فرصت آدم شدن / شعر نیمایی / شادان شهرو :
جمعه, ۲۵ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۴۸ ق.ظ
صبحدم " بلبل دلسوخته ای..
روی یک شاخه گل ِ سُرخ نشست,
"عشق" را بو میکرد ..
بر سَر ِ چینه ی تنهایی من فاخته ای..
داشت "... کو کو... میکرد
عشق کو ؟
....عاشق کو ؟
چیست این فتنه که مفتون شده دارد بسیار
هر کسی عاشق شُد
هر که دل در گرو دلبر داشت
خُسرو و شیرین را
لیلی و مجنون را
هر کسی از بر داشت
شک نکن بیمار است
عشق " هذیان دل ِ تب دار است ....
من در این بیداری...؛
من در این حیرانی...؛
دیده ام خواب خودم را صد بار
باز هم ، خواب خودم را ، دیدم,
عاشق و عارف و بی تاب ، خودم را دیدم
جای نیلوفر مرداب,، خودم را ، دیدم
من ,(خودم ) را , دیدم
کودک نیل دلم را دیدم,,.
آب.. .
- با خود...
- می برد.
و یکی را دیدم ...
سر فرو برده در احساسم و فریاد کنان, می گوید ؛
(عشق,, صرافی.. نیست...)
من, به او میگویم ؛
"دل فرهاد, به این "سادگی" و "صافی" نیست."
دلبرا...
- ؛"معجزه ی چشمانت"..
کافی.. نیست....
من به اعجاز تلاقی لبم با لب تو , دل بستم ...
پای این پنجره فولاد, به این کام فقط بنشستم
من خودم شأن نزولم,.. بنگر...
.
آیه ای, نازل شد ,
دارد از زیر لبم, روی زمین, می ریزد
(( آدم )) از خاک وجودم, انگار..
قد عَلَم کرده که بر پا خیزد
درد بالغ شُده ی من, حالا..
در سرازیری مرهم شُدن است.
"زندگی " زنده به " تن " بودن نیست ...؛
(( زندگی )) فُرصت آدم شُدن است .