بی تاب / شعر نیمایی / شادان شهرو :
پنجشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۳:۴۴ ق.ظ
نازنین " یادت هست ...
پُشت آن پنجره تا موی پریشان کردی
پُشت آن پنجره تا غارت ایمان کردی
بوسه از دور زدم , زُلف سَمن زار تو را
گفته بودم که به جان می خرم آزار تو را
سُست عهدی بستم
سَهو قولی دادم
چه خطایی کردم ... !!
چه خطایی کردم ... !!
ساعتی نیست که من از تو جدا افتادم ...
باورت نیست , به گرداب بلا افتادم ...
کُنج ویرانه ی دل , مثل گدا افتادم ...
از خور و خواب و شَر و شور و صدا افتادم ...
با خودم می گویم :
نکُند" اینکه من از چشم شما افتادم .
نکند" صبر نگیرد دستم ...
نکند" تاب نیارد قلبم ...
نکند" باز نبینم رویت ...
بین چها می کشم از دست دل خانه خراب
فکر آن هم بخدا عین عذاب است ...عذاب .
نازنین " یادت هست ...
پُشت آن پرده چه خوش پرده دری میکردی
گاهگاهی با ناز
عشوه و جلوه گری میکردی
روی را رشک قمر ...
موی را , رشک پری می کردی...
گرچه در بردن دل پیرو عادت بودی
تو قیامت بودی ...
تو قیامت بودی ...
تو قیامت بودی ...
ای دریغا " رفتی
رفتی و ( پَرده ) بشُد سترعفافِ من و تو
عشق با هروله آمد به طوافِ من و تو
خاطرت پاورچین ,...
........... با خودش من را برد ..
خوره ا ی زهرآلود ,
...........روح من را آزرد ..
رفتی و من رفتم
غافل از این که سر کوچه , دلم جا ماندست
رو به آن پنجره مبهوت ِ تمـاشـا ماندست
نازنین باور کن ...
من به چشمم دیدم:
قیس مجنون بیابانت شد
کوهکن گوش به فرمانت شد
من تو را ...
ناز تو را ...
عشق تو را ...
همه در بست , برای دل ِ خود می خواهم
قیس ِ مجنون شُده ام ,.. می دانم ...
با همه ناکوکی
با همه بی باکی
شور فرهادی من گل کردست.
ای بنازم به ید همت مردانه ی عشق
که مرا خوب تحمل کردست .
عاشقی "
عُذر قشنگی ست که طالب دارد ....
عاشقم ,.. معذورم .
رَشک , گاهی خوره ی روح و روان میگردد
و هوس هم گاهی ...
بدتر از ( سِن ) که رَمق می بَرد از گندُمزار
تاوَل و آفتِ جان میگردد ..
با وجودی که یقین دارم من
هر طرف , چشم به راهی داری ...
با وجودی که یقین دارم من
هر طرف عاشقی شیدا داری
خوره ی دلهره ای می خوردم ...
می بَرم رشک , به هر کس که تو در خاطر او جـا داری ...
از خُدا خواسته ام " خواسته ام " بعد از من ...
وامقی ,عاشق عذرا نشود...
یوسفی رشک زلیخا نشود
کمر صبر به زیر ِ غم ِ کم حوصله ای تــا نشود .
ای که خورشید سِزَد , اینکه تو را باشد تاج
با همه شیرینی ...
کز نگاه تو عسل می بارد.
از خُدا خواسته ام تا نشود ...
هیچ خُسرو به تمشکِ لبِ سُرخت مُحتــاج .
من که در خلسه ی ناهشیاری
پای در کوچه ی احساس شقایق هشتم ,..میدانم ...
عشق راهیست که از پیچ ِ خطرناک هوس می گذرد .
جاده ی عشق به اندازه ی مو باریک است
باید آهسته گذشت
باید آهسته قدم را برداشت
اول جاده بسی لغزنده ست
اول جاده بسی تاریک است
گرچه دانم که به جان تاب نخواهد آورد
خنده ی زیـر لب و ناز نگاهت را, عشق
کیست آن کس که ندارد در سر
... ای سرور
کیست آن کس که ندارد در دل
... ای دلبر
صورتی پیرهن و صورتِ ماهت را , عشق.
امشب از دوری تو هوش ندارم در سر
امشب از دوری تو خواب ندارم در چشم
به خدا , نا ندارم , در پا
به خدا , تاب ندارم در دل
به خدا ...
پنج عاشقانه ی نیمایی:
1- ماه ایوان - ماه کیوان
2- بی تاب
3- سمفونی طوفان
4- نکاه مشکوک
5- رفتم از یاد تو هم