- ۰ نظر
- ۱۶ آذر ۹۸ ، ۲۲:۰۵
پیرامون کتابسوزی اعراب و منابع مطلبی که در ادامه می آید و از اینجا نقل شده:
مدتها بود که موضوع کتاب سوزی و رفتار اعراب با فرهنگ ایران ذهنم را مشغول کرده بود، پس بر آن شدم که در این زمینه دست به تحقیق بزنم و سعی نمودم که از منابع معتبر و با ذکر صفحه کتب بهره گیرم.از آسیبهای معنوی حمله اعراب هرچه نوشته و گفته شود کم است. پیرامون کشتار و چپاول ایرانیان در زمان حمله اعراب تاریخ نگاران معروف اعراب و ایرانی مانند : ابن خلدون , البلاذری , مسعودی , ابن هشام , ابن حزم , بلعمی , ثعالبی , شویس عدوی و… در کتابهای تاریخ نگاشته اند. یکی از اثر گذارترین این آسیبها به زبان و فرهنگ ایران بود. ایرانیان به سبب عظمت کشورشان کوله بار چندین قرن تسلط بر جهان را در برداشتند و تمدنی کهن را در خود جای داده بودند و بدین سبب علوم عقلی نزدشان بسیار بزرگ و دامنه اش گسترده بود.
قــامتـت قـنـــد و لبـت طعـــم لـواشـک دارد
حــور رضــوان , بــه تــو تشبیه بِلاشک دارد
گــــردن آویختـه دل ,مهـــر تـو را , آنسان که
دختـــر ایــــل , گـلوبنــــده ی میـخـک دارد
گِله از خُلقِ کجت نیست کـــه بــر دامــن رَز
یک دوتا خوشه به هر شاخه کک و مک دارد
از سحرخیـــزی بلبـل بــه چمــن بـــو بُــــردم
صُبحــدم , هــــر نفـسش حـسِ مبـــارک دارد
تا " شِکرجامه " به تن کرد (رُطب ), دانستم
نخــل , ایمـــــان بـــه شکـیبایی خــارک دارد
سعد سلمانـم و در حبس , نــه هــــر سعد بنام
مرحـمـــت لُطـــفِ عطـــابخـشِ اتـابــک دارد
ای کــــه میـــراث خورِ شاه جهان , جمشیدی
خـــار کِشتـن چه نیــــازی بــه متـرسک دارد
دل بکــــاریم کـــــه این خــاکِ فَرانک مـــادر
بخـتِ رویـــانـــدنِ صدبــــاره ی بابـک دارد
آنچه می خوانید دیدگاه مهرداد ایران مهر در خصوص نام و نژاد و کوچ آریایی هاست . انتشار آن توسط شادان بلاگ به نشانه ی تایید یا رد آن نیست . صرفآ جهت علاقمندان به این موضوع " بخصوص پژوهشگران در این حوزه " ارسال شده است.
ای کـه در بیشه ی چشـم تـو کمین کرده پلنگ
تــا بـه کِی در غــمِ تــو بَست نشینـم , دلتـنگ
من ، چه بد کرده ام ای فتنه , که دارد هر بار
با دمشقِ دلِ من , داعـشِ زُلـفت , سـرِ جنـگ
تو بگو دسـتِ هنـــرمنــد ِ کُــدامیــن خیــاط
نــاز را , دوختــه بــر قـامتِ چشمِ تـو قشنگ
تو بُتی , فرقِ تو با "لات" جُز این نیست که او
تنش ازصخره و سنگ است و تو قلبت ازسنگ
پُشتِ چشمی کـــه تـو را دیــد , نشینـد کِیـفی
مثـل احســـاسِ خـوشِ نشئگیِ بعـــد از بنـگ
گاه در "آه" فُرودی ست , کـه باخ و موتسارت
نَتَواننـد ,... درآرنـد , ...نُتِ , ... آن... آهنـگ
عاشقی چیست؟ ... برانگیختگی ... در ,دیـدن
اَنسولـین نیست کـه تـزریق کُننـدَش به سُرنگ
مومنِ آن شبِ قَــدرم , کــه به مینو وَقتـش
صُبـح بیـنـم ، کــه گرفتست قَـلـم ،جــایِ تُفنگ
بَختُـم اَر یـار هِـده , رَخت ِ خَـوُم تـا بِزَنِه
سی دل سُهده ی مــا , خیـمه مِنِه سـا بِزَنِه
صُو سَحَر یام سَر ِ رَهت و نِشینُم تـا شُم
بِهل تــا هرچه اِخان حرف دِرارِن مَردُم
این بانویی که در میانه ی حلقه ی مردان بختیاری می رقصد و چوب بازی می کند ،
ای که " من " دردِ تـورا آینه ام ...
