت و پیش فرض نیست . نگاه هر ملت با توجه به فرهنگ و باورمندیهایش به زیبایی متغیر هست . قیاس باید درون جوزه ای باشد نه بین حوزه ای .آنهم با درنظر گرفتن اشتراکات مردمشناسی و فرهنگی و زیست محیطی و جنسیت و سطح آگاهی و .... . تازه  بیشتر کشورها دارای یک فرهنگ غالب هستند که ریشه در خرده فرهنگهای آن کشور دارد . حالا بین دو تا شاعر که علاوه بر فرهنگ غالب تحت تاثیر خرده فرهنگهای متفاوت هستند چگونه میخواهد قیاس صورت بگیرد . عمق و بعد زیبایی و زشتی. در میان انسانها متفاوت است .
🔵 پرسشگر :شما , ادبیات فارسی را از دو حوزه ی 1- نثر 2- شعر ,... به سه حوزه ی 1- نثر  2- نثرسروده  3- شعر  , تقسیم کرده اید .
✳️ 🔴 بحث موسیقی در (شعر فارسی )سوای موسیقی در (زبان فارسی) هست ., شعر اوج هنرسخنوری در بشر است . و به تناسب و تفاوتهای زبانی در بین ملل مختلف , خروجی های متفاوت دارد .  شاید خیلی از کشورها , آنچه را شعر می نامند در حد نثر سروده های ما هم نباشد

🔵  پرسشگر :  چکونه از بیشترین ظرفیت "موسیقیایی زبان" در شعر که آنرا اوج هنرسخنوری  می نامید باید استفاده کنیم .؟؟؟

✳️/ کمی به پاسخ آن فکر کنیم .:  ما در شعر فارسی , موسیقی را از لحاظ آموزشی در سه بخش ( 1- موسیقی بیرونی 2- موسیقی درونی 3- موسیقی کناری ) آموزش میدهیم ولی برای شاعر ظدن باید ذوق شاعری داشت . و این ذوق را با شناخت قواعد تکمیل کرد .  شاعری که هم ذوق دارد و هم شناخت ساختاری از قالب و قواعد آن دارد  ,در حین  سرودن شعر دیگر نگاه جداگانه به موسیقی کناری و میانی و درونی  ندارد . تمرکز او رویپیام حسی – عاطفی هست که به واسطه ی شعر میخواهد به دیگران مخابره کند . او تمرکزش روی انتخاب احسنت واژه ها و چیدمان آنهاست تا درست آن حس را منتقل کند . همه ی آن 6 موارد که نام برده شد , در ذهن او یکجا آستین بالا میزنند

✍️ یادمان باشد که ما یک ((موسیقی درون واژه ای)) داریم و یک ((موسیقی بین واژه ای))

✍️ وقتی میگوییم هر واژه ای یک "لحن معنادار" هست یعنی بصورت همزمان هم موسیقی و هم معنی را در دل خود دارد .خب , حالا وقتی واژه ها پشت سرهم قرار میگیرند تا یک چیدمان بنام مصراع (در ابیات شعر کلاسیک) و یا چینوازه ( در بندهای شعر نیمایی) و یا  جمله (در نثرها و نثرسروده ها)  را بسازند  . اینجا علاوه بر موسیقی درون واژه ای , موسیقی بین واژه ای هم خودش را نشان میدهد . یعنی بار موسیقیایی مضاعف می شود . حالا این چگونه اجرایی کردن موسیقی بین واژه ای هست که مثل نخ تسبیح عمل می کند تاباعث پیوستگی موسیقی درون واژه ای واژه ها ( که بر حسب جایگاه آنها می تواند موسیقی میانی باشد و یا کناری )  در مصراع ها و چینواژه ها باشد ..

✳️ شعر , هنری هست که این نخ تسبیح را دارد . و باید داشته باشد . زیرا شعر اوج سخنوری هست . در اوج سخنوری همه ی عناصری که در فرایند بوجود آمدن شعر دخالت دارند باید با تمام ظرفیت خود بکار گرفته شوند . فرق شعر با شعر منثور و نثر ادبی در استفاده از توان بالقوه ی عناصری هست که سخن را به هنر تبدیل می کند . اگرچه خود سخن گفتن در ابتدای امر بزرگترین خلاقیت هنری انسانهای نخستین بوده است  . شعر , اوج هنرهای کلامی است . این اوج بودن به این معنی هست که یک فرق هایی با دیگر هنرهای کلامی باید داشته باشد که دارد .

✳️ نثر سروده ها , یک گونه ادبی بینابین هستند . و جایگاه آنها در کل ادبیات فارسی بین نثر هست و شعر ,   و این بینابین بودن به معنی این نیست که  آنچه در بالاتر از او قرار دارد ( یعنی شعر ) و یا آنچه در پایین تر از او قرار دارد( یعنی نثرادبی ) هنرهای قوی تر از او و یا ضعیف تر  از او می باشند . چنین استدلالی بچه گانه خواهد بود و نزد هیچ خردمندی پذیرفتنی نیست .
✳️ حالا شاید بپرسید که چه لزومی دارد این تقسیم بندی ها را .در بین  گونه های ادبی که ادبیات ما را شکل دادند لحاظ کنیم ؟ پاسخ کاملن روشن است . زیرا اگرچه در هنر بودن هر کدام شکی نیست ولی از لحاظ  کارکرد و زیرساخت هنری  با هم فرق دارند .
✳️ در این مسئله شکی نیست که شعر ( خواه کلاسیک باشد و خواه نیمایی ), توانایی انتقال  احساس و عاطفه  را در بالاترین سطح ممکن نسبت به گونه های ادبی دیگر دارد . و این مهم به کمک موسیقی اتفاق می افتد .  و موسیقی باید برای انتقال احساس و عاطفه ی شاعر در حالات مختلف روحی  که شاعر تجربه می کند بتواند ,  قابلیت مانور دهی را به شاعر بدهد .  و شعر نیمایی از این لحاظ ( کاربرد موسیقی در انتقال احساس و عاطفه به بهترین شکل ممکن ) در اوج هنرهای کلامی هست 

🔵 نیما , روی واژه ها خیلی تاکید می کند .

✳️ سخنوری , دارای مراتب هست  .حالا به نظر شما آیا موسیقی در شعری که آنرا  اوج سخنوری می نامیم  باید در اوج باشد یا خیر ؟؟ منظور از اوج موسیقیایی یعنی بیشترین بهره برداری  از ظرافت ها و ظرفیت های موسیقیایی زبان ., و شعرفارسی با تکیه بر آنچه تجربه اش را بیش از هزار سال داشته است  میکوشد بدنبال ظرفیت ها و ظرافت های متعالی تر و کارآمدتر قدم بردارد تا بتواند بهتر بازگو کننده  عمق و شدت و حدت عواطف و احساسات شاعر با توجه به باورمندیهایش  باشد ., زبان علم که نیست . .. یادمان باشد که ما داریم از شعر فارسی صحبت می کنیم . شعر فارسی هم قالب دارد و هم قاعده . آنپه را شعر نو می نامیم  , در اصل تمام فول کردن قالب و قواعد شعر فارسی هست .
✳️ وقتی داریم  از سر و دم موسیقی شعر میزنیم و از قالب و قاعده خارج می شویم  و باز با سماجت  آنچه باقی مانده است را شعر می نامیم , به همان مضحکی می ماند که یخ را بخار کرده  و دوباره  آنرا یخ بنامیم . از دیدگاه من  , نثرسروده ها چون از تمام ظرافت ها و ظرفیتهای موسیقی استفاده نمی کنند و در ثانی به قالب و قاعده ای که توجیه کننده ی قالب باشد پایبند نیستند  به هیچ وجه در دسته ی شعر فارسی نمی توانند قرار بگیرند . ولی چون در مراتب سخنوری فراتر از نثر قرار دارند به همین منظور منصفانه ترین راه آن است که در ادبیات فارسی  بیاییم و بین شعر فارسی و نثر فارسی  . یک دسته بندی جدیدی بنام نثرسروده ها لحاظ کنیم تا حریم و حرمت هر دسته شکسته نشود . ما معتقدیم که با ظهور شاملو به وسعت ادبیات ما اضافه شد . خود شاملو هم  در یکی از نثرسروده هایش, بنام  ( مسیح مصلوب )  که خوشبختانه فایل صوتی آن با صدای خود شاملو وجود دارد به صراحت تمام بیان می کند که آنچه من میگویم شعر نیست . اگرچه خیلی ها آنها را شعر میدانند . خود صاحب اثر و بنیانگذارش میگوید شعر نیست . در جای دیگری می نویسد که  سپید خواهرخوانده ی شعر فارسی هست . حتی نسبت نسبی هم برایش قایل نشده است . حکم خواهرخواندگی واضح است . یعنی از یک گوشت و خون و استخوان نیستند . یعنی اینکه سپید, یک گونه ی نوظهور  از جنس شعر فارسی نیست . خود شاملو بهتر از هر کسی میداند که جایگاه سپید در کجای ادبیات فارسی قرار دارد . اصطلاح شعر منثور دارد جایگاه ادبی سپید را مشخص می کند . که بین شعر و نثر هست . اگرچه سپید فقط یکی از نثرسروده هاست و به اعتقاد ما , حجم و موج نو و گفتار و ... هم در دسته ی نثرسروده ها قرار میگیرند .
✳️ شعر حاصل فرایندی هست که از هماهنگی و درست نشستن یک سری عناصر بوجود می آید . این را من شادان شهرو نمیگویم .سابقه ی کاربردی و تجربی شعر فارسی از رودکی تا نیما دارد میگوید .گاه دوستانی را می بینم که  در محاسبات خود خیلی از عوامل و عناصری که در فرایند تبدیل سخن به شعر دخالت دارند  را نادیده  می گیرند و یا کوچک و بی اهمیت جلوه میدهند .
✳️ اهمیت و جذابیت شعر  فقط در جنبه ی موسیقیایی آن  خلاصه نمی شود بلکه ما معتقدیم که این لطافت و ظرافت  موسیقیایی باید از دل محتوایی  که  آن محتوا در ظرف مناسب و در شان با آن ( که قالب باشد  )ریخته شده ,شنیده شود. در شعر , تخیل و محتوا و موسیقی  و قالب قاعده مند جدای از هم نیستند . بلکه بازتاب و علت و معلول همدیگر هستند . اینطور نیست که بدون هیچ قالب و قاعده ای ,  محتوا را در حالتی که ضعف موسیقیایی دارد بکار ببریم و مدعی شویم  شعر سروده ایم . شما اگر آب را در ظرفی بریزید و به .ان برودت بدهید تا یخ بزند . در اصل , شما آبی دارید که به یخ تبدیل شده . حالا اگر یخ را که شکل قالب را بخود گرفته را حرارت بدهیم و  به بخار تغییر شکل بدهد . آیا باز هم می توانیم مدعی یخ بون او باشیم ؟؟؟؟ .  . هر کدام از اصولی که در فرایند شعر دخالت دارند دارای اهمیت هستند .  نیمایوشیج تقویت کننده اصول شعر بود نه تخریب کننده ی آن. تمام تئوریهای او برای تقویت شعر فارسی در نظر گرفته شده است .  چرا باید گروهی فقط موسیقی را و گروهی دیگر فقط محتوا را پیراهن عثمان بکنند برای انتقام جویی از یکدیگر . شعر فارسی محدودیت موسیقیایی ندارد . اگرچه مراتب موسیقیایی با توجه به عواطف و احساسات شاعر دارد . .
✳️ در فرایندی که خروجی آن شعر است عناصری شرکت دارند که علت و معلول همدیگر هستند .گفتیم هر واژه ای یک لحن معنادار هست . یعنی در دل هر واژه معنی و موسیقی حضور دارد . وقتی واژه ها در یک چیدمان قرار میگیرند , علاوه بر موسیقی درون واژه ای , موسیقی بین واژه ای هم خودش را نشان میدهد .
✍️ آنچه را موسیقی شعر می نامیم حاصل پیوستگی لفظی ( لحن های معنادار ) که همان واژه ها هستند  می باشد و آنچه را محتوا می نامیم , حاصل پیوستگی معنایی ( لحن های معنادار ) که همان واژه ها هستند می باشد .
✍️ پس محتوا و موسیقی در تعامل باهم اند نه در تقابل با هم  . در ضمن هر واژه ای که آن را یک لحن معنادار میدانیم بازتاب احساس بشر در برخورد با خود و محیط و دیگران هم هست .



  • شادان شهرو بختیاری


🔰🔰🔰

🔴 پرسشگر  : آیا موسیقی جزو لاینفک" شعر "  است ؟ یا اینکه در شعر, حالت عارضی دارد؟
✳️/  . هر جا حرکت هست , موسیقی هم هست . اساس خلقت هم بر محوریت حرکت هست . اینکه آیا جهان ماده "حقیقت وجودی" دارد یا خیر ؟پاسخ ما این است که : خیر . حقیقیت وجودی ندارد . زیرا تمام جهان ماده متاثر از حرکت است . و جلوه های گوناگون آن ناشی از حرکت است . و چون هر جلوه ای که ناشی از حرکت است مجازیست . پس این جهان ماده هم یکی جهان مجازیست . و حقیقت وجودی ندارد برای ما , آنچه حقیقت وجودی دارد فقط و فقط همان جیزی هست که محرک این حرکت بوده است . موسیقی هم ناشی از حرکت است و  از همان لحظه ای که استارت حرکت خورده است , پا به پای حرکت در جلوه های بی شمار خلقت. حضور داشته است .


🔴 سوال : شما می فرمایید که تمام جلوه های گوناگون جهان , همین جهانی که در آن زندگی می کنیم . "  حتی خود همین فرایندی را که نام آن را زندگی گذاشته ایم را شامل می شود ", ناشی از حرکت هست  . و چون ناشی از حرکت هست مجاازی است و چون مجازی ست , پس حقیقت وجودی ندارد . ؟؟

✳️/ ببینید , اینها را من شادان شهرو نمیگویم . علم و دانش بشری هست که میگوید : علم می گوید : مجموعه ای غیر قابل تصور از "حرکت های بنیادی" دست به دست هم داده اند تا ( اتم ) دارای حجم بشود و ماهیت وجودی پیدا کند . و از دست در دست دادن اتم ها , ملکولها و از دست در دست هم دادن مولکولها , عنصرها و از دست در دست هم دادن عناصر , مواد و از دست در دست دادن مواد این دنیای مادی حادث شده است .حالا بیاییم و از نگاه فیزیک مدرن , به همین جهان ماده نگاه کنیم .در فیزیک مدرن معتقدند که ماده یک" موج متراکم " است . و موج  چیزی جز ,یک "حرکت" تلقی نمی شود . پس همه ی جهان از موج ساخته شده است . و چون موج هم از حرکت بوجود آمده است . پس تمام جهان از حرکت بوجود آمده است . موسیقی هم ناشی از حرکت هست . موسیقی , حالت شنیداری حرکت هست . وقتی میگوییم " حرکت " منظور بی نهایت حرکت هست که هر حرکتی متاثر از حرکتی قبل از خودش می باشد . ما از محرک اولیه هیچ شناختی نداریم . اینکه محرک اولیه آیا یکی ست یا چندتا , چیزی نمیدانیم . مذهبیون , نام محرک اولیه را خدا میگذارند ,  و خدا را غیر قابل تعریف میدانند . و غیر مذهبیون ,هم به شکل دیگری  انفجار بینگ بنگ را شروع حرکت  و حرکت را شروع حادث شدن حجم های مچازی بیشماری میدانند که جهانی را از نانو ذرات تا اجرام بزرگ سماوی ساخته است . موسیقی ناشی از حرکت هست .و با ایچاد اولین حجم در خلقت  وجود داشته است . در اصل موسیقی  ارتعاش یک حجم در حجم های  بزرگتر و بعد از خود است پس با این حساب موسیقی.متغیر است . چون حجم ها متغیر اند . .

