شادان شهرو بختیاری : shadan blog

شادان بلاگ : *** وبگاه رسمی شادان شهرو بختیاری *** : shadan shahroo bakhtiari

شادان شهرو بختیاری : shadan blog

شادان بلاگ : *** وبگاه رسمی شادان شهرو بختیاری *** : shadan shahroo bakhtiari

شادان شهرو بختیاری : shadan blog

🔰🔰🔰
......................................
💦 شادان شهرو بختیاری💦
......................................
shadanblog74@gmail.com
......................................✍️
نقاشی ها و عکس هایی که
در بالای اشعار استفاده شده
از فضای نت ذخیره و با تصاویر
دیگر تلفیق شده اند . 💦
.....................................

باله می رَقصد باد / نیمایی/شادان شهرو :

پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۴۵ ق.ظ

باله می رَقصد باد

کبک می خواند مست


دُم جُمَک ها دارند

دانه بَر می چینند


اولین بارَم هست

که وَجین میکُنم از هَر عَلفِ هَرز،زَمینی که در آن

پدرم ، بَذرِ نُخود کاشته است

در زَمینی که به اِرث ،..

پدرم ، از پدرش داشته است.


در زَمینی که سَرِ شانه ی کوه

رو به خورشیدِ سَحر ، لَم داده ست

دِیم زَرع است ، وَلی ، ...

رِزق با (عَزمِ مُصمّم) ،.. داده ست .


مادَرم ، فِرز ،.. عَلَف می چیند

من به او می نگرم

او به من می نگرد

می خندد


" قَدرِ یک قَرن ؛.. نگاهی ، گاهی، ...

می نِشیند در دل "


عشق ، با این که فقط یک کلمه ست،..

می کُند هر تپش اش ، تا سه زمستان را گرم .


مادرم می گوید :

من به اقبالِ بُلندی که دَرون نَفَس ات می رَقصد آگاهم 


عَلَفی می چینم،.. 

می گویم :

ای خُداوندِ زَمین زادِ فَرانَک تاجَم

مثل این خاکِ شَریف ؛...

به وَجین کردنِ احساس خودم مُحتاجَم .


بِخُدا ؛ .. از مُردن ، ..

زندگی ، خوف برانگیزتر است 


کاشکی ، .. بودم ، .. باااد

می وَزیدم ،..  آزااد


فارغ از هر مذهب 

فارغ از هر قانون  ،...

وَزِشَم بود به فَرمان خودم


و چه اَندوهِ عَمیقی دارد 

این  تاسف که چرا ؟

نیستم خانِ خود ام .


تو بفرما چه کُنم

چه کُنم !.. هَرز نروید فکرم؟

چه کُنم !.. حَبس نَماند حِسَّم؟ 


در دلِ یَخ زده یِ  تاریکم ، ...

هیچ خورشیدِ بَراَفروخته نیست .


نیست غمخوارِ من آنکس که نخوردست غمی

نیست دلسوزِ من آنکس که دِلَش سوخته نیست


با وجودی که قَوی حوصله چون ایوب ام

در خَفاخانه یِ قلبم ، هر شب ...

شاهدِ هَروَله یِ یک غَمِ پُر آشوب ام .


به همین قبله ی بی مِنّت تاب 

تا نظر می بندم

زیرِ لب ، شِکوه کُنان می آید ،.. اندوهی

بالش زیرِ سَرم می گردد 

آخرین ثانیه ی پیش از خواب


تا که اِدراک دَری می بَندد ، ...

می کُند باز به رویم ، وَهمی ، ..

پَنجره را .


مادرم رو به اُفُق می نگرد 

باد ، .. در مِیزَر او می پیچد ،.. 

می گوید :

فَهم اگر وا بِکُند پِلک و نَظر اندازد...

مُشکلی نیست ، که بالا نَکِشد ، کِرکِره را .


