دوزِ دَردم ، بالاست
تَبِ صَبرم سَرریز
مانده تا هر کلمه ، کاوه شَوَد.
من ،...
..، در آن وَهله (توانَم گُفتن)
..، پیروزم
که به بلعیدن امروز ،...
..، دَهان وا نکُند
..، دیروزم .
به ادامه مطلب بروید...
- ۱ نظر
- ۰۶ مرداد ۰۳ ، ۲۲:۴۲
دوزِ دَردم ، بالاست
تَبِ صَبرم سَرریز
مانده تا هر کلمه ، کاوه شَوَد.
من ،...
..، در آن وَهله (توانَم گُفتن)
..، پیروزم
که به بلعیدن امروز ،...
..، دَهان وا نکُند
..، دیروزم .
به ادامه مطلب بروید...
رویَد از کِتفِ قفس ها ، بال ها
خُشک شُد در سینه ترسِ کبک ها از دال ها
لَذّتِ دائم ندارد کامخواری از فِساد
شب ؛ چو گیرد اوج ، گردد پا به ماهِ بامداد
...
( به ادامه ی مطلب بروید )
همه در" کیش" می گردند و من در"خویش" می گردم
حقیقت , گُرگ اگر باشد ,...
به مِیلم , میش می گردم.
در این دُنیا، که نوزادان, نه با لبخند می زایند
برای مرگ شاید مادران فرزند می زایند.
به ادامه ی مطلب بروید ...
گفتگو دارند، .. اما بی صدا...
چشم ها .. وقتی « شکایت » می کنند
پلک ها .. وقتی « پیامک » میدهند .
در خودم محبوس کردم ،..
قسمتی از خویش را
کافری،.. کفتر پرانی آسمان اندیش را .
چون چراغی روشنم در انتهای کوچه ای تاریک .
شهر ( پترا ) را بمانم،.. از نظرها گم،...
در ته یک دره باریک .
ای که " من " دردِ تـورا آینه ام ...
شعرِ من , لب شور است ,..
جُرعه ای نوش کُنی ...
تشنه تـر خواهی شُد .
دلِ من ، زیرِ بغل، هیچ زمان ، بُقچه نداشت...
چه بگویم چه نداشت ..!!
شک ندارم که جهان، بوی جهنم میداد،
گُلِ لبخند ، اگر.. روی لبی ، غُنچه نداشت .