🔴 سوال : اگر امکان دارد این موضوع را کمی بازتر کنید ؟ اینکه چگونه ممکن هست تمام این حجم ها , کوه – دریا – جنگل و ... مجازی باشند ؟
✳️/ همانطور که میدانیم " اتم " خشت ساختمان خلقت است .
اجازه بدهید ( اتم ) را به اندازه ی یک زمین فوتبال در ذهنمان متصور شویم .
در چنین حالتی اتم " هسته ای " خواهد داشت به اندازه ی یک توپ فوتبال
حال اگر از فاصله ای دور به اتم نگاه کنیم , آنرا به شکل یک کره ی عظیم خواهیم دید .

🔴 سوال : حجم این کره ی عظیم از کجا ناشی شده است ؟
✳️: این حجم به خاطر حرکت الکترونها به وجود آمده است ( به این حجم ابر الکترونی هم می گویند.

🔴 سوال : آیا وجود این کره ی عظیم " واقعیت وجودی " دارد ؟
✳️: بله , واقعیت وجودی دارد

🔴 سوال : آیا " حقیقت وجودی " هم دارد ؟
 ✳️: خیر , حقیقت وجودی ندارد . زیرا اگر در یک لحظه , حرکت الکترونها متوقف شود . همان ابر الکترونی که از آن نام بردیم , از بین خواهد رفت و آن حجم که ناشی از حرکت الکترونهاست ناپدید خواهد شد . و فقط هسته ی آن که به اندازه ی توپ فوتبال هست باقی خواهد ماند .. پس نتیجه می گیریم که این حجم وجود خارجی نداشته است .و فقط ناشی از "حرکت" بوده است . یعنی این حجم , یک حجم مجازی بوده است .

حالا به سراغ "هسته" می رویم .
هسته از "پروتون" و "نوترون" تشکیل شده است .
 پروتون به دور محور خودش می چرخد . ولی نوترون در جهت عکس حرکت پروتون , با سرعت بسیار زیاد , هم به دور خودش می چرخد و هم به دور پروتون .
 این, حرکت , باعث می شوند که باز یک حجم مجازی دور پروتون تشکیل شود که به خاطر حرکت سریع نوترون ایجاد شده است .

🔴 سوال : اگر حرکت پروتون و نوترون متوقف بشود چه اتفاقی خواهد افتاد ؟

✳️: حجم ایجاد شده از بین خواهد رفت . و فقط از آن ذرات بنیادی باقی خواهد ماند . که حجمی به مراتب کمتر از قبلی دارد . اکنون اگر به دل ذرات بنیادی هم نفوذ کنیم و حرکات آنها را هم متوقف کنیم خواهیم دید که حجم ها یکی پس از دیگری ناپدید خواهد شد .همین حجم هایی که باعث تنوع در جهان خلقت  شده اند . همان کوه و دریا و جنگلی که اسم بردید .

🔴 پرسشگر : فرمودید که موسیقی دارای مراتب هست . بهتر است وارد آن جنبه از موسیقی بشویم که در زبان حادت شده است .. و بخصوص در شعر که اوج لطافت زبان هست ؟؟

✳️/  موسیقی بصورت متغیر در کل خلقت هست.   زیرا موسیقی در ذات حرکت هست . آنچه را زبان می نامیم  زاده ی موسیقی ست و واژ ه ها چیزی جز لحن های معنادار نیستند . واژه هایی که زبان را می سازند در اصل, همان لحن هایی ( یا همان صوت هایی ) هستند که  معنای هر کدام از آنها چیزی جز باز تاب صورت تخیلی جهان درونی و جهان  بیرونی نیستند .  پس با این حساب (تخیل) علاوه بر موسیقی  در ذات هر واژه حضور دارد . واژه ی " کوه" هم یک لحن است و هم صورتی تخیلی از یک حجم برآمده ی بزرگ در جهان بیرون . واژه ی عشق , هم یک لحن است و هم صورتی تخیلی از یک احساس مرموز در جهان درون . . زبان زاده ی موسیقی ست . منتها موسیقی دارای حالت های متغیر است . چگونه به خدمت گرفتن واژه ها ( یا همان لحن های معنادار ) در تغییر حالت موسیقیایی در  زبان موثر است  . آنچه باعث متغیر بودن موسیقی در زبان شده است,  ناشی از انتخاب واژه و چیدمان واژه می باشد . اینکه کدامین واژه ها ( یا همان لحن های معنادار ) را انتخاب کرده و در کدامین چیدمان بکار بگیریم , در شکل گیری موسیقی زبان دخالت مستقیم دارد . ما معتقدیم که زیان , چیزی جز موسیقی و تخیل نیست . ما معتقدیم که هم موسیقی و هم تخیل دارای مراتب هست . یعنی هر واژه ای در ابتدایی ترین شکل خود مرتبه ای از موسیقی و تخیل را به نمایش میگذارد .  وقتی شما میگویید ( کوه )  , در اصل شما با کمک موسیقی دارید صورت تخیلی یک حجم برآمده ی بزرگ را  به مخاطب منتقل می کنید .  پس هر واژه ای در ابتدایی ترین حالت موسیقیایی و تخیلی خودش قرار دارد . منتها ,ملاک ما در موسیقی و تخیل در شعر بسیار فراتر از این حالت ابتدایی هست که  هر واژه ای در زبان گفتار دارد . منظور ما بکارگیری در مراتب متعالی تر تخیلی و موسیقیایی واژه ها در چیدمان گفتاری هست .  آنچه را صنایع ادبی می نامیم  و با نام آرایه های لفظی و معنوی شناخته می شوند به کمک زبان می آیند تا در چیدمانی هارمونیک  موسیقی زبان را به اوج ببرند .  شعر , زبان احساس و عاطفه است .  بدون یک موسیقی در حدکمال , شما هرگز موفق نخواهید شد که  احساسات و عواطف خودتان را به تمامی به مخاطب منتقل کنیئ . شعر , فقط . فقط محتوا نیست . شعر , فقط و فقط تخیل نیست . شعر , فقط . فقط موسیقی نیست . شعر تعامل متعالی این سه با هم است . وگرنه گونه های ادبی دیگر هم  فاقد تخیل و محتوا و موسیقی نیستند .  آنچه , شعر را از گونه های ادبی دیگر مثل انواع نثرها و نثرسروده ها متمایز می کند . تعامل در اوج موسیقی و محتوا و تخیل است . وگرنه هر واژه ای در ذات خود بار موسیقیایی و تخیلی و معنایی دارد و اینها جدا از هم نیستند . بلکه در یک تعامل و مشارکت هست که واژه ها را بوجود آورده اند . داریم از واژه ها صحبت می کنیم نه از حروفی که حکم بربیرنگ  بین واژه ها را به عهده دارند . (( شادان شهرو از مخالفان سرسخت این اندیشه ی  غیردانشی هست که تلاش می کند  موسیقی را چیزی عارضی بر پیکره ی شعر معرفی کند و از آن سایه ای  بختک مانند بسازد که نفس شعر را سنگین کرده است . به زعم من , آنچه نفس شعر را سنگین می کند موسیقی نیست . بلکه اندیشه ی غیر دانشی آنهاست ))


  • شادان شهرو بختیاری


🔰🔰🔰

نــام خـــداوند جـان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد

🔴 او با نام خدایی شروع می کند که دو نعمت بسیار گرانبها به انسان بخشیده است . یکی نعمت "جان" و دیگری نعمت " خرد " اگرچه هر جانداری از نعمت جان برخوردار است ولی هر جانداری از نعمت خرد برخوردار نیست . این (خرد ) هست که وجه تمایز انسان به عنوان اشرف مخلوقات با دیگر مخلوقات است .
در جای دیگری می فرماید :

توانا بُوَد هــر کـه دانا بُوَد
زِ دانش , دل پیر بُرنا بُوَد

🔴 یعنی "توانایی" رابطه ی مستقیم با "دانایی" دارد . هرچه داناتر , تواناتر . در پیشنیاز ورود به شعر نیمایی عرض کردم که توانایی شاعر به دانایی اوست . اگر شاعری به هر میزان , ناتوان هست , علت را باید در میزان ناآگاهی و نادانی او جستجو کرد . آنچه شاعر را به بیراهه می برد , و از توانایی او می کاهد , ضعف دانایی اوست .
✍️ قبلآ هم اشاره کرده ام که آن هنری که با نام ( شعر ) می شناسیم بصورت آنی اتفاق نیفتاده است . بلکه سخنوری به مرحله ای از هماهنگی بین محتوا و موسیقی و زبان ( که علت و معلول همدیگر هستند ) رسید تا نام آن را شعر گذاشته اند . ما برای اینکه به کمال موسیقیایی در زبان برسیم راه بسیار طولانی ای را طی کردیم . در دوران ساسانیان موسیقی میانی را در متون مذهبی داشتیم . در اواخر ساسانیان تازه به موسیقی کناری رسیدیم . و بعد از اسلام به موسیقی بیرونی . یعنی تا رسیدن به اوج موسیقیایی در زبان که زمینه ساز ظهور شعر هست خیلی زمان سپری شد . در دو سه قرن نخست بعد از اسلام ما توانستیم موسیقی زبان را با اجماع موسیقی کناری و میانی و بیرونی به کمال خودش برسانیم و زمینه را برای هنری بنام شعر فراهم کنیم . اینکه عده ای می آیند و برخی متون زمان ساسانی را شعر معرفی می کنند با کدام دلیل و برهان این حرف را میزنند .

✳️ قبلآ اشاره کرده ام که آنچه را ( زبان ) می نامیم از پیوستگی واژه ها بوجود آمده است .  روی تک تک کلماتی که در جملات بعدی می نویسم خوب دقت کنیدیعنی چه ؟؟ یعنی اینکه انسانها برای اینکه راحت تر باهم در ارتباط باشند نیاز به یک عامل ارتباط دهنده داشتند تا به وسیله ی آن احساسات و عواطف و تجربیات و آگاهی خود را به همدیگر و یا از بعد زمانی به آیندگان و انسانهای بعد از خود منتقل کنند .

✳️ موسیقی در ذات خلقت هست . جهان را بدون موسیقی نمی توان تصور کرد . جزئی از خلقت است . انسانها به کمک موسیقی توانستند صاحب " زبان " بشوند . همانطور که گفتم آنچه را امروزه "واژه " می نامیم در حقیقت یک لحن است , یک تلفظ است . بارقه ای از موسیقی ست .
✳️ یکبار دیگر تکرار میکنم , خوب خوب دقت کنید : . ((( هر واژه ای در بازخورد احساسی بشر,با خود و محیط در ابتدای امر یک صورت تخیلی از جهان واقع و یک تلفظ و یک لحن معنادار بوده است .)))
پس در دل هر واژه چند "بار " وجود دارد

1- بار احساسی
2- بار تخیلی
3- بار معنایی
4- بار موسیقیایی

✳️ مواردی که برشمرده شد فقط کالبدشکافی واژه بصورت انفرادی هست . ولی زبان از پیوستگی واژه ها بوجود می آید . یعنی از پیوستگی بار احساسی و بار تخیلی و بار معنایی و بار موسیقیایی , بوجود می آید . پس با این حساب ( احساس و تخیل و معنا و موسیقی ) در ذات واژه ها و در صورت کلی تر در ذات زبان وجود دارد . اینطور نیست که بگوییم عارضی هستند . بلکه خلقت زبان به واسطه ی این ترکیب بوجود آمده است .
✳️ ببینید , تمام آنچه گفته شد در رابطه با زبان هست . ولی بحث ما در باره ی شعر هست .
شعر چیست ؟ نوعی سخن گفتن هست که در آن واژه ها , بهترین پیوستگی احساسی – بهترین پیوستگی تخیلی – بهترین پیوستگی معنایی – بهترین پیوستگی موسیقیایی را داشته باشد . برای همین هست که مدعی هستیم که شعر , اوج هنرهای کلامی و اوج سخنوری هست . یعنی هر سخنوری ای شعر نیست . شعر , حریم و حرمت دارد .

✳️ یادمان باشد که تخیل دارای مراتب هست . و همانطور که گفتیم در خلقت هر واژه حضور سازنده داشته است . وقتی شما میگویید کوه , یعنی شما بازتاب احساسی خود را در تقابل با یک حجم برآمده ی بزرگ بصورت موسیقی و با تلفظ و لحن ( کوه ) ادا کرده اید . خب حالا آیا آنچه شما به زبان آورده اید در ذهن شما و ذهن شنونده صورت خیالی چه چیزی را نقش می بندد؟؟

✔️-تمام اینها علت و معلول همدیگر هستند .
✔️-محتوای سخن از پیوستگی بار معنایی واژه ها شکل میگیرد
✔️-موسیقی سخن از پیوستگی بار موسیقیایی واژه ها شکل میگیرد و
✔️-تخیل از پیوستگی بار تخیلی واژه ها شکل می گیرد .
✔️- احساس از پیوستگی بار احساسی واژه ها شکل می گیرد .

یعنی در زبان ما باید احساس و تخیل و محتوا و موسیقی را از کلیت زبان استخراج کنیم .
شعر اوج سخنوری ست . و فرق آن با زبان د این است که :

✔️-بهترین پیوستگی موسیقیایی را دارد
✔️-بهترین پیوستگی معنایی را دارد
✔️-بهترین پیوستگی تخیلی را دارد
✔️-بهترین پیوستگی احساسی را دارد

✔️-همه ی این پیوستگی ها به واسطه ی پیوستگی موسیقیایی هست که قابلیت انتقال دارند . یعنی احساس و تخیل و محتوا به واسطه ی موسیقی قابلیت انتقال پیدا می کنند .

🔵 یعنی بهترین پیوستگی موسیقیایی و محتوایی و تخیلی و احساسی را باید داشته باشیم تا شعر خلق شود .
🔵 علت اینکه هر کلامی را شعر محسوب نمی کنیم به همین خاطر هست . چون بهترین پیوستگی بین عناصر را ندارند . حالا بعضی ها از سر و دم موسیقی و دیگر عناصر میزنند و مدعی شعر هستند , من نمیدانم با کدام بهترین پیوستگی ها, چنین ادعایی می کنند . این سماجت در شعر معرفی کردن برخی متون که ضعف موسیقیایی و محتوایی و تخیلی و احساسی دارند را در ضعف دانایی آنها میدانم . این نادانی هست که ناتوانی به همراه دارد . وگرنه توانا بود هر که دانا بود .

✍️ وقتی میگوییم بهترین پیوستگی معنایی ( یعنی بهترین محتوا ) را شکل بدهیم . چون از محتوای درخور هست که پیام درخور بیرون می آید .

✍️ سوال : چرا گاه شاعران به بیراهه میروند و سر از باتلاق در می آورند ؟؟
پاسخ : چون دانایی لازم را ندارند . و به همان مقدار که ضعف دانایی دارند ناتوان عمل می کنند 



  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری


🔰🔰🔰

🔴 شاید اساسی ترین سوالاتی که هر شاعر باید , در خلوت خود از خودش بپرسد و به دنبال پاسخ ریشه ای برای آنها بگردد این سوالها باشد که :

✔️- چرا من شعر می گویم ؟؟
✔️- آنچه من را به اینکار برمی انگیزد , میخواهد کدام نیاز روجی مرا برطرف سازد ؟؟

✍️ برای پاسخ به این پرسش ها باید به عمق تاریخ سفر کنیم و خود را در برهه ای از تاریخ نیاکانمان مشاهده کنیم که , درون غارها , به این می اندیشیدند و به دنبال ابزاری بودند تا بتوانند احساسات و عواطف و آنچه بر آنها و پدرانشان گذشته است و آنچه تجربه کرده اند و یا از پدرانش آموخته اند را , از لحاظ بعد زمینی و بعد زمانی , هم حفظ کنند و هم منتقل کنند . و این آغاز سخن گفتن بشر بود .

🔵 سخن گفتن , بزرگترین کشف بشر و بزرگترین معجزه ی بشر است .
🔵 و (شعر) اوج سخنوریست .