هر نَفَس ، عودِ خودش را دارد

هر کسی ، بودِ خودش را دارد

هر هَوَس ، دودِ خودش را دارد

هر نظر ، رودِ خودش را ، دارد


فَرق با هم دارند ،..

کبکِ رَشتال و کَلاغ

پاختر ، با کَفتر

مارماهی ، با مار


نظمِ پنهان شُده در هر آشوب

مثلِ این باد،که در جوی مُجعد شُده اش،جاری هست

قابلِ رویت نیست


از غَم ات ، عود بساز


گاه ، .. باید شُد دَشت

گاه ، .. باید شُد رود

گاه ، .. باید شُد باد

گاه ، .. باید شُد کوه


می تَوان رُشد نِمود

در تَعفُنکده ی یک اَندوه


هر مَسیری که در او نیست رَدی از قَدمی

بُرقِع بر رُخ دارد

لَذَّتِ چَشم اَندازش


مَجلس آرای و نَظر چاق کُنِ مَحفِل ها ،...

می شَوَد فَرشی که ؛...

رَج به رَج  کوفته باشند به فََرق اش کِرکیت

بَسته باشند به بَخت اش ، گِره ها .


دَرد ، وَقتی نَدهد بال به فَهم ات ، رَنج است


تشنه یِ کشفِ خودت باش، که در هیچ کتاب،..

نیست دَستی که تو را بارگُذاری بِکُند


فکرِ فانوس به دَست.  ...

تا تَهِ عالمِ حس خواهد رفت .


عَلَفی می چینم ،.. 

می گویم:

نیستم نادره و نام طلب

کُنجکاوم که بدانم آیا :

با مُدرنیته ، کُدامین فَهمی ، ...

نُو شده است


فاتحِ مَسندهاست

قلب هایی که ،  بَغَل وا نکُنند !

مالکِ مِنبَرهاست ؛...

کلماتی که مُداوا نکُنند !


در دَرونم دارم ؛

کَهکشانی از حرف

همه ی آنچه که بر روی لبم  شِعر شُده است

حاصلِ آن فَورانی ست که با خیزش آه 

از دَرون یافته بر روی لَبم ، مَعبر و راه


در دِنا ، .. کبکِ گُریزان از قوش

سَرِ او زیرِ گَوَن ، .. لایِ پَر است


خوب می دانم خوب :

هر کجا دِل تَپشِ سَر زده ای ، ...

دُرد می نوشاند ،... هوشم را

بی گُمان ، یک غَمِ بالغ نَشُده ، .. پُشتِ در است .


مادرم می گوید :

شیرِ جوشیده ، .. نگردد فاسد

آدمِ پُخته ، .. نگردد پَخمه

زائر عشق ، .. نگردد زالو


وَقتِ نَمبارِشِ بارانِ بَهاری در کوه

لاله یِ وارون جام

پُر نگردد ،  از آب


می کُند راهبَری اَنگُشت اش ، ..

آن که پِنهان دارد ،...

خَرمَنِ تَجربه ها در مُشت اش


هَر کس اندازه یِ آگاهی خود ، آزاد است .


مثلِ تالابِ چُغاخور ، .. هر کس ؛ ...

در فُرو دَست ، بگیرد آرام

عاقبت آینه ای خواهد شُد ، ...

که در او ، کوه کلار 

می کُند قامت پَست 


آن که با ( بوق ) ، به دُنیا خَبرش می چَرخَد

سَرِ این پاشنه ، یک چَند ، دَرَش می چَرخَد

پَر درآورده ی فَهم است ، .. که تا دُنیا هست،..

دُورِ دُنیا ، .. قَمَرش  ، می چَرخَد


کدخُدایی که خُدایی نَکُند

نیست ، جُز کولبَرِ نامِ خود اش


عَلَفی می چینم ،.. 