شعرِ من , لب شور است ,..
جُرعه ای نوش کُنی ...
تشنه تـر خواهی شُد .
دلِ من ، زیرِ بغل، هیچ زمان ، بُقچه نداشت...
چه بگویم چه نداشت ..!!
شک ندارم که جهان، بوی جهنم میداد،
گُلِ لبخند ، اگر.. روی لبی ، غُنچه نداشت .
هــرچند کُنـدروست ،. ولـی پَـروَرنده است
عشقی که مثل پیچک بوستون، خزنده است
از آن زمــان که زیرِ لبم ، لانه کرد "شعر"
تنــها دلیــلِ دلخـــوشی ام ، ایـن پرنده است
فـــرق است بیـن آنـکه نشسته بــــه پای دل
بـا آن کـه دل بـه کوه زد و کوه کـَنده است
خواهــم نوشـت رویِ تمــــامی لحظه هـام
خوشبخت آن لبی کـه در آغوشِ خنده است
شـاید غزل که مثــل رُزِ سُرخ , دلـرُباست
در مـن نویـدِ رویـشِ سُـرخی رَونده است
دلچسب می شـونــد , دو چشـــمِ جهنمی ت
وقتـی شـــراره هـــای نگاهت, جَهَنده است
با بـودت اشتیـــاقِ خُــــدایِ ندیـــده، نیست
با رفتنـت ، ندیـــده خُـــدا را ،که بنده است
بایـــد مُحیــط بانیِ آن"پِلـک بـیشه" کـــرد
زیـــــرا کُنــامِ یـوز پلنــگی درنــــده است
ایـن کوچه بی حُضورِ تو نبضش نمی زند
ایـن خــانه ، با قُـــدوم تـو قلبش تَپنده است
دَرد است آه , هــر که بَـرآرد , نفس بُرید
نرد است عشق,هر که ببازد , بَرنده است
با صدای نرگس مختاری
(متن تصنیف بی بی مریم همراه با برگردان فارسی)
خَنـده ات تــا بــه سَــرِ کـــوچه دلـم را هُـل داد
همــه را , زُلـف خُـــــدا داد و تـو را سُنبُـل داد
کابُـلـی چشـــــم تـو را دیـــــدم و بـاور کــــردم
کارهـــایی کـــه بـــــه دل دسـتِ یَــل زابُـل داد
طعم آن چای که شد طعمه ی دل،یادت هست؟
چـای پُــر خاطـــره را " کـافه ی قرقاوُل " داد
اینکه بر شانه ی خود ریخته ای،عُمرِ من است
ورنـه مــا را کــه خُــدا یک سرِ بی کاکُل داد
عُمرِ مـا کوچ بـه هیچ است ، ولی،کوچ ازهیچ
شوکـت و کبکـبـه بــه شیـــخ جَبــَل عــامل داد
سیـــل دیشـب، نه فقط خانه و خان با خود بُرد
بُــرد آن وعـــده کـــه در سـاختـن یک پُـل داد
مـــا گُــــذشتیـم ، اگــــر عهـــــدِ گُسـل زا دارد
نارفیـقی کــــه بــه مــــا دستِ رفاقــت شُل داد
بهتـــر آن است قــَوی حوصــله باشـم ، شهرو
جَخـت امــــــروز،گُــلِ اشـکِ زُلیـخا ، گُل داد
چی شِکــــــالی دل ِ مُــو هِی اِگُـروسه زِ وَرُم
ریـمِه هـــــــــرجــا بِکُنُـم نیـرِه خیـالِت زِ سَـرُم