✳️ شاعر , یک انسان است . انسانی که سرشار از احساسات و عواطف است . انسانی که ( خرد و آگاهی و شعور ) را با نگاه زیباشناسانه ی خود از دل تقارن ها و تناسب های حاکم بر دنیایی که در آن زندگی می کند و مردمی که با آنها بزرگ می شود , کشف می کند . انسانی که کاستی های ناشی از نبود خرد و آگاهی و شعور را هم در خود و هم در دیگران می بیند و درد می کشد . انسانی که در عمق وجود خود جاذبه ای را حس می کند که او را گره میزند با کل هستی , . و این جذبه و جاذبه را عشق مینامد . انسانی که به ایده آلهایش توجه نشان میدهد و دوست دارد دیگران هم به ایده آلهایش توجه نشان دهند . 

✍️ هنر , چیزی نیست جز برانگیختن و جلب  توجه  دیگران به ایده آلهایی که هنرمند دارد .

✳️ نیاکان اولیه ی ما , سخن گفتن را کشف کردند تا احساس خود را , عاطفه ی خود را , دانش و خرد و شعور و دانایی خود را بتوانند بهتر  به هم نوع خود منتقل کند و زمانی که نوشتن را هم کشف کرد توانستند از لحاظ بعد مکانی و زمانی آن را هم منتقل کنند .

✳️ شعر , اوج سخنوریست . در شعر قرار نیست که ما نانو ذرات و کوانتوم را آموزش بدهیم . زبان علم جداست . ولی با این وجود شاعر متاثر از  علوم  مختلف هم هست . شعر , زبان احساس و عاطفه و خرد است .زبان احساس و عاطفه و خرد باید رسا , شفاف , قاطع و تاثیرگذار و توجه برانگیز باشد ( هدف هم جلب توجه است ) . هدف رسانه ای شعر این نیست که شاعر جدول طراحی کند و یا چیستان و معما , مطرح کند . بلکه شاعر , زبان رسانه ای خرد و احساس و عاطفه  خود است . اگرچه دمخور عواطف انسانهایی هم هست  که با آنها زندگی می کند . او می کوشد که خرد خود را و آگاهی خود را و شعور خود را مثل کشمشی که در میان کلوچه پنهان است و وقتی زیر دندان قرار میگیرد و طعم آن در کلوچه , طعم غالب می شود  و لذتی به کام می بخشد را با مهارت تمام در میان احساسات و عواطف ناب خود به دیگران منتقل کند . زیرا او نیازمند توجه است . دوست دارد که دیگران هم بدانند که او چگونه احساسی و چگونه درکی دارد . او باورمندیهای خودش را میخواهد فریاد بزند و شعر , تریبونی ست برای فریاد او . البته این رویه  جلب توجه کردن برای همه هنرمندان صادق است . 


  • شادان شهرو بختیاری


🔰🔰🔰

🔘🔙 بصورت غیر محسوس گشت و گذاری در اشعار ارسالی کاربران سایت شعر نو داشتم . چشمم به یک غزل ارسالی افتاد که یک بانوی بزرگواری آن را ارسال کرده بودند . وقتی غزل ایشان را خواندم دیدم غزل ایشان ردیف دارد ولی قافیه ها و وزن شعر مخدوش است . بصورت خصوصی کلی برای ایشان قلم فرسایی کردم و با زبان ساده و همه فهم توضیح دادم که متوجه بشود ریتم و قافیه ها ایراد دارند و برای برطرف کردن آنها ساده ترین راهکارها را توصیه کردم .
✳️خدا شاهد است هیچگاه در قلم فرسائی هایم انتظار قدر دانی را از هیچ کس نداشته و ندارم . چرا که خودم را مکلف می دانم آنچه تجربه کرده ام و به آن ایمان و آگاهی دارم را به دیگران منتقل کنم . و مختص شعر هم نیست . ولی پاسخی که دریافت کردم مرا به فکر فرو برد . به این فکر که که چقدر شعر نیمایی مظلوم واقع شده است . به نظر شما آن بانوی محترم چه پاسخی برای من ارسال کرده بود ؟ و غزل ایشان چه ربطی به شعر نیمایی داشت !!
(🔴 🔙 ایشان خیلی محترمانه در پاسخ به من نوشته بودند : از بابت زحماتی که کشیدید ممنونم . درست می فرمائید قافیه ها ایراد دارند . ولی می تواند که شعر نیمایی باشد .)

✳️ببینید  , نگاه به شعر نیمایی در چه وضعیتی هست . شاعران مبتدی ما در ذهن خود این را جای داده اند که هرگاه در شعر کلاسیک ناموفق بودند و شعر کلاسیک آنها کم و کسری قافیه و ریتم داشت خیلی راحت آنرا شعر نیمایی معرفی می کنند . چرا این ذهنیت ایجاد شده است ؟  این دردآور است . ولی با همه ی دردآوری اش نشان میدهد که  هیچ مرجع و بستر مناسبی که معرف شعر نیمایی باشد یا وجود ندارد و یا اگر وجود هم دارد ناشناخته مانده است . من معتقدم که شاعرانی که توان سرودن شعر نیمایی را دارند در این برهه ی خاص که درک درستی از شعر نیمایی در میان علاقمندان به شعر وجود ندارد باید در نقل تجارب خود به دیگران احساس وظیفه کنند .. برای همین است که از شاعران متبحر و مجرب  در شعر نیمایی که اکثرآ هم بصورت تفننی  شعر نیمایی می سرایند ( برخلاف اسلاف نیمایی سرایان که اولویت اولشان در شعر , نیمایی بود ) می خواهم شعر نیمایی را در اولویت های اول شان قرار دهند . و ایمان دارم که  در این زمانه ی عزلت نشینی شعر نیمایی , از  هر شاعری که در این عرصه  با عشق قدم بر می دارد و قلم می رقصاند , کسی قدردانی نخواهد کرد . برای همین است که میگویم به چشم وظیفه ی شخصی در قبال شعر نیمایی  به آن نگاه کنیم و این الویت دادن  را برای شناخت بهتر علاقمند به شعر نیمایی در دستور کار خودمان قرار دهیم .

✳️همیشه باید یادمان باشد که بین ( اندیشه های نیما ) و ( اشعار نیما ) تمایز قائل شویم . اشعار نیما نمونه ی کامل اندیشه های او نیستند . اندیشه ی او که چراغ راه شاعران آینده است فراتر از اشعاری هست که آن شادروان سروده است . در ضمن اشعار سروده شده ی نیما آن ظرافت ها و ظرفیت ها که در تئوری هایش بیان می کند را به تمامی ندارند  . چرا که نسبت به اندیشه های نیما بسیار ضعیف اند .
با این وجود , اینها چیزی از عظمت آن بزرگ مرد و تئوریسین بزرگ کم نمی کند .
او حکم رودکی را دارد در شعر نو فارسی , و ما این انتظار را از او نداریم که در بالفعل کردن آنچه  در تئوریهایش بیان نموده موفق عمل کند و یا به همه ی آنها بپردازد . عمر او در مبارزه  برای جا انداختن این تفکر گذشت که  در زیرساخت شکل گیری شعر فارسی فراتر از وزن عرف شده و قافیه ی عرف شده و واحد شعری عرف شده که مصراع نام دارد و همچنین فراتر از نگاه متحجر عرف شده که بساط مقلدپروری را گسترانده , هم می توان  شعر فارسی سرود .  ( یادمان باشد که هر ملتی به تناسب زبان و فرهنگ خود مختصات شعری خودش را دارد .  و شعر در هر ملتی متکی به اولویت هایی ست که برای خلق این هنر کلامی  با توجه به خصوصیات زبانی خود قائل است )  
✳️ بههر حال در کنار آن وظیفه ی شخصی که در قبال شعر نیمایی برای خودمان باید قائل باشیم باید چشممان به شاعران آینده هم  باشد , شاعرانی که  تجربیات ما را پله خواهند کرد برای رسیدن به آنچه نیما در تئوریهایش در سر می پروراند .

✳️ هدف ( نیما ) صدمه زدن به شعر هزارساله ی کلاسیک نبود . بلکه هدف او پر و بال دادن به آن بود . نیما مثل هزاران شاعر دیگر احساس کرد که در شعر کلاسیک گاهی تساوی ارکان و الزام عرف شده ی قافیه به تناسب قالب باعث می شود که شاعر فضای کمتری برای به پرواز در آوردن احساس و اندیشه اش داشته باشد . اگرچه این تشخیص , پیشینه ای قبل تر از نیما هم داشت و حتی صدای مولانا را در آورده بود , منتها این نیما بود که دست به قلم شد و با یادآوری آن محدودیت های مقطعی که شاعران را آزار میداد هم دغدغه ها را نوشت و هم راهکار خروج از این چرخه ی تکراری هزار ساله ...

✳️ البته راهکارهای نیما بیشتر  تشریح کلی از ایده آلهایش هست . ایشان هیچگونه قواعدی که معرف قالب سیال شعر نیمایی باشد را ارائه نمیدهند .  و نقطه ی ضعف شعر نیمایی  در معرفی خودش به علاقمندان در همین نداشتن قواعد نظام مند هست . ( که در قواعد شادان سعی خواهیم کرد به این مهم بپردازیم )

✳️ تفکر غلطی است که نیما وزن را و قافیه ( عرف شده ) را از شعر فارسی حذف و یا کمرنگ کرده است . چرا که او با وزن و قافیه  عرف شده ی شعر کلاسیک چنانچه به اقتضای احساس و اندیشه  روزآمد بیاید مشکلی ندارشت . او مخالف کلاسیک سرایی هم نیست . نگاه او به ظرافت ها و  ظرفیت هایی هست که  شعر فارسی بصورت نهادینه و بالقوه دارد ولی متاسفانه بالفعل نشده است . او این ظرفیت ها و ظرافت ها  را فراتر از چهارچوب  آنچه امروزه با نام شعر کلاسیک می شناسیمش می دید . و درست هم می دید .

او می گفت چه لزومی دارد ارکان شعر طبق روال عرف شده مساوی بکار گرفته شوند . وقتی این تساوی جولان اندیشه را از شاعر می گیرد .
✍️ شاملو هم یکی از شاگردان نیما بود که در خانه ی جلال آل احمد که همسایه ی دیوار به دیوار نیما بود همراه شاعران دیگری که مجذوب اندیشه های نیما شده بودند خدمت نیما می رسید . خانم سیمین دانشور همسر جلال آل احمد که محفل های شعر در خانه ی ایشان برپا می شد در خاطراتی که تعریف کرده است می گوید : از میان دوستداران و شاگردان نیما , احمد شاملو به نیما پشت کرد و مسیر خودش را رفت .
✍️ بله این حق احمد شاملو هست که راه خودش را برود و حرف خودش را بزند . از این بابت من او را می ستایم . مشکل اینجاست که راهی را که احمد شاملو بعد از جدا کردن مسیر خودش از نیما رفته است را در امتداد راه نیما معرفی می کنند .  راه احمد شاملو , هیچ ربطی به مسیری که نیما هموار کرده است ندارد . 

✳️ راه نیما را فقط چند شاعر انگشت شمار ادامه دادند و خلاص ..بعد از آن نیما به حاشیه رفت و مسیر احمد شاملو که وزن و قافیه را  از روی اختیار از شعر فارسی حذف کرد و از نگاه من شعریت را از شعر فارسی برداشت مورد توجه سیل بی شماری قرار گرفت که مسیر شاعر شدن را هموار یافته بودند .( شادان شهرو تمام جریاناتی که با نام شعر بعد از نیما ظهور پیدا کرده اند مثل سپید و حجم و گفتار و غیره را در دسته بندی شعر فارسی قرار نمیدهد و همه ی آنها را زیرمجموعه ی یک گونه ی نوظهور ادبی در ادبیات فارسی بنام " شعر منثور یا نثرسروده " میداند که این گونه ی نوظهور ادبی با اینکه وامدار نثر و شعر هست . نه شعر است و نه نثر . بلگه گونه ی مستقلی ست  که در حوزه ی ادبیات فارسی ظهور پیدا کرده است . و دسته بندی خودش را دارد  . در این رابطه بعدآ مطالبی را ارسال خواهم کرد و توضیحات بیشتر و مفصل تری خواهم داد )

✳️ اگرچه احمد شاملو در ابتدا مقید به شعر کلاسیک و اندیشه های نیما بود و در این مسیر مدتی را هم قدم زد و  قلم رقصاند . ولی از آنجایی که راهش را کج کرد دیگر نباید او را در مسیر نیما به شمار آورد .

✳️ در مورد توان و ظرفیت شعر نیمایی باید بگویم که شعر فارسی در سبک نیمایی اش دارای توان و ظرفیت اعجاب انگیز و حیران کننده اای شده است که اگر این توان و ظرفیت خوب شناسانده شود و خوب معرفی گردد . همگان را شگفت زده خواهد کرد . درست است که نیما یوشیج در زمانه ای نزدیک به ما در گذشته ظهور کرده است ولی آن سبک سرایشی که او بنا کرده است نیاز آینده ی و فردای شعر فارسی ست .

✳️ امروز این سبک در حاشیه است . ولی نسل های آینده به آن روی خواهند آورد و آنرا دوباره احیاء خواهند نمود .و به شعر فارسی بعد از آنهمه راه های به سراب رفته جهت خواهند داد . 

🔴 🔙شاید این مطالبی که اکنون نوشته ام برای شمایی که وارد گود شعر نیمایی نشده اید اغراق تصور شود . من به شما حق می دهم که چنین تصوری داشته باشید . آنهایی که وارد این گود شده اند حرف هایم را بهتر درک و تحلیل و هضم خواهند کرد .چرا که تا وارد این عرصه نشوید نخواهد توانست آن عظمت را کشف و آن توان را به چشم ببینید. . زیرا نیمایی , قالبی ست برای فردای شعر فارسی  ...



  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری


من , پــــایِ هیـچ منبــــرِ شیخی نرفته ام
دربـــــان نبــوده , بر درِ شیخی نرفته ام

از آن زمان که بــاورِ من قد کشیده است
در رَهگُــــذارِ بــــــــاورِ شیخی نرفته ام

در رنج بیــزحادثه ها , ای مُریـــد شیــخ
فُرصت طلب , به سنگر شیخی نرفته ام

دانی چـــرا به چشم تو جانم عزیز نیست
چون پیشمـرگ ِ لشکـــرِ شیخی نرفته ام

گُفتی به من,که کُلِ جهان محضرِخُداست
بـا ایـــن دلیــل , مَحضـرِ شیخی نرفته ام

با اینکـــه جوش میزنم و حِرص میخورم
آبـــم , کـــــه در سَمـــاوَرِ شیخی نرفته ام

مـا را غـــزل بـه خَرگَهِ معراج بُرده است
ایـــن طعــنه بس که با خَرِ شیخی نرفته ام


  • شادان شهرو بختیاری


نیمایی / , وسیع ترین قالب شعر فارسی ست , چرا که  این پتانسیل را به خاطر سیال بودن قالب خود دارد .( فعلن قصد ورود به مختصات قالب سیال را ندارم )

شعر نیمایی چه در بافتار و چه در ساختار, هم در قالب و هم در وزن سیال هست.

شعرنو فارسی مدیون نیماست . او با هوشمندی توانست یک قالب سیال را به شعر فارسی تقدیم کند . قالبی که در رحم خود توان زایش ده ها قالب دیگر را  به فراخور اندیشه دارد . این قالب سیال به کمک پتانسیلی که در دل بندهای خود نهفته دارد می تواند به شکل هر اندیشه ای تغییر کند . یعنی اینکه زیرساخت بندها به شکلی ست که  متناسب هر اندیشه ای  تغییر شکل میدهد . مکانیزم شکل گیری بندها متکی به تنوع چینواژه هایی هست که بندها را می سازند . ( بنده در شعر نیمایی از عبارت مصراع , استفاده نمی کنم  . زیرا در دل این عبارت یک تقارن و توازن نهادینه شده در طول قرون و اعصار خودنمایی می کند و  نمی تواند معرف واحد شعری در شکل گیری بندها در قالب نیمایی باشد . پس ترجیح میدهم از عبارتی استفاده کنم که با ماهیت ساختاری بندها متجانس باشد .  در مورد اینکه چرا زیرساخت هر بند را چینواژه ها مینامم و اینکه چرا واحد شعری را در قالب نیمایی با این نام معرفی می کنم در قواعد شادان توضیحات تکمیلی را خواهم داد ) 

با ظهور این قالب جامع  و کاملن قاعدمند , شعر کلاسیک توانسته است سری در اوج بساید . همانطور که جاهای دیگر هم اشاره کرده ام , آنچه را شعر نیمایی می نامیم در امتداد رو به رشد شعر کلاسیک واقع است . و تمام پتانسیل شعر کلاسیک را در دل خود دارد . بهتر است بگوییم که  یک ورژن تمام فول از شعر کلاسیک هست . 
هیچ اندیشه ای نیست که نشود آن را در این قالب سیال مطرح نکرد . ظرفیت آن فراتر از توضیحات و سروده هایی ست که در مورد این قالب و در این قالب صورت گرفته است .
هنوز هم گوشه هایی از این جهان پهناور نامکشوفه باقی مانده است . و توان رشد و توسعه ی بیشتر را هم دارد .

امیدوارم شاعران فخیم ما تا وارد گود شعر نیمایی نشده اند و آن را تجربه نکرده اند بدون دلیل سعی در تخطئه کردن شعر نیمایی  و پتانسیل آنرا نفرمایند . 

شاعران امروز ما شناختی از شعر نیمایی یا ندارند و یا این شناخت , یک شناخت حداقلی ست   . با شناخت اندک و سطحی نباید در مورد شعر نیمایی قضاوت کرد . قضاوت را باید به عهده ی آنهایی بسپاریم که عظمت آنرا درک کرده اند .

هیچ آدم عاقلی دنیاهای وسیع را رها نمی کند که به دنیاهای کوچک بچسبد .


در مورد مختصات این قالب اعجاب انگیز در ( قواعد شادان ) به تفصیل خواهیم پرداخت .

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ


  • شادان شهرو بختیاری


رویی نشـان بده , که خُدا را نشان دهد

زُلفی تکان بده , که جهان را تکان دهد

 

بی شک که در حمایت قلبی مُقدّس است

دستی که از کَرَم به سگی استخوان دهد

 

نانش درون روغــنِ قسمـت , تریـت بـاد

هرکس کـه سُفـره ای بِگُشاید که نان دهد

 

جانا, رفاه جوی ِ"زمین" باش ومثل شیخ..

مُعتـادِ ایـن نبـاش خُـــدا  در "جنّـان" دهد

 

ای بخت بسته شاعرِ در من نشسته بَست

وقتی فلک به لُطف بخـواهد کـــه آن دهد

 

چندان عجیب نیست کـه بُنچـاقـدارِ خاک

مُلک ِ جهـان بـه کـورُشِ گله چـران دهد

 

گـــاهی زَند قبـــاله به اقبـــالِ " اردشیر"

پایـــان بـه پادشـاهی ِ شـــاه اردوان دهد

 

با اینــکه بارهـا  به زمین زد زمـــانه ام

تا شوق در من است , فلک هم اَمان دهد

 

شهرو ، چه عیب دارد اگـر راه کج کُنی

از آن که "خار"جای "گُلت" ارمغان دهد


  • شادان شهرو بختیاری


با  تـاول آشناست , کفِ  پـایِ  خسته دل

تنهـا  نشسته ام  من   و  تنها  نشسته دل

 

در  پایِ  دارِ قالیِ ایـن  شعرِ بُغض باف

بی شَک نشسته است, غَریبی شکسته دل

 

آهی  کـه  مثلِ  آتشِ  دوزخ  جَهَنده است

گـویی میـــانِ شُعـله ی آن  آه , جسته دل

 

حالــم عجیب, حالِ حواصیلِ سیبری ست

یِیـلاق زاده ای  کــه  به قِشلاق  بسته دل

 

شایــد  که در مَصائبِ صَبرم , نوشته اند

دردی  تنیده  آه  و  قـــراری  گُسسته دل

 

بـا اینـکه  مُبتـلای منی , مُستَـدام  بــاش

نبضم به دست توست,بزن ای خُجسته دل


  • شادان شهرو بختیاری


✳️✍️ در ابتدا باید شعر را به عنوان یک هنر قبول کرد. هنری که یک انسان آنرا خلق می کند . انسانی که یکی از بیشمار متغیرها در دنیایی هست که به دنیای متغیرها معروف است . برای این میگوییم دنیای متغیرها که هرکدام از این متغیرها ساخته و پرداخته ی تناسب ها هستند . یعنی ما در دنیایی زندگی می کنیم که نسبیت بر آن حاکم است . نسبیتی که باعث ایجاد اینهمه متغیر شده است . پس انسان یک متغیری هست در میان بیشمار متغیر دیگر که همه را یکجا جهان متغیرها می نامیم .

✳️ ✍️فعلن کاری با جهان متغیرها نداریم . بلکه میخواهیم در مورد یکی از متغیرها که انسان نام دارد و می تواند این انسان , شاعر هم باشد بحث کنیم .
انسانها موجوداتی اجتماعی هستند . آنچه موجب اجتماعی شدن انسانها شده است نیازهای اولیه هست . ولی با وجود اجتماعی بودن هیچ دو انسانی شبیه هم نیست . منظورم شباهت ظاهری نیست . بلکه عمق و بعد شخصیتی ست . اگرچه خیلی از شباهت ها هم صد در صدی نیستند . 

✳️ آن چیزهایی که در شکل گیری تیپ های شخصیتی نقش دارند و باعث متمایز شدن انسانها از همدیگر می شود بسیار متنوع هستند .
✍️ اول جنسیت هست . زنانگی و مردانگی , همین زنانگی و مردانگی هم متغیر هست . یعنی همه ی مردان و همه ی زنان به یک اندازه دارای زنانگی و مردانگی نیستند . تازه جنسیت سومی هم بین زن و مرد بودن وجود دارد . که خصوصیات مردانگی و زنانگی را درهم دارند . 
انسانها شاید به ظاهر در برخی امور شبیه به هم باشند ولی این شباهت ها فقط برداشتی از شباهت های ظاهری  آنهاست . سطح آگاهی در میان همه ی انسانها به یک اندازه نیست . شخصیت انسانها علاوه بر آنچه خصوصیات وراثتی و ژنتیکی می نامیم ساخته و پرداخته ی جنسیت - سطح سواد - محیط زیست - فرهنگ و سنن - اعتقادات مذهبی - ووووو....هم  است .
✳️ حالا این انسان مد نظر ما  , می تواند شاعر هم باشد .  گفتیم که شعر یک هنر کلامی است و هر هنری دارای اصول و قواعدیست که این اصول و قواعد , آمده اند تا قابلیت آموزش به آن هنر بدهند. وقتی میگوییم قواعد , یعنی هم می توانیم آنرا یاد بگیریم و هم  به دیگران آموزش بدهیم .  

✳️✍️  اینکه چرا من شعر میگویم . و چرا در یک هنر کلامی بنام شعر قلم میزنم دلیل واضحی دارد . چون (من) یک انسانم . انسانی  متفاوت از سایر انسانها . و دیگران هم در تقابل با من , به همین شکل متفاوتند .پس هر انسانی و در اینجا بهتر است که بگوییم هر شاعری , دنیایی متفاوت از دیگر شاعران و کلن انسانها دارد .
✳️ انسان جمیع اضداد است . در عین خوب بودن می تواند بد هم باشد . در عین محبت کردن می تواند نارو هم بزند . ووووو . / شما شعر میگویید چون لبریز از حُب و بُغض ها _ رضایت ها و عدم رضایت ها _ بیم ها و امیدها _ وووو .... هستید .
✳️✍️ کلن هنرمند میکوشد که خودش را به هنر تبدیل کند .شاعر می کوشد که خودش را به شعر تبدیل کند . و شما می کوشید تا خودتان را به شعر تبدیل کنید . شعری که احساسات شما را به نمایش میگذارد . شعری که بیم و امیدهای شما را فریاد میزند . شعری که رضایت و عدم رضایت های شما را می نمایاند . 
✳️ ✍️ کلن شما میکوشید که پنجره ای باز کنید که هرکس پای آن ایستاد به تناسب پنجره ای که شما گشوده اید بتواند  چشم اندازهای دنیای ناپیدای شما را در آن ببیند .  

✳️ حالا برای اینکه بتوانیم خودمان را به شعر تبدیل کنیم تا دیگران با خواندن اشعارمان دنیای درون ما را ببینند , نیازمند شناخت اصول و قواعدی هستیم که برای هنری بنام شعر در نظر گرفته شده است . 
✳️ وقتی میگوییم قاعده و از قواعد صحبت می کنیم  یعنی اینکه از یک نظم مهندسی داریم حرف میزنیم . اکثر نیمایی سرایان در اشعار نیمایی شان قاعده ای که نشان دهنده ی نظمی تعریف شده باشد را ندارند . 
✍️ و این مشکل اکثریت غالب نیمایی سرایان حال و حاضر کشور است .  

✳️ اگر بصورت حرفه ای به دنبال شعر و شاعری هستید باید خیلی مواظب طبع و قلم تان باشید .باید همیشه مشعل تازه جویی و نو طلبی و رسیدن به شناخت بیشتر از خود و جهان را در خودمان روشن نگهداریم . 

✍️ تکبر و خودبرتربینی در هنر جایگاهی ندارد . باید یاد بگیریم که از بالا به دیگران نگاه نکنیم .  

✳️ چه تضمینی باید وجود داشته باشد و به چه کسی باید تضمین بدهیم که بعد از ارتقاء  در شعر و شاعری و رسیدن به جایگاهی که از آن لذت می بریم,  مسحور تعریف و تمجیدهایی که از ما می شود نشویم و از بالا به دیگران نگاه نکند ؟ 

✳️ هیچ اتفاقی بصورت آنی رخ نمیدهد .هیچ رفتاری هم یکدفعه عوض نمی شود . تغییر و دگرگونی به هر دو سمت خیر و شر به آرامی شکل میگیرد .
✳️ منظورم از تضمین دادن . تضمین دادن به دیگران نیست . بلکه عهدیست که خود شاعر با خودش می بندد .  عهدی که در کنج ذهن و قلب  او ثبت می شود .
✳️ شاعر باید همیشه یک نوآموز بماند . منظورم از نوآموز ( شناخت و آموختن نوتر از خود و جهان است ) انسان موجودیست که لازم هست هرچندوقت یکبار ذهن او پوست بیندازد . شاعر هم همینطور . 
✳️ گاه  گم شدن در تملق های دیگران جلو پوست انداختن تازه به تازه ی ذهنمان را از ما می گیرد .
✳️ البته اینکه من شاعر چقدر اشتیاق برای پوست انداختن های مکرر دارم به اراده ی خودم  و عهدی که با خودم  می بندم بستگی دارد . 
✳️ این جهان , جهان ناشناخته ها هم هست . با این وجود از آنچه علوم بشری در عرصه های گوناگون شناختی در اختیارمان قرار داده اند هم غافلیم .
✳️ در شعر , زمان هم مطرح است . بعد از هر پوست انداختن دیگر شما آن شاعر قبلی نیستید . 
✳️ یادمان باشد که مکمل شاعری نویسندگیست .سعی کنید داستان هم بخوانید و داستان هم بنویسید . رمان نویسی به شما دیالوگ نویسی را یاد میدهد .به شما تصویرپردازی را یاد میدهد . به شما صحنه آرایی را یاد میدهد . شما باید یاد بگیرید در درون اشیا نفوذ کنید .در درون حالات متغیر شخصیتی انسانها نفوذ کنید .
✳️ ✍️ شعر , فرزند نظم هست .
✍️ یعنی در ابتدا نظم وجود داشته و بعدها از دل نظم شعر بیرون آمده است .
تخیل یا واقع گراست و یا وافع گریز , تفاوت نظم با شعر در درصد بکارگیری یکی از این دوست . در ضمن , هر نظمی رگه هایی از شعریت دارد و هر شعری ریشه هایی در نظم
✳️ آنچه برای یک شاعر ضروریست و می باید عادت او بشود همراه شدن خودش با خودش هست . یعنی آگاهانه به احساسات و عواطف خودش نگاه کند . یعنی در کنار لحظه به لحظه ی بودن های خودش باشد . 

✳️ هم در نویسندگی و هم در نقاشی و طراحی و ... ما یاد میگیریم که تصورات و تجسمات خودمان را رونمایی کنیم . کلن هنر به هر شکلی که باشد میکوشد که بستری فراهم کند تا بتوانیم بواسطه ی آن ادراکات و احساسات و تصورات و تجسمات خودمان را از خودمان و از محیط و از دیگران و از دنیایی که بستر ظهور و حضور ما بوده است را بازآفرینی کنیم تا بتوانیم رسانه ای باشیم برای ارائه ی جهان بینی مان به دیگران , همان دیگرانی که هر کدامشان یک جهان ناشناخته برای ما هستند . و ما هنر دیگران را ارج می نهیم چون دریچه ای است که بواسطه ی آن می توانیم به دنیای دیگران سرک بکشیم .

✳️ اینکه دیگران به هنر ما  اهمیت میدهند یا نمیدهند چندان مهم نیست . اگرچه روح ما را معذب می کند و آزردگی به دنبال دارد ولی نباید بگذاریم باعث بشود پنجره ای را که بواسطه ی هنر گشوده ایم را ببندیم . اگر تمام انسانهای هم روزگار ما به هنر ما اهمیت هم ندهند بازهم چیزی تغییر نخواهد کرد . زیرا امکان دارد هنر شما باب میل مردمانی باشد که در آینده انتظار هنر شما را می کشند .  و دنیا را آنطوری حس کنند که شما حس میکردید  و به احساس و ادراکات شما نزدیکتر باشند .. 
✳️ بعد از چند قرن تازه بیدل دهلوی دارد در میان ادبای ایرانی مطرح می شود . پس هر هنری برای دیده شدن نیازمند بستر زمانی هم هست . شما کارتان را انجام بدهید . سعی کنید خودتان را با تمام علایق و حب و بغض ها و بیم ها و امیدها و رضایت ها و عدم رضایت هایتان و کلن جهانبینی که دارید به هنر تبدیل کنید . 
✳️ هر هنرمندی در ابتدای هر هنری مقلد است .مقلد بودن در ابتدای هر هنری ایراد ندارد . ولی مقلد ماندن در یک هنر بله .  ما از هنر دیگران تقلید می کنیم تا چم و خم آن هنر را فرابگیریم . ولی وقتی یاد گرفتیم نباید طبق جهانبینی دیگران هنرآفرینی کنیم . بلکه باید آن هنر را در راستای به تصویر کشیدن جهانبینی خودمان بخدمت بگیریم . 

 ✍️ 99 درصد انگیزه در خود شماست . فقط یک درصد آن به توجه دیگران ارتباط دارد . 99 درصد را فدای یک درصد نکنید . 

✳️ آیا فردوسی ( شاهنامه ) را با انگیزه ای که در خودش ایجاد کرده بود سرود یا بواسطه ی انگیزه ای که دیگران در او ایجاد کردند .؟؟؟ او برای شاهنامه سی سال از عمر خودش را هزینه کرد .تمام اموال و املاک پدری اش را هزینه کرد .این چه انگیزه ی قوی بود که فردوسی را چنین بر می انگیخت که عمر و اموال خودش را صرف خلق یک اثر حماسی کند؟از لحاظ روانشناسی فقط یک عامل قوی هست که چنین انگیزه ی قوی در فردوسی ایجاد کرده است . آن عامل قوی احساس حقارتی بود که از غرور پامال شده ی ایرانیان بعد از یورش اعراب به سرزمین و به برده گرفتن ایرانیان در او شعله ور شده بود . او فقط و فقط برای خاموش کردن این آتشفشانی که در درون او فوران میکرد دستبکار نظم شاهنامه شد . او به دنبال این نبود که دیگران به او اهمیت میدهند یا خیر . او فقط میخواست درد خودش را تسکین دهد . دردی که به بزرگی فلات ایران بود 

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری


رشته ای بر گـردنم افکنــده دوست

می کشد آنجا که خاطرخواه اوست 

✳️✍️ چندسالی ست که ریش مان را با قیچی داده ایم دست نیما , به دست همان نیمایی که در هیاهوی نام ها , بی نام شده است . همان نیمایی که حوّل حالنای شعر فارسی ست , همان نیمایی که غریب الغربای شعرفارسی ست . و این درست ترین کاری بود که در تمام عمرم انجام داده ام . 
کوچه باغِ خلوتی ست , و باب طبع این ایلیاتی ایل بر باد داده .

🔵 در این کوچه باغ خلوت , صدای قناری ها هوشرباست .🔵

✳️آنچه شعر نیمایی از آن رنج می برد  و باعث کم اقبالی به آن شده است مدون نبودن قواعد حاکم بر شعر نیمایی ست . وقتی قاعده ای وجود نداشته باشد , علاقمندان به شعر نیمایی بر اساس کدام قواعد شعرشان را مدیریت کنند . متاسفانه نیمایوشیج وارد جزئیات شکل گیری بندها نشده است . آنچه از او به دست ما رسیده است با تمام ارزشمندی و نو بودنش , فاقد قواعد هست . 

✔️شعر نیمایی , نیازمند قاعده است . قواعدی که چگونگی شکل گیری انواع بندها را توجیح کند و توضیح دهد .

✳️درمان بیماری حادی که دل و روده و احشا شعر نیمایی را آلوده کرده است فقط با همین نوشدارو قابل درمان هست .
✔️زیرا تا شعری قاعده نداشته باشد امکان آموزش برای آن مُیسر نخواهد بود . وقتی هم که امکان آموزش میسر نباشد , سردرگمی گیج کننده ای گریبان علاقمندانی که به این سبک وزین  که در اوج شعر کلاسیک واقع شده و در امتداد رو به رشد آن قرار دارد را  خواهد گرفت . و  موجبات دلزدگی علاقمندان  به آن را فراهم خواهد نمود.
✔️آنچه شادان شهرو می تواند در اختیار علاقمندان به شعر نیمایی  قرار دهد " ظرف " هست . قالب هست , اینکه چرا شعر نیمایی دارای قالب ثابت نیست .  اینکه زیرساخت شکل گیری بندها چیست . اینکه تنوع بندها ناشی از چیست ؟ اینکه ....


✍️ شعر نیمایی کاملن دارای اصول و قواعد هست . 
✍️ بزرگترین علت به حاشیه رفتن شعر نیمایی را  در 2 چیز میدانم :

1- عدم استخراج اصول و قواعد شعر نیمایی توسط نیما و  شاعران گذشته 
2- تعریف عرف شده ی غلط از شعر نیمایی

✳️نیما یوشیج با اینکه تفکراتش شعر فارسی را دگرگون کرد ولی برای شعر نیمایی هیچ اصول و قواعدی که مبنای آموزش باشد در نظر نگرفت .
هیچکدام از شاگردان او هم بعد از او این معضل  حاد را چاره نکردند .

✳️شعر نیمایی از نبود ظرف رنج می برد . از نبود قالب , قالبی که مختصات آن روشن باشد رنج می برد .قالب  شعر نیمایی , یک قالب سیال هست و این سیال بودن متکی به تنوع بندهایی هست که هر کدام حکم یک ظرف کوچکتر را دارند .  ما با قالبی روبرو هستیم که در دل خود ده ها قالب دیگر دارد . و امکان افزایش این قالب های درونزا را هم دارد . وقتی بندها متنوع باشند یعنی تنوع ظرف داریم . یعنی هر بند حکم یک ظرف  مستقل را دارد .

🔴 در مورد این مبحث در قواعد شادان  به تفصیل خواهیم پرداخت. 


جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ


  • شادان شهرو بختیاری


🙏🔰👇

🔴 از من می پرسند که چرا در اشعارت گاه روی خرد فردی تاکید می کنی و گاه روی خرد جمعی . این تضاد برای چیست ؟
⬅️✔️تخیل سیار و سیاح شاعران , زمان و مکان نمی شناسد .گاه در گذشته ها سیر و سیاحت می کنند.گاه در زمان حال پرسه میزنند. گاهی در زمان بی زمانی که هنوز برایشان حادث نشده, کفتر خیال را برای معلق زدنی چند می پرانند. 

⬅️✔️اگر منظورما از خرد , رسیدن به بهترین تشخیص وبهترین تحلیل و در کل رسیدن به بهترین درک از خود و جهان برای تعامل بهتر و تعادل بهتر  با خود و جامعه و محیط باشد . این نگاه , یک نگاه ایده آل و دوست داشتنی ست . به قول ایرج میرزا هم نقل و نبات است و هم آب حیات...
هر انسانی , دنیایی دارد متفاوت از انسانهای دیگر.

⬅️✔️با همه ی تفاوتهایی که بین دو انسان وجود دارد , انسانها عجیب موجوداتی اجتماعی هستند . زیرا اشتراکاتی که در نیازهای اولیه دارند آنها را وابسته بهم کرده است . یعنی با اینکه اجتماعی هستند متفاوت از همدیگر هم هستند .
✔️حتی در شکل و نوع باورمندی هم مثل هم نیستند . حتی در باورمندیهای مذهبی با وجود داشتن مذهب مشترک از لحاظ شدّت و حدّت اعتقاد یکسان نیستند .
✔️منظور از خرد , داشتن یک بینش متعالی ست . بینشی که وقتی منتهی به عمل شد به یک رضایت فردی و جمعی ختم بشود و مقبول طبع واقع گردد .
✔️با اینگه بین خرد فردی و خرد جمعی فرق بسیار هست . ولی بستر خرد جمعی بواسطه ی خرد فردی ست که مهیا می شود .
✔️اول باید تک تک افراد جامعه با توجه به تفاوتهایی که در نوع بینش و روش در تعامل با خود و جهان و با هم نوع دارند , در مسیر خرد فردی قدم بردارند تا بعد قوانین خرد جمعی بتواند از این توان های بالقوه در خدمت اجتماع استفاده کند .
جامعه ی ایرانی هنوز هم در خرافات دست و پا میزند . 
✔️حتی تحصیلات دانشگاهی هم نتوانسته زنگار خیلی از خرافات را از ذهن و زبان تحصیلکرده های ما پاک کند.

✳️✔️از هر جامعه ای که ( تردید و شک کردن ) را بگیرند , آن جامعه به عقایدی پوسیده , حتی هزاران ساله , دخیل خواهد بست .
🔴شک کردن , شروع فرایند عمیق فکر کردن و همه جانبه فکر کردن است ..خیلی ها که منافعشان با شک کردن ,از دست میرود نمی خواهند و دوست ندارند که جامعه به شک کردن عادت کند . .

✳️⬅️ افرادی مثل امیرکبیر و قائم مقام , با خرد فردی خود نقاط ضعف جامعه ی ایرانی را می شناختند . 
✔️تاسیس دارالفنون توسط امیرکبیر در اصل شروع یک فرایندی بود که بتواند استارت رشد و بسط آگاهی را به مرور زمان و با گذشت نسل ها در جامعه ی متحجر ایرانی فراهم کند . ایضآ تاسیس دانشگاه تهران توسط حامی خردمندان که برخی به عمد او را دیکتاتور نامیده اند به همین شکل .
خرد جمعی در اصل مدیریتی هست برای تعامل هدفمند خردهای فردی . 

✔️به این معنی که تا رشد آگاهی در میان افراد جامعه شاخص خوبی را بخود اختصاص ندهد , جامعه نمی تواند پذیرای قوانین مبتنی بر خرد جمعی باشد . در قوانین مبتنی بر خرد جمعی سعی می شود حتی از تمام تفاوت هایی که در بینش و روش خردمندان جامعه بصورت خرد فردی وجود دارد نهایت استفاده بشود . در چنین قوانینی , نگاه به سمت جامعه و منافع جامعه هست  که در محدوده ای بنام کشور تعریف شده است . اگرچه این محدوده در نگاه جهانشمول خردمندان اعتبار خودش را از دست میدهد و زمین به عنوان تنها زیستگاه شناخته شده  برای بشر  , اهمیتی فراتر از کشور می یابد .

🔵در نگاه من  ( خرد جمعی ) چیزی جز تبیین قوانین مدنی هوشمندانه برای مدیریت جامعه ای که تک تک افرادش ((با توجه به تفاوتها و اشتراکاتی که باهم دارند)) و از خرد فردی هم برخوردار هستند نمی باشد . 
✔️همانطور که اشاره کرده ام در نگاه من ( خرد جمعی ) به معنی اینکه تعدادی خردمند یکجا جمع بشوند و به مشورت و شور بنشینند نیست . بلکه معتقدم که خرد جمعی همان نخ تسبیح است خردمندان جامعه ( یا همان صاحبان خردهای فردی ) را مثل دانه های تسبیح دور هم جمع می کند و برای هر بینش و روش متفاوتی که در راستای رفاه جامعه باشد بستری مهیا می کند . این نخ تسبیح همان قوانینی ست که  برای مدیریت بهتر جامعه با در نظر گرفتن تفاوتهای :نژادی ,  زبانی , عقیدتی , فرهنگی و غیره با قید تفاوت ها  وضع می شود

✔️با این حساب , خرد جمعی چیزی ست که در قوانین مدنی خودش را نشان میدهد . قوانینی که هم  تفاوت ها را لحاظ کرده  و هم میکوشد که از این تفاوت ها برای نیل به کامیابی هرچه بیشتر جامعه سود ببرد .



  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • ۱۳ مهر ۹۷ ، ۰۳:۱۱
  • شادان شهرو بختیاری













  • شادان شهرو بختیاری


🙏🔰👇

⬅️✔️ به واژه ها  هیچگاه سرسری نگاه نکنید .

⬅️ ✔️ واژه ها, بسیار قدرتمند هستند .
🔵 باید قدرت هر واژه را کشف کرد . کشف قدرت واژه ها در کشف جایگاه آنهاست,
✳️✔️ اگر واژه ها در جای خود قرار بگیرند و به اقتضای حسی که بر شاعر غلبه دارد بکار گرفته شوند خواهید دید که چه عظمتی در دل خود نهفته داشته اند .
✳️✔️ وظیفه ی شاعر و نویسنده و هر هنرمندی که در حوزه ی زبان فعالیت می کند پرده برداشتن از روی این عظمت نهادینه و نهفته هست .
✳️✔️ احساس و اندیشه وقتی در مسیر انتقال از کانال زبان به  مخاطب خوب عمل می کند که بر روی واژه هایی موج سواری کند که متجانس با احساس و حالات روحی شاعر باشند . باید واژه ها بتوانند اجساس شاعر را فریاد بزنند .  انسانها به خاطر تیپ های شخصیتی متفاوت , و  شرایط متفاوت زیستی,و باورمندیهای متفاوت و ده ها  فاکتور ریز و درشت متفاوت دیگر,   حالات روحی ثابت و یکسانی ندارد  . پس لازم هست که شعر, هر شاعر,  بر اساس حالات روحی متغیری که آن شاعر تجربه  اش را داشته است و یا تجربه می کند و بر اساس همان متغیرهای شخصیتی, که معرف شاعر است سروده شود و به اقتضای آن, واژه هایی که بتوانند بازگو کننده ی آن حالت روحی و آن حالت ادراکی  باشند را بکار بگیرد,

🔅 برای یک شاعر چیره دست,نوع چیدمان و گزینش واژه در حالات روحی متفاوت, متفاوت است و  هر حالت روحی او , بر حسب قوت و ضعفی که  آن حالت دارد, اقتضای گزینش و چیدمان واژه ی خودش را طلب می کند . تا بتواند کانال انتقال احساس شاعر  در آن حالت خاص باشد. که قصد بیانش را دارد .
✳️✔️ ما برای اینکه تفکراتمان که خود این تفکرات حاصل درک برخاسته از احساسات ما در مواجهه ی با دنیای درون و بیرون ما می باشند را خوب منتقل کنیم چاره ای نداریم جز اینکه متوسل به ( زبان )  بشویم .
✳️✔️ شاعران آینه های تمام قد هر دوره و عصر هستند . و در شعر آنها می توان حب و بغض, و رضایت و عدم رضایت انسان های هر قرن را مشاهده کرد .
شاعران امروز باید آینه ی تمام نمای خودشان در جامعه ی امروز باشند . این حقیقتی هست که هر شاعر بعد از آموختن چم و خم سخنوری, و بیرون آمدن از چرخه ی تقلید, باید به آن اهتمام بورزد و متعهد باشد   .




  • شادان شهرو بختیاری


✳️⬅️ قرن ها هست که ذهن هنرمندان را چکش کاری کرده اند . و کوشیده اند به ذهن هنرمندان, آن طور که  خود می اندیشند و آنطور که خود می پسندند  ,شکل و حالت و فرم  بدهند,  , من,  ترجیح میدهم نام آن را استثمار ذهنی هنرمندان بنامم, استثماری که توسط  صاحبان قدرت چه حکومتی و چه  مذهبی صورت گرفته و خواسته اند  با مصادره ی به مطلوب اذهان هنرمندان در راستای  آنچه مطابقت با دنیای باورهای  خود آنها دارد , به ذهن قشر هنرمند ( به ویژه شاعران و سخنوران  ) باب میل خودشان خط بدهند و به آنها بایدهای مطابق با ایده آلهایی که خود دارند  را بقبولانند  که چه بنویسند ,و چه بسرایند , و چه بخوانند , و چه بشنوند و چه ترسیم کنند و چه تجسم کنند و  چه تصور کنند و غیره و ذالک   , و در نهایت چه درکی را از خود و جامعه ای که زمام مدیریتش را خود به دست دارند داشته باشند... 👇👇👇

🔴و این  در حالی است که هر انسانی یک دنیای ادراکی متفاوت از دیگر انسانها دارد , دنیایی که متاثر از کمیت و کیفیت نگرش آن فرد به خود و جامعه و جهان پیرامونش می باشد. غافل از اینکه,  همه ی انسانها دارای یک تیپ شخصیتی نیستند, و غافل از اینکه, هنر واقعی زمانی شکل میگیرد که  هنرمند خالق دنیای ادراکی منحصر به فرد خودش باشد, معرف عمق و بعد شناختی خودش باشد  نه آن دنیایی که برای او  تجویز و ترسیم  و نسخه پیج کرده اند . هنر , درکی نیست که  دیگران آنرا به ذهن هنرمند ترزیق کنند , بلکه درکی هست که خود هنرمند به آن رسیده است . مهم نیست که این درک در چه حدی ست , مهم  این است که درک , درک خود هنرمند  از خودش و جامعه و محیط باشد ,  هنر  , خلقتی ست که  حاصل درکی ست که هنرمند به واسطه ی جهان باورمندی اش  از خود و جامعه و محیط  دارد . باید به هنرمند این اجازه را  داد  تا همانطور که هست خودش را در هنرش فریاد بزند .


✳️یک هنرمند واقعی هنرمندی ست که به معصومیت کودکی خود بر میگردد تا از چرخه ی باورهایی که به او تحمیل کرده اند خارج شود و  از نو و به میل و اراده ی خودش قدم در راه کشف و شهود  خود و جهان بگذارد تا بتواند تولدی را تجربه کند که آغاز زندگانی هوشمند او  باشد . تا  بتواند خود خالق باورهای خودش باشد و چنین هنرمندی ,  هنرش پنجره ایست که می گشاید تا دیگران با سرک کشیدن در آن به تماشای آن جهان متفاوت و ناپیدایی که هنرمند دارد بنشینند   ./، 

⬅️  و این هنرمند می تواند یک شاعر باشد .

🔵 اگر خواهان رشد علوم انسانی در کشورمان هستیم , باید به ادیبانمان ( بخصوص هنرمندان شاعر و نویسنده ) که پیشقراولان علوم انسانی هستند , اعتماد کنیم و باید به آنها مجال تنفس در دنیای باورهایشان بدهیم .




  • شادان شهرو بختیاری


👇👇👇

"رخت ها را بکنیم..
آب, در یک قدمی ست."

🔵 ... ( سهراب سپهری/صدای پای آب )

🔰🔰🔰

✔️ مفهوم این بند آنطور که به  خط فکری شاعر نزدیک باشد در خود بند , به خودی خود واضح نیست . و شما نمی توانید مفهوم درستی در کالبد نیمه جانش ببخشید مگر با در نظر گرفتن بند زیر از همان شاعر و در همان شعر ؛ 

👇👇👇

🔴"   زندگی, آب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است..."🔴

✔️  گاه برای درک برخی ابیات و بندها باید اشراف کامل به خط فکری شاعر داشته باشیم, زیرا در برخی ابیات و یا برخی بندها, آن ابیات و یا بندهایی که تکمیل کننده مفهومی آنها هستند, یا در ابیات و بندهای دیگر همان شعر و یا در شعرهای دیگر شاعر قرار دارند.یعنی خود شاعر را باید ورق بزنیم .



  • شادان شهرو بختیاری


🔰🔰🔰

🔴 #پرسش: زبان زاده ی چیست ؟؟

🔵 #پاسخ : زبان زاده ی  چیدمان لحن های معناداری است که آنها را واژه می نامیم,  و  این واژه ها زاده ی چیزی هستند که هنری بنام موسیقی را بوجود آورده است  .زبان و موسیقی خواستگاه مشترک دارند . با این تفاوت که قدمت پیدایش موسیقی بسیار کهن تر از سابقه ی شکل گیری زبان هست . 

🔴 #پرسش : با کدام استدلال می فرمایید که واژه هایی که زبان را بوجود آورده اند , زاده ی موسیقی هستند ؟؟
🔵 #پاسخ : واژ ه ها چیزی جز لحن های معنادار نیستند . و زبان هم چیزی جز تسلسل  لحن های معنادار نیست. , بهتر است  بگویم که بشر با توسل به موسیقی که در طبیعت هم وجود داشته و دارد,  و با توسل به صوت غریزی خود و گاه تقلید از صوت غریزی دیگر جانداران و حتی صوت جاری و ساری در طبیعت بی جان , آمده است و   کانالی برای  ارتباطات جمعی با هم نوع خود  ساخته تا بتواند ارتباطات  بهتری برقرار کند . همانطور که مستحضرید,  در میان اکثر جانداران ,  عامل "صوت" یک وسیله ی ارتباطی  غریزی ست . بشر اولیه هم از این غریزه مستثنا نبود . او هم  از صوت برای ارتباط  برقرار کردن  با هم نوع خود بصورت غریزی استفاده میکرد . صوت هایی که واکنش طبیعی او در مواجهه اش  با  شرایط گوناگون  طبعی و طبیعی ,گاه خوشآیند و گاه ناخوشایند برای او ایجاب می نمودند. در اصل همان اصوات اولیه سنگ بنای زبان  را گذاشتند . زبانی که فراتر از غریزه , اصوات را بخدمت بشر میگرفت .  . بشر به مرور زمان توانست دنیای درون و دنیای بیرون را به واژه هایی تبدیل کند . که هر کدام به ظاهر اگرچه یک صوت بودند .ولی در دل هر کدام از آنها یک مفهوم و یک معنایی خانه گزیده بود . مفاهیمی که  هرچند بصورت ابتدایی ولی بازتاب عینیت گرایی و دهنیت گرایی او بودند . .

🔴 #پرسش : چگونه بشر توانست دنیای درون  (طبع و مذاق)و دنیای بیرون (طبیعت و محیط) را به واژه تبدیل کند ؟؟
🔵 #پاسخ :  واژه هایی که  "زبان " را ساخته اند , در حقیقت,  لحن هایی  هستند که  عملکرد  تعریف شده ی  آنها,  این است که   ,تصاویر  و یا تصوراتی   (خواه ذهنی – خواه  عینی ) از واقعیت هایی درونی و  بیرونی را برای انسانها تداعی  می کرد.  .. در اصل, ما از "صوت و لحن," آمده ایم و یک کانال رسانه ای و ارتباطی ساخته ایم, که می تواند هر تصویری  یا  هر تصوری را منتقل کند .
🌐
🔰🔰🔰

🔙 به همین  منظور هست که  باورمندیم که  هر واژه ای دارای سه بار هست :

✅ 1-  بار موسیقیایی واژه ها :  که همان  لحن,  واژه ها را شامل می شود  . هر واژه ای یک صوت است, یک لحن است.

✅ 2-  بار تصویری واژه ها : ( می تواند ؛ذهنی باشد یا  عینی ) :  شامل تصویر یا تصوری ست مجازی و خیالی  که  یک واقعیتی را در دنیای درون و یا دنیای بیرون  بازگو می کند. .تخیل در ابتدایی ترین شکل خود در  ساخت هر واژه ی معناداری نقش  دارد, یعنی هر واژه ای صورتی تخیلی از جهان واقع هم هست. وقتی شما میگویید "کوه" در اصل  این لحن و این صوت را معادل یک حجم برآمده ی بزرگی قرار داده اید که با آن در طبیعت مواجه بوده اید. حالا همین تلفظ کوه, در دل خود تصویری مجازی و خیالی از یک واقعیت وجودی در طبیعت دارد, آیا اینطور نیست. پس هر واژه ای علاوه بر حالت موسیقیایی خود صورتی مجازی و  خیالی هم از واقعیت های وجودی دارد,
 
✅ 3-  بار معنایی واژه ها : که حاصل تداعی و معادل قرار دادن تصویر مجازی با واقعیت وجودی در دنیای درون و بیرون است.

🔴 # پرسش: منظورتان از دنیای درون چیست؟

🔵 #پاسخ : منظور درک ما از تمام احساساتی ست که در درون ما شکل میگیرند . گاه غریزی هستند و گاه در بروز آنها محرکهای بیرونی  هم دخالت دارند : مثل میل و لذت جنسی - مثل  نفرت و خشم -  مثل غریزه ی مادری - مثل درد , ووو...

کلن عمده ی معنای واژه هایی که ( زبان ) را شکل داده اند یا  حاصل درک ما از احساساتی هستند که  ما را در درون متاثر کرده اند و یا حاصل درک ما از احساساتی هستند که در مواجهه ی ما با بیرون , محرک حسی ما بوده اند . 



  • شادان شهرو بختیاری


شاعر ان(و کلا هنرمندان ) , به دنبال شکار دو نوع زیبایی در طبع و طبیعت و یا در خود و محیط می باشند ,

✅   1- کشف زیبایی ها
✅   2- زیبایی  کشف ها ,

🖍  #_زیبایی,/  یک امر کاملن نسبی است . یعنی از نسبیت پیروی می کند . یعنی یک معیار ثابت برای تعریف وسنجش زیبایی وجود ندارد . یعنی پارامتر سنجش زیبایی , ذوق و سلیقه ی هنرمند است . یعنی با توجه به متفاوت بودن تیپ های شخصیتی افراد , ذوق و سلیقه ی افراد هم متفاوت است . پس به تبع آن هر هنری هم تعریف ثابت ندارد . ولی اصول و شاخصه ها و ابزاری دارد که در مورد عملکرد آنها می توان ساعت ها حرف زد . .

🖍   شعر  هم مثل سایر هنرها به خاطر نسبی بودن تعریف ثابتی ندارد . و تعریف آن متکی به سلیقه ی افراد است .

🖍  با همه ی این تفاسیر , کلام و سخن در فرایندی که به شعر  منتهی  می شود , به اصول و عناصری پایبند و متکی هست که در مورد چگونگی آن عناصر در خلق شعر می توان اصول و قاعده تعریف شده ی ثابت داشت . و در آموزش از آنها سود جست . .
 
🖍  "#_کشف_زیبایی ", یعنی شکار آنچه به چشم شاعر , زیبا و خوب است . یعنی کشف آنچه دارای تقارن و تناسب است .

 ولی...

🖍  " #_زیبایی_کشف " بر خلاف " کشف زیبایی " می تواند اصلن ربطی به خود "زیبایی" و تقارن ها و تناسب ها نداشته باشد . بلکه می تواند بسیار زشت و پلید هم باشد یعنی بدور از تناسب و تقارن . ببینید , کشف آن عواملی که به زشتی و پلیدی هر چیزی ختم می شود می تواند برای هر شاعر و هر هنرمند , زیبا باشد . یعنی در این مورد ما , (زیبایی) را به کشف , نسبت میدهیم . درست بر خلاف مورد اول که " کشف " را به زیبایی نسبت داده بودیم , هر دو مقوله برای  شخص هنرمند و  شاعر, مهم است .
 
🌐  پس فقط آنچه خلقت زیبا دارد  , ملاک و مورد توجه شخص هنرمند و شاعر نیست . بلکه گاه,  کشف کردن  علت و عوامل دخیل در یک امر نازیبا  هم می تواند زیبا باشد . در اینجا انگشت اشاره زیبایی به سمت کشف هست,

  این دو قضیه با هم فرق دارند و یکی نیستند . 


.


  • شادان شهرو بختیاری


✔️  هر ظرفی برای مظروفی ساخته شده است .

و هر مظروفی نیازمند ظرفی است که متناسب با آن باشد, چرا که باید بین ظرف و مظروف تناسب درخور وجود داشته باشد. یک ظرف ایده آل ظرفی ست که در خدمت مظروف خودش هست , می کوشد که  جاذبه های مظروف را به نمایش بگذارد . و تبلیغ کننده ی مظروف خودش باشد  .

✔️ هر شعری , محتوایی دارد که نیازمند ظرف متناسب با محتوای خودش هست . نیازمند قالب  در خور محتواست ., قالب باید متناسب با شعر باشد. یعنی باید متناسب با محتوای شعر بکار گرفته شود, فرق قالبهای ثابت متنوع  در شعر کلاسیک با قالب سیال در شعر نیمایی , در ساختار قالب هست, در اولی شاعر باید متناسب با محتوای شعرش یکی از قالب های ثابت را انتخاب کند  و در دومی خاصیت سیال بودن قالب  خودش را با محتوا هماهنگ می کند . به شرطها و شروطها . مهمترین شرط  این است که شاعر باید مختصات قالب را بداند . ( در این مورد در مباحث قواعد شعر نیمایی به تفصیل سخن خواهیم گفت )

✔️  قالب های شعر کلاسیک ثابت هستند, حتی اگر ترکیب دو قالب مثنوی و غزل باشند,

✔️  در طول بیش از هزار و صد سال شعر فارسی به زبان فارسی دری (از صفاریان تا این لحظه) هر کدام از قالب های شعر کلاسیک متناسب با محتوای شعر بکار گرفته شده اند, مثلا برای محتوای تغزلی بیشتر از قالب غزل استفاده شده است. اگرچه قالب های دیگری مانند (مثنوی, ترکیب بند, و غیره) هم  با تبحر برخی شاعران به خدمت گرفته شده اند, ولی هیچکدام از این قالب ها مانند قالب غزل به عنوان یک برند معتبر مورد اقبال شاعران در مدت زمان طولانی ( ده قرن )واقع نشده اند.

✔️ در شعر نیمایی با قالب سیال و متغیر روبرو هستیم. یعنی شعر نیمایی هیچگاه دارای یک قالب ثابت پیش فرض مثل قالب های شعر کلاسبک نبوده و نیست., و این بر میگردد به زیرساخت قالب ها

☑️ حال ببینیم تفاوت قالب ثابت با قالب سیال (متغیر)  در چیست ؟:

✔️_ قالب های ثابت در شعر کلاسیک ساخته و پرداخته ی تراز و تقارن ابیات و گاه مصراع ها هستند. ( واحد شعری اساس "مصراع" و واحد شعر عرف " بیت " هست .

✔️_ شعر کلاسیک, بر پایه ی واحد شعری مصراع, سروده می شود که هر دو مصراع یک واحد بزرگتر بنام بیت را می سازند و شاعر موظف است که از محدوده ی ساختاری قالب ثابت  که مختصات  آن متاثر از قافیه و گاه وزن عروضی هست  خارج نشود.

ولی ؛

✔️_ شعر نیمایی,  دارای قالب سیال هست و این قالب سیال بر پایه ی چینواژه و  بند سروده می شود,  ( بندالک یا " بنداله " همان حکم مصراع را دارد و بند حکم بیت , با این تفاوت که  در قالب ثابت تنوع مصراع نداریم ولی در قالب سیال، بندالک ها متنوع هستند .  و سیال بودن قالب به خاطر تنوع بندالک هاست که تنوع بند را به دنبال دارد . ( یعنی بزرگترین نبوغ ساختاری در سرایش شعر که هنوز هم برای عموم ناشناخته است .  در قواعد شادان  این ساختار شکوهمند را معرفی خواهیم کرد ) 

*⃣ چینواژه ها متنوع هستند :

✔️ _۶ نوع چینواژه, که شامل ۳چینواژه ی اصلی و ۳چینواژه ی فرعی می باشد در ساختار و شکل گیری  انواع بندهای شعر نیمایی دخالت دارند.

✔️_ تنوع چینواژه ها, باعث تنوع در بندها می شوند.

✔️_ آنچه را شعر نیمایی می نامیم از تسلسل بندهایی بوجود آمده که هر کدام بنا بر نوع بکارگیری چینواژه ها, دارای  مشخصه و فرم انحصاری خود می باشند, و در یک کلام باید گفت که  قالب سیال قالبی هست که در دل خود ده ها قالب قاعده مند دارد .



  • شادان شهرو بختیاری


✍️ از تقلید  تا  تثبیت در شعر :

🔰🔰
✅ تقلید, در ابتدا و در شروع هر هنری هست,  اصولن  هر  "شاعری "  در ابتدا  "مقلد"  یک یا چند شاعر هم عصر یا قبل از خود است .

🔙 اصولن شروع هر هنری با تقلید همراه است . خواه  آن هنر شعر باشد یا رمان نویسی , خواه نقاشی باشد یا  معماری  و  یا هر هنر دیگری    ...

🔙  مهم این است که بعد از آن که مقلد خوبی بودیم و چم و خم شعر دستمان آمد و در  دوران مقلد بودن با بافتار و ساختار شعر آشنا شدیم,  همه ی تلاشمان را بکنیم تا از زیر سایه ی دیگران خارج بشویم . باید تلاش کنیم که خودمان باشیم . باید تلاش کنیم که سایه مان از خودمان باشد . نه از دیگران,  باید در زیر سایه ی خودمان رشد کنیم و به بالندگی برسیم, زیرا هر فردی دارای جهانبینی فردی خودش هست. عمق و بعد نگرش ها و احساسات و ادراکات  همه افراد یکسان نیست. تیپ های شخصیتی افراد  هم با هم  یکی نبستند. سطح آگاهی افراد, جنسیت, باورمندی های مذهبی, محیط زیست, عرف ها و رسومات و غیره و ذالک افراد به یک شکل نمی باشند . ما در جهان متغیرها زندگی می کنیم, جهانی که بر آن نسبیت حاکم است   .  هرگاه  توانستیم از چرخه ی تقلید خارج شویم و بر مبنای جهانبینی خودمان قدم و قلم بزنیم,  در چنین مرحله ای هست که تولد خودمان را به عنوان یک شاعر می توانیم  جشن بگیریم .

☑️ سهراب از صدای پای آب به بعد متولد می شود .
☑️ فروغ از تولدی دیگر .

  ✳️ هرگاه مقلدی توانست خودش را  از زیر سایه ی سنگین "تقلید "  بیرون بکشد و  به مرحله ای  قدم بگذارد  که بتواندخودش را  ,  و جهان بینی خودش را,  و باورهای خودش را  , و رضایت ها و عدم رضایت  های خودش را  و حب و بغض های  خودش را  بسراید 🔙 آن وقت است که باید  به دنیای ادبیات, ظهور یک شاعر را  مژده داد..



  • شادان شهرو بختیاری


✍️ شاعران,  به تناسب ذوق و دانایی و تجربه ی خودشان, زبان را در خدمت محتوای اشعارشان بکار می گیرند . همه ی شاعران, دارای تجربه و معلومات عمومی یکسان نیستند .

✅ اگر هر شاعری  در دو دهه ی اول شاعری اش (یعنی در دوران مقلد بودن) که این دوران  مصادف هست با کسب تجربه در شعر و شاعری, , بیاید و در حاشیه ی آن وقتی را در نظر بگیرد برای مطالعات جانبی و گسترده در علوم مختلف بخصوص تاریخ _ الهیات _روانشناسی _جامعه شناسی _زیست شناسب _جغرافیا _نجوم  و فرهنگ اقوام و ملل  و  هر آنچه که بتواند به ذهنیت و عینیت او عمق و بعد ببخشد   .. , در دهه ی سوم شاعری اش راحت تر می تواند ذهن خود را  به خواست خود فرمول بندی کند و خودش خالق باورمندیهای خودش بشود. در چنین فضایی او می تواند از دوران مقلد بودن عبور کرده و به دوران مبدع بودن قدم بگذارد.   و زبان را در خدمت  آنچه خود باورمند است به خدمت بگیرد  . زیرا او توانسته است  دامنه ی تداعی های ذهنی خود را با اتکا به باورمندیهای خودساخته اش و با تکیه بر آنچه دانش بشری در اختیارش گذاشته است, گسترش بدهد 
.
✅ تداعی های  ذهنی رابطه ی مستقیم با میزان مطالعات و مشاهدات  شاعر دارند . هرچه مطالعه و مشاهدات شاعر,  بیشتر باشد , عمق و بعد تداعی های ذهنی او بیشتر خواهد بود . در ضمن عمق و گستره ی محتوایی اشعارش هم بالا خواهد رفت . اگر شاعران ما , از ابتدای شاعری شان قبل از آنکه با صنایع ادبی آشنا شوند , مطالعه ی گسترده در دواین شعرای گذشته را در دستور کار خود قرار دهند و در حین تامل در اشعار به دنبال کشف عواملی که باعث زیبایی و تاثیرگذاری آن اشعار شده است باشند بدون اینکه بدانند جناس چیست , تضاد چیست , مراعات نظیر چیست , واج آرایی چیست و غیره و ذالک , خود بتوانند آنها را کشف کنند و هر نامی که دوست داشتند روی کشفیات خود بگذارند موفق تر در شعر و شاعری قدم برخواهند داشت,

✅ شعر فقط درست بودن وزن و قافیه نیست . فقط بکار گرفتن آرایه های ادبی نیست . چرا بسیاری از اشعاری که هم وزن آنها درست است و هم سرشار از آرایه ها هستند چنگی به دل نمی زنند و در مخاطب  رغبتی را برای خوانده شدن بر نمی انگیزند ؟؟

🔙  پاسخ روشن است . در پشت این اشعار, شاعر خودساخته ای وجود ندارد. ذهن او یک ذهن عاریتی ست, او  به عنوان " خلقتی متفاوت" خالق باورمندیهای خودش نیست, , با  نگاه عاریتی و سطحی  نمی توان انتظار خلق شاهکارهای ادبی را داشت  . شاعران ما بدون اینکه هزینه ای بخواهند  پرداخت کنند میخواهند یکشبه در اوج فصاحت و بلاغت قلم برقصانند . اکثر شاعران ما از تاریخ مملکت خود آگاهی چندانی ندارند . اهل مطالعه نیستند . دوست دارند شعر بگویند ولی دوست ندارند پنج گنچ نظامی را بخوانند . از شاهنامه فقط اسمی شنیده اند . و حوصله ی خواندن بیش از 50 هزار بیت شاهنامه را ندارد . سیر تحول شعر فارسی را دنبال نکرده اند. حتی نمیداند عراق در غرب ایران است یا در شرق , نمیداند احمدشاه چندمین شاه سلسله ی قاجار است . از تاریخ بیهقی , طبری , استخری , بلاذری و غیره و ذالک ... شاید اسمی شنیده باشند . نمیداند زبانی که با آن میخواهد شعر بسراید از کدام پیچ و خم و گردنه های صعب العبور تاریخی گذشته است تا به او رسیده است . شاعری که دو قدم نمی تواند پیاده برود , چگونه انتظار کشف و شهود در وادی هنر را دارد . به همین سایت های مجازی نگاه کنید . هر شاعری که چندوقت عضو آن می شود , وقتی با تعریف و تمجیدهای کلیشه ای رایج شده در سایت ها مواجهه می شود در مقام کارشناس شعر فارسی قرار میگیرد و نظریه پردازی می کند . بدون پشتوانه در شعر هزار و صدسال فارسی که نمی توان نظر داد . حتی بانی سبک های جدید می شوند . بدون اینکه, بدانند آیا  آنچه را به عنوان سبک معرفی می کنند ریشه در شعر کهنسال فارسی داشته و دارد! . ما با شاعرانی مواجه هستیم که با شعر فارسی بیگانه اند .

✅ به شاعرانی که علاقمند  به  شعر نیمایی  هستند توصیه باید  کرد که در ابتدا در شعر کلاسیک به تجربه برسند . زیرا مقدمه ی ورود به شعر نیمایی , شعر کلاسیک است . توصیه باید کرد که خودتان را به شعر تبدیل کنید نه اینکه صرفآ با تکیه بر قالب و وزن و صنایع ادبی بخواهید شعری گفته باشید . توصیه باید کرد  که شعر یک هنر کلامی ست . نه تنها برای خلق هنر باید وقت گذاشت . بلکه برای ساختن بستر لازمی که قرار هست در آن بستر هنری خلق شود هم باید وقت گذاشت . منظورم آن دو دهه ی آغاز شاعریست که باید آن را  صرف مطالعه و مشاهده و کشف و شهود و خودشناسی  کرد .

 ✅ شاعری,  میدان مسابقه نیست . که فکر کنیم با کمی تعلل از رقیبان خود عقب می مانیم . نگاه رقیب محوری را باید از ذهنمان پاک کنیم .




  • شادان شهرو بختیاری


✍️ گیج و سردرگم  کردن مخاطب خوب نیست ولی ایجاد فضایی که مخاطب در آن با آزادگی تمام  قدم به دنیای  شاعر  بگذارد  پسندیده و هدف متعالی شعر  هم, همین است .

🔙  شاعر باید هنرمندی خودش را  در ترسیم دنیای خود,  نشان بدهد.

✍️ دانش بشری در  عمق و بعد بخشبدن به شخصیت و نگرش شاعر نقش  به سزایی دارد ولی  یادمان باشد که شعر, زبان علوم رایج نیست,(قرار نیست در شعر, بیاییم  فیزیک کوانتوم و نانوذرات و... را به مخاطب ارائه بدهیم  )  بلکه شعر, زبان احساس و عاطفه و خرد و حکمت شناختی شاعر از خودش در مواجهه با خود و محیط محاط بر اوست, و مخاطب به میزان اشتراکات  جهانبینی خود با جهانبینی شاعر,  و  یا  در جاذبه ای که  او در نگرش بدیع عرضه شده  شاعر  در مواجهه شاعر با خودش و محیط  می بیند,  با جهانبینی شاعر هم سو و جذب او و نگرش او می شود.

✍️  شاعر,  باید  در بازتاب  جهانبینی اش,   بلیغ و فصیح عمل کند. تا مخاطب از دریچه ی نگاه او  ببیند و حس کند آنچه را شاعر  دیده است و حس کرده است .





  • شادان شهرو بختیاری


✍️  آیا واژه ها " فقدان یک حقیقت اند؟ 

🔰🔰🔰


🖍 در نگاه من" واژه ها " یک حقیقت نقاشی شده اند . و یا بهتر است بگوییم"  نقشی از آنچه  آنرا  حقیقت انگاشته ایم  , می باشند .. زیرا هنوز هم دانش بشری به خیلی از زوایای ناپیدای حقایق نایل نشده است.

✅  واژه ها , حقیقی نیستند ولی انگشت اشاره آنها می تواند به سمت یک حقیقت باشد .

√ حقیقت چیزی است فراتر از ( واژه )
هیچ واژه ای نمی تواند جای یک حقیقت را بگیرد .
واژه ی ( باران ) نمی نواند به تمام و کمال جای آن حقیقتی را که بر روی آن نام "باران" نهادیم را بگیرد .
√ انسان ها در کنار زبان (تسلسل واژه ها ) که یک رسانه ی قرادادی هست دارای "زبان احساسی" و عاطفی هم هستند . آنچه را( زبان اندام ) می نامیم بازتاب ظاهری ( زبان احساسی و عاطفی ) بشر هست .


√  نوزاد  در ابتدا بصورت غریزی متاثر از زبان احساس و عاطفه هست .
√ ( مادر ) به مرور زمان و با ممارست مادرانه اش یکی یکی ( واژه ها ) را در دهان نوزاد می گذارد .
√  اولین واژه ای که نوزاد می آموزد واژه ی ( مادر ) هست . واژه ی مادر , واژه ایست که هیچگاه نمی تواند و نخواهد توانست جای حقیقتی را بگیرد که آن را با نام ( مادر ) به زبان می آوریم . .
✅ هیچکدام از ( واژه ها ) نمی توانند خودشان را مساوی با حقیقتی بکنند که می خواهند معرف آن باشند .
√ با همه ی این ضغف ونقصانی که وا ژه ها در برابر حقایق دارند ,باز هم  آنها را باید بهترین شناسه در معرفی حتی الامکانی حقایق دانست .

✍️🔙  مادر ( به عنوان یک حقیقتی که ریشه در  حقیقت هستی دارد  / مثل سایر حقایق دیگر /) اولین واژه ای را که در دهان نوزادش میگذارد واژه ی "مادر" هست .

√  نوزاد, درون رحم مادر جزئی از حقیقتی هست که مادر می نامندنش .
√  او با آن حقیقت یکیست .
√  نبض او با نبض مادر میزند .
√  خونی که در رگ های اوست خون مادر هست,
حس مشترک دارند,
√  جنین برای مادر مثل یک ( حس ) هست, حسی در  کنار سایر حواس دیگر او .
√  مادر هم برای جنین, تمامی حسی هست که جنین دارد .
√  جنین, درون رحم مادر نفس نمی کشد ولی اکسیژنی که در خون دارد از نفس مادر هست .
بین جنین و مادر فاصله ای نیست .
✅  دگرگونی ها از بعد از تولد شروع می شود .
از وقتی که بین (جنین )و (مادر) فاصله می افتد و  اتفاقی بنام "تولد" روی می دهد .

√  نوزاد , هرچه رشد می کند فاصله ی او با مادر زیاد و زیادتر می شود .
√  در ابتدای تولد با اینکه ذهن او خالیست ولی احساس او قوی ست .
√  همان حس مشترک که در درون رحم با مادر داشت به او کمک می کند که مادر خود را بشناسد .

🔙  برای یک نوزاد تازه متولد شده هیچ آغوشی گرمتر و آرامش بخش تر و امن تر از آغوش مادر نیست . آغوشی که رحم را تداعی می کند.

√  حتی (پدر ) هم برای او بیگانه هست .
√  حتی (برادر) و (خواهر)

✅  نوزاد , جزئی از مادر هست که از او جدا شده است .
√  زبان او زبان احساس است .
√  زبان او زبان اندام است .

🔙  مادر , اولین واژه را در دهان او میگذارد .
حواس نوزاد بعد از تولد روز بروز بهتر می شود .
او دیگر باید متکی به حواس خودش باشد .
دیگر مادر, احساس او را تغذیه نمی کند .

√  بینایی اش  روز به روز از حالت بالقوه به حالت بالفعل درآمده و بهتر می شود و به مرور زمان در برابر (رنگ ها ) واکنش نشان میدهد . او می بیند .
√  او ( مادر ) را می بیند

✅  آن حس مشترک دوران جنینی بعد از تولد مثل مغناطیس عمل می کند .
√  او مادر خود را بدون اینکه نامی برای آن متصور بشود می بیند و می شناسد .
√  حس شنوایی هم , پا به پای حس بینایی فعال می شود .
√   او صداها را تشخیص میدهد .
 √  صداهایی که برای او فقط صدا هستند .

√   آن مغناطیس حسی که بین او و مادر هست کمک می کند که با اولین واژه ای که از دهان مادر می شنود .( مادری که نگاهش در نگاه او تلاقی پیدا کرده است) را مساوی با آن مغناطیس حسی که می شناخته است قرار دهد .

🔙  مادر / کهنسال ترین واژه ی بشر هست
.برای نوزاد (خوشمزه ترین نوشیدنی ) شیری هست که از پستان مادر می نوشد .
√  در رحم,  او از خون مادر تغذیه می کرد و اکنون او دارد از شیر مادر  می نوشد. و یادآوری این تغذیه برای او خوشایند است .
√  یادآوری برای نوزاد از جنس یادآوری بزرگترها نیست .
√  یادآوری برای او مرور یک حس هست.

🔙  وقتی نوزاد پستان مادر را به دهان میگیرد و در حال نوشیدن شیر هست , حس پمپاژ خون مادر را در رگ هایش حس می کند . چرا که او هنوز حس درون رحم بودن را با خود دارد .

√  غرق شدن در واژه هایی که به مرور می آموزد او را از آن حس  ناب اولیه دور و دورتر می کند .
√  بعد از مادر , کم کم در زندگی نوزاد (پدر ) و ( خواهر) و (برادر) هم وارد می شوند . ولی √  دومین نامی که نوزاد می آموزد ( پدر ) هست . و همزمان با نام پدر عباراتی را نوزاد فهم می کند که نشانه ی خوب بودن و بد بودن هست . مثل ( اَخِه ) ( جیزه )و ...
🔙  این عبارات عبارات هشداری هستند و نوزاد هشدار را می فهمد .با شروع  این عبارات هشداری "ترس" را هم به نوزاد تزریق می کنیم., چرا که  نوزاد, زبان اندام را میفهد . زبان چشم را می فهمد . زبان صوت را می فهمد . زبان حس را بلد هست .

کم کم واژه ها جای حس را میگیرند و فاصله ها بیشتر و بیشتر می شود .
√  واژه ی "مادر "جای  حقیقتی بنام مادر را می گیرد .

√  نوزاد هرچه بزرگتر شود با دنیای وسیع تری روبرو می شود .
√  هر چه دنیای او وسیع تر  شده, فاصله ی او با مادر  , زیادتر می شود .

√ آنچه از مادر باقی می ماند فقط همان مغناطیس حسی هست که اکنون در واژه ی مادر خودش را ضعیف تر از قبل نشان میدهد.



.


  • شادان شهرو بختیاری


از اینکه متفاوت باشید نترسید . زیرا شما هم اکنون هم متفاوت از دیگران هستید . 

✍️کاملن طبیعی ست که از لحاظ فرهنگی در بین افراد یک جامعه  اشتراکات زیادی وجود داشته باشد
√  ولی عمق و بعد این اشتراکات یکسان نیست.

√ انسانها از لحاظ تیپ شخصیتی, سطح باورمندیهای مذهبی , شرایط زیستی, سطح سواد و آگاهی,  جنسیت, خط فکری, ایده آلها ,, و خیلی چیزهای دیگر ...  باهم تفاوت دارند و اولویت بندی یکسانی ندارند ...
🔰🌐🔰

⛔️ 🔙   از این نترسید که در شعر,  متفاوت از دیگران  ظاهر شوید .,

🔘....  شعر فارسی, به اندازه ی کافی, شاعران یکدست و شبیه به هم دارد......بلکه  از این بترسید که یکی  باشید مثل صدها شاعر ی که می شناسید .



  • شادان شهرو بختیاری


🔰🔰🔰

🌏(ذخایر ذهنی خودتان را افزایش دهید )🌏


📛🔙 سوال : چرا باید ذخایر ذهنی خودمان را افزایش دهیم ؟؟

√ - زیرا افزایش ذخایر ذهنی با رشد آگاهی شاعر رابطه ی تنگاتنگ و مستقیم دارد . و ( آگاهی بخشی ) از شاخصه های زیربنایی شعر  است . . و هرچه شاعر به خود و محیط و جامعه و علوم رایج آگاه تر باشد شعر او در نفوس ( دیگران ) تاثیرگذارتر خواهد بود .

📛🔙  سوال:منظور از آگاه بخشی در شعر چیست ؟

√_ببینید, شما دارای امیال و آرزوها و ایده آلها و باورمندیهای خاص خودتان هستید. منظور از آگاهی بخشی در شعر این است که شعرتان معرف خودتان باشد, در اصل شما با تکیه بر هنری کلامی بنام شعر میخواهید دیگران را نسبت به خودتان آگاه کنید. شما میخواهید خودتان  را فریاد بزنید. شما با شعر میخواهید دریچه ای را در برابر چشم دیگران بگشایید که از طریق آن به دنیای ناپیدای درون شما سرک بکشند .

√_ هر انسانی, دنیایی متفاوت از دیگر انسانها دارد. حتی میزان درک نسبت به یک چیز در میان انسانها متفاوت است. و این تفاوت ناشی از نسبیتی هست که بر  کل جهان حاکم هست.  همه چیز در شما و در بیرون شما در حال تغییر است.

√_ انسان, متغیری هست که در میان بیشمار متغیرهای دیگر زندگی می کند, وقتی میگوییم ذخایر ذهنی خودتان را افزایش دهید  برای این هست که شما به شناختی بیشتر از قبل, نسبت به خود و محیط تان و جامعه ای که در آن زندگی می کنید و به فرهنگی که به آن تعلق دارید و  جامعه ی جهانی و علومی که مبنای شناختی بشر است نایل شوید. هرچه دایره ی شناختی شما و عمق و بعد شناختی از شما بیشتر باشد, خود و دنیای اطرافتان را متفاوت تر از قبل حس و درک خواهید کرد. منظور این هست که مدام در یک شناخت راکد باقی نمانید, منظور این هست که آگاهانه و عالمانه به باورهایی که دیگران برای شما ساخته اند نگاهی دوباره بیندازید. یعنی خودتان, باورهایتان را قضاوت و نقد و تایید کنید. خیلی از باورها باید ترمیم شوند, و خیلی از باورها  باید دور ریخته شوند, و خیلی از باورها باید ساخته  و جایگزین  باورهای پوسبده گذشته شوند.

√_  شما باید مرتب در حال پوست انداختن باشید.

√_  رشد شناختی, باید همیشه سرلوحه ی انسان و بخصوص انسان هنرمند و هنرمند شاعر باشد..بارها گفته ام, باز هم میگویم "در ذهن و قلب یک شاعر  همیشه یک روانشناس و یک فیلسوف حضور ی در حاشیه دارند" شاعر, باید زبان سخنگوی این دو شخصیت درونی اش هم باشد.و این زمانی ممکن می شود که شما به عنوان شاعر بخواهید به خودتان رجوع کنید. یادتان باشد که درون شما  یک موزیسین و یک نقاش  هم حضور دارند. که حضور این دو پر رنگتر از آن دو  شخصیت قبلی ست. یک شعر متعالی حاصل تفاهم بین این چهار شخصیت درونی ست.




  • شادان شهرو بختیاری


🔰🔰🔰

🌏 دنیای شعر و شاعری فراخ جایی است که اگر مثل مارکوپولو قصد سیاحت آن را داشته باشیم (عمرمان) کفاف نخواهد داد . ولی می توان از تجارب و کشف و شهودهای این سیاحت سیاحتنامه ای تنظیم کرد . تا در ترسیم چشم اندازهای پیش رو از آن سود جست.  شعر صورت متعالی کلام هست . تعالی کلام در هر قرن نیاز به تعمق و تعریف مجدد دارد . هر چیزی که از نسبیت پیروی می کند نیاز به بازتعریف دارد .شعری که اکنون در نظر شما پرمایه است در دوره ی دیگر و در بازتعریف دیگر ممکن هست به این پرمایگی امروز نباشد.  زیرا تعامل شاعران فردا با محیط و اجتماع زمان خود  می تواند از جنس تعامل امروز ما نباشد .با این وجود یک سری شرایط خاص در  فرایند تعامل پذیری زبان شعر و زمانه ی شاعر در شاعران    هست که  تحول پذیری شعر را  گاه برای شاعرانی کند  و گاه برای شاعران دیگری تند می کند  . یعنی برخی شاعران زودتر با تغییرات هماهنگ می شوند و برخی شاعران دیرتر.شاعرانی که زود با تغییرات هماهنگ می شوند. نگاه جامعه شناختانه ی بازتری دارند نسبت به آنهایی که دیرتر به این هماهنگی می رسند. تغییرات در شعر باید با جامعه ی خود شاعر هماهنگ باشد, نه با تغبیرات در جوامع دیگر. ( زبان ) تحول پذیراست و فرهنگ جامعه هم  به همین منوال رو به پویایی ست و نسبت به دوره ی قبل از خود باید  شاخصه چینی و تعریف دوباره ای داشته باشد.این  خصوصیات تعاملی در طبیعت بشر هست و حلاوت و تازگی خود را از زمانه مصادف با او میگیرند .انگیزش و ترغیب درونی  برای تعامل  شاعر با اجتماع و محیط بین همه شاعران  یکسان نیست. چنانچه  در قرن پیش رو, انسان های روی زمین ساکن شهرهای فضایی بشوند .شهرهایی که در مدار زمین می چرخند, جهان بینی شاعر فارسی گوی تغییر چشمگیری خواهد داشت. چون تغییرات اجتماعی, متاثر از نوع زیست هم هست   .شما همین الآن هم می توانید در تخیلتان از آن دریچه به جهان و زمین نگاه کنید و شعر بسرایید .ولی شعر شما, زمانی  در جامعه خوب درک خواهد شد که مخاطبان شاعر چنان زندگی را در فضا تجربه کرده باشند .ژول ورن را خیلی دوست دارم و نزدیک به 30 اثر این نویسنده ی فرانسوی را خوانده ام .

🌏 شاعران نیازمند تخیل قوی هستند . در تخیل هست که ما فضاسازی می کنیم . و به تناسب فضا واژه ها را به جولان در می آوریم .  فضاسازی در شعر نباید خیلی زیاد از سطح جامعه پیشی بگیرد. باید برای درک جامعه هضم پذیر باشد.

🌏 ظاهر شعر همانقدر مهم است که باطن شعر .این اندیشه ی روزآمد شاعر هست که  در خود آگاه  او,  آرایه های لفظی و معنوی را به خدمت می گیرد و در هر سکانس تصویری که تخیل آن را کارگردانی می کند. قدمی او را به سمت تعامل با زمانه و اجتماع به پیش میراند..میخواهم بگویم که خیلی از شاعران امروز ما , به لحاظ جسمی  شاعر امروزند ولی به لحاظ فکری در قرن های گذشته زندگی می کنند. میخواهم بگویم برخی شاعران هم در فضای تخیلی فردای نیامده سیر می کنند.میخواهم بگویم,  نباید در شعر و شاعری از دوطرف بام افتاد.میخواهم بگویم که هنوز جای کار زیادی برای تعامل با زبان و زمانه ی فعلی هست.



  • شادان شهرو بختیاری

🔰🔰🔰

با وجــــــودی که دل است از اختیـــــارتــــام پُر
دارم از دنیــــــا , دلـــــی از تلــخی ایـّـــــــام پُر

مرگ، چیزی نیست جُز جامی که درآن ، زندگی
قطره قطره می چکد, تا اینــــکه گـــــردد جام پُر

جُز خرد هرگــــز ندیـــدم مُرشدی روشن چراغ
هـــر طرف رفتیــم بــود از شرک تقـــوانـــام پُر

چشم مـــــردم بین اگر تاریخ دارد ، پس چـــــرا
هست از سلطان محـــمد ، هست از بهـــــرام پُر

تــا بخــواهی قلب هـــا و تـــا بخواهی مغزهـــا
یــا کـــه از احساس خالی، یــا کــه از اوهام پُر

هست ایـــن مُلـک کُهــن در قحــطیِ قــائم مقـام
از طلسـم  و جَنــــــبل و از دانـــــه و از دام پُر

هیـــچ کـس آدم نشُد ، با اینـــکه دنیــا بوده است
از کشیـش و مُوبـد و از شیـــخ و از خاخـــام پُر

یک زمــــان گُرگـیم ، گاهی گاو ، گاهی گوسفند
مَرتــع اخـــلاق را ، کـــردیم ازیــن اَحشـــــام پُر

مــــا ، به دنبـــال کدامین رستگـــاری می دویــم 
فـرض کــُن ای شیخ ،. شُد دنیـــا هم از اسلام پُر

نیـست مَــــردی از تبـــــار دودمـــــانی دیوبَنــــد
وَرنــه ایـــران است ,از فــــرزند زال و سـام پُر

بـــاز جــای بَـرف، دارد حَــرف می بارد زمین
کـاشــکی , دنیــــا نبـــود از خادمـــان خــــام پُر



  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری


🔰🔰🔰

گـاهـی تمــامِ ثانیه ها , مــار می شوند
وقتی کــلاف رابطه هــا تـار می شوند

مَسند نِشین اگــر بِشَوَد زُهدِ بی مَهــــار
درسایه سارِ شرع ,همه هار می شوند

خواهـم نُفـوذ کــرد به ذهـنِ کَبــوده ها
باید که کشف کرد , چرا دار می شوند

در "غم" نهُفته اند , " تبی" اِلتیام بخش
تب کرده دردهاست که اشعارمی شوند

آدم هُبوط کرد به یک حَصرِ بی حصار
بعضی دراین مُحاصره,دیوار می شوند

گُفتی صبور باش , ولی دردهـــای من
با من به خواب رفته و بیدار می شوند

در سیکلِ بسته اوج نشینی مُوَقتی ست
فَـوّاره هــا , همیشه نگونسار می شوند

منصورها , نه یکسَره بر دار می روند
ستّـارهـــا , نه یکشبه سـردار می شوند

"شهرو"خیال کُن که به عُمرت ندیده ای
آن چشمها که .." نادرِ اَفشار" می شوند

 

  • شادان شهرو بختیاری
  • شادان شهرو بختیاری

🔰🔰🔰

دستگیـری کـرد بایـد خَـلق را , تـا لازم اند
تا به کِی ای شیخ این مردم ,شکیبا لازم اند

دین اگـــر پاپـیـچِ دل گـــردد, بینـداز و بـرو
راه تا از چاه معلوم است. , پاهـــا لازم اند

هم خُداخوب است هم خُرما,ولی در دُورِمن
مُـــدّعی بـینم خُـــدایانی کـــه خُرمـا لازم اند

بی زُلیخا,عصمت یوسُف نمی اَرزد به هیـچ
نُکته در این است، یوسُف ها؛ زُلیخا لازم اند

مَریمی کو؟ یک شکم عیسی بزاید این زمان
ای بَسـا مُـرده کـــه سَرپــایی مَسیحا لازم اند

سالـها درانحصارِحـــاج صادق هـا"که نیست 
گَهگُــداری, ساعتی ,مَردم , پریـسا" لازم اند

فاصله چیــــزی نـــدارد کاخ هـا با کـوخ هـا
کــم نباشد سُفــره هـایی کـه تماشــــا لازم اند

بیـم دوزخ ، تکــیه گــاه نُطقِ دُنیـــادارهاست
ظاهرن"شهرو" فقط (یک عده ) دُنیا لازم اند.


  • ۰ نظر
  • ۲۹ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۴۳
  • شادان شهرو بختیاری
  • ۱ نظر
  • ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۲۰
  • شادان شهرو بختیاری
  • ۰ نظر
  • ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۰۱
  • شادان شهرو بختیاری
  • ۱ نظر
  • ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۴۹
  • شادان شهرو بختیاری


از دور دیــدمـت بـه تمــامی بَغَـل شُدم

در موج خیزِ مویِ تو یکباره  حل شُدم

 

در من ,هزارغُنچه رُزِ "مثنوی"شکُفت

اُفتـاد تا به چشم تو چشمم ,"غزل" شُدم

 

غافـل , نگاهِ تُـردِ تو از من عبـور کرد

راضی بـه ایــن عنـایــت حَـدِ اَقَـل شُدم

 

خورشیدطالعی وطوافِ تو واجب است

با اینکه زُهـره بـودم و حالا زُحَل شُدم

 

سَروی به صاف قامتیِ صبرِمن نَرُست

من کـوه بوده ام , به تواضع کُتَـل شُدم

 

یک عُمر کعبه بودم و دورم شلوغ بود

امـروز را نبین که چنین بی مَحَل شُدم

 

بُغضی صلیب گشت ومسیحی عروج کرد

اکنون , سیـاه پـوشِ مسیـحی هُبَـل شُئم!


  • ۰ نظر
  • ۱۶ شهریور ۹۷ ، ۰۴:۲۴
  • شادان شهرو بختیاری


هرکس کمـان گرفت,که آرش نمی شود
هر سر بُـریـده ای که سیاوش نمی شود

زُلفی که درحصارِلَچَک لانه ساخته ست
با دسـتِ بـادِ هَرزه , مُشَوّش نمی شود

فَهمی که از عدالـتِ معکوس گُر گرفت
هیـــــزُم بیــــارِ خـرمـنِ آتـش نمی شود

قلبی که در زُلالِ خرد غُسل کـرده است
مسمـومِ  هیــچ  زُهــدِ  ریـاکَش نمی شود

یـوسُف  ندیــده ها  به  زُلیخــا زنند اَنـگ
عشق است واین مُعامله بی غَش نمی شود

شهرو,به هوش باش که پیشانیِ خُلوص
بــا داغــکــوبِ  مُهــر , مُنقَّش نمی شود



  • ۰ نظر
  • ۱۶ شهریور ۹۷ ، ۰۳:۵۸
  • شادان شهرو بختیاری


دردیـست درد عشق , اگــــر مُبتلا شَوی
بایـــد مُـــدام تب بکُـــنی , تـــا دَوا شَوی

دانی کُـــدام خـــوابِ تـو تعبیــر می شَود
خوابی کــه یَقّه می کِشَدَت تا که پا شَوی

ای غُنـچه از مُصیبتِ پرپر شُـدن نتـرس
ارزد جهان اگر که به یک خنده وا شَوی

می گُفت مـــادرم به دُعــــا وقتِ بـدرقـه
بودایِ خویش باش که درخود رَها شَوی

عیبی ندارد اینکه در این بُقعه زار خاک
همــراه نیچـه  هـم سُخـنِ کافــکـــا شَوی

ای رازِ چال کـرده در این کالبُــد , بُـرو
این عُمر مُهلتی ست که تـــا برمَلا شَوی

مَدیونِ خویش باش,که ادیـان  تجارت اَند
تـا کِـی مُریــــدِ تاجــرِ زیـــرِ عَبــا شَوی

ایـن لُطفِ آینـه ست کــه میگویدَت مُــدام
شَهرواگر به سمت خود آیی , خُدا شوی



  • ۰ نظر
  • ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۴:۲۱
  • شادان شهرو بختیاری


در خودم گشتـم  و در خلوتِ دل آخردست

جُز "خرد" هیچ به خدمت نگرفتم وَردَست


شانه ای پله نکـــــردم کـــه بتــابم در اوج

بوسه ای رشوه نــــدادم بـــه تملّق  بر دست


مـن مُسلمــانم و در چشــمِ مُسلمــان کــافـر

نَدَهــد هیــچ مُسلمــان بــه مـنِ کــافر دست


خـواستــم سلطنتی بـاب کُنــم , شـایــد کــه

هــرچه عُشاق, بیـابنــد بــه آن سنگر دست


شک ندارم که یکی داشته است از خودمان

در بــرانگیــختــنِ یـورِشِ اسکـــنـدر دست


سالها , مادرِ من , بر سرِ من , دست کشید

وقتِ آن شُد بِکِشَم مـن بـه سَرِ مــادر دست


ای به تشویشِ دلــم,قلب و قلم کــرده تُفنگ

یا بِکُش یا بِکِش ازاین دلِ عُصیانگر دست


وقـفه در بـارِشِ الطافِ دلِ "شهرو" نیست

این تویی کاسه ی وارونه گرفتی در دست



  • ۰ نظر
  • ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۳۳
  • شادان شهرو بختیاری
http://www.shereno.com/9986/