می گویم :

آنچنانی که من اکنون هستم

دارم این حس که سَراپا ، پوچم


دل بِهَم میزَنَدَم زُهدی که

مثلِ ماهی با ماست

با دلِ (من) ، سَرِ دَعوا دارد


تا به کی چشم دَوانی بکُنم بختم را؟


خوب می دانم خوب :

هر دَرَنگی که به دَرکی نَرسد 

کَندَنِ دُکمه ای از پیرهَنِ عُمرِ من است .


من از این بَعد؛.. 

..،  به بُعدِ دِگرَم 

..، می کوچم


من از این بَعد ؛.. 

..، به هر فکر که مَحصور کُند هوشم را،..

کُفر خواهم وَرزید


من از این بَعد ؛..

..، به هر (ایسم ) که زنجیر کُنَد ، پایم را،..

پاردُم خواهم بَست


مادرم می خندد ، ..

می گوید:

خود همین که به وُجودِ تو دلی باشد شاد

زندگی در نظرت ، معنی کافی دارد


مرگ ، در تَلخ دَمِ واقعی اش،...

آن زمانی ست که در ( فکر )، شُعوری مُرده ست.


ای که در خویش پُر از تشویشی

عشق از بالا دست

رو به پایین جاری ست

ناقِلِ نفرت شُد

آنکه با خویش نَدارد خویشی


در دلِ هر کِذبی ، ..

روزنی رو به حقیقت باز است .


این توئی که به جهان می پاشی

نَغمه و رایحه و مَزه و رَنگ

جایِ وادادگی ات

گُلِ نیلوفر مُرداب خودات باش و بِجَنگ


(صبر) ، هر چَند رَوان سایَنده ست

نَفعِ بَرخی لَحظات ، ...

دَفن در آینده ست .


هر فُرو ریخته سَقفی ، در خود ،..

شوقِ آباد شُدن را دارد.


قاتلِ ساکنِ زندان ، هرچند ...

روزِ او کابوس است 

باز در گوشه ای از ذهنِ کفن دوخته اش  ،...

چَشمِ اُمید ، به آزاد شُدن را دارد.


آن که فانوس به دست اش دارد ،...

سایه هم می بیند.


آبِ بیش از حَد پاک ،..

آفتِ ماهی هاست


با همه خوب و بَد اش

باز هم ، .. 

..، باید زیست .


آدمی ، تشنه لبِ (داشتن) است .


شَهوَتِ چَشم ،.. نَدارد شِکمی سیرپَذیر ، ...

نیست در دیده ی هر باخته دل

عشق ، تفسیر پذیر


آدم از آه و دَمِ سَرد ، نگردد شیدا


فهم ، تا ، .. پا نَدَرارَد ، .. لَنگ است

فکر ، تا. ، .. پَر نَگُشایَد ، .. سنگ است

عشق ، تا ، .. دل نَدَوانَد، .. مَنگ است


مَحکِ عشق ، اگر ( دُخترِ اَرمَن ) باشد

می توان کاوُش کرد

شَروِه خوانیِ کُدامین آهی ،...

آتش اش از عشق است .


هر (نگاهی) که در او (قلب) نَدارد ضَربان

مثلِ سَنتورِ شکسته ست ، صدایِ سازش


روح را ، رایحه بو خواهد کرد

آن خیالی که پُر است

از هر آن چیز که مطبوعِ دل است


می دهد.  تاج به باد

هر که با رَشک ، رَفاقت بکُند چون هُرمز

عاقبت دَرِه نشین خواهد شُد

هر غُروری که نَدارد تُرمُز


زندگی ، .. تجربه ی ماندنِ در هُشیاری ست .


تا که خورشیدِ دَم صبح ، نکردست طُلوع

هَوَسِ طالبی عَصر ، نکُن


بیش از اَندازه نَباید پُر کرد

مُسکرِ هوش کُشِ ساغَرِ هَم صحبت را


آنکه در وَقتِ سُخن ، تیغِ زبان اش کُند است

بوستانی دارد پُر زَنبق


تا توانی به جَهان طَعم بِده ، مِهر بپاش .

ذره ای مِهرِ دل اَندود شُده،...

دارد این بُنیه که بر باد دهد ظُلمت را .


دَرد را ، .. پوست بگیرند اگر

در دَرونش ، قَند است

نَغمه یِ تازه دَمِ کبکِ دِنا را دارد ، ..

هر "سلامی" که درونِ شِکم اش لبخند است.


گهگُداری که دل ات می گیرد

مانعِ یورتمه ی اَشک، نَشو .


چه کسی گفت؛ که آدم باید ،..

حَبس ، در حِس باشد؟!

حس ، تَقلایِ رَهائی زِ سُکون است و سُکوت


چه کسی گفت؛ که گِریه ، بِزِه است؟!


خَنده دَرمان نکُند ، قَلبی را ،...

آن زَمانی که از اَندوه پُر است

گریه کُن ،.. 

..، گریه به هنگام پُر از مُعجزه است.


عَلَفی می چینم 

می تَکانم آن را

مثلِ تَن لَرزه یِ بیدی در باد


از میانِ عَلفِ در دستم

می پَرد زنبوری


با خودم می گویم:

وَقتِ اندوه تکانی شُده است


من ، زمین زادِ غمم

آدمم ، ... بافته یِ آه و دَمَم

فَهم اگر قاف نشین هم باشد

بال دارد قَدمم 


خود اگر چند ، که خودخواهانه ست

بعدِ هر بار پشیمان شُدنم  

دارم این حق که ببخشم خود را 


مادرم فِرز عَلَف می چیند

باد در مِیزَرِ او می پیچد


رُشد کردَست دَرونم شوقی ،... 

شاهین زاد


دُم جُمَک ها دارند

دانه بَر می چینند


کبک ، می خواند مَست

باله می رقصد ،.. باد

باله می رقصد ،.. بااااد

باله می رقصد ،.. باااااااد

.

.

........***........

شادان شهرو / بهار ۴۰۴ / یوسف آباد قوام


پیشکش به رَفیق دیرینه ام , شاعر خوبی ها،(سَرخوش پارسا)


نظرات (۱)

  • سپیده طالبی
  • قَدرِ یک قَرن ؛.. نگاهی ، گاهی، ...

    می نِشیند در دل "

     

    از غَم ات ، عود بساز

     

    گاه ، .. باید شُد دَشت

    گاه ، .. باید شُد رود

    گاه ، .. باید شُد باد

    گاه ، .. باید شُد کوه

     

    می تَوان رُشد نِمود

    در تَعفُنکده ی یک اَندوه

     

    تا توانی به جَهان طَعم بِده ، مِهر بپاش .

    ذره ای مِهرِ دل اَندود شُده،...

    دارد این بُنیه که بر باد دهد ظُلمت را .

    ….

    رُشد کردَست دَرونم شوقی ،... 

    شاهین زاد

     

    دُم جُمَک ها دارند

    دانه بَر می چینند

     

    کبک ، می خواند مَست

    باله می رقصد ،.. باد

    باله می رقصد ،.. بااااد

    باله می رقصد ،.. باااااااد

     

    سلام و عرض احترام تقدیم شما جناب استاد شهرو بختیاری گران قدر

    در روزی پر استرس نیمایی آرامش بخش شما روح افزا بود و دلچسب

    سپاس برای نیمایی زیبا و اندیشمندتانُ چون همیشه خوش ساخت و خوش ایده

     

    پاینده باشید و تندرست

    و قلمتان همواره نویسا به نیکی و اندیشه

    پاسخ:
    درود بر مهربانو طالبی گرانقدر ، 
    شاعر خوش ذوق 
    و نیمایی سُرای خوب
    خیلی خوش آمدید
    به لطف نواخته اید بزرگوار

    بله ، واقعا روزِ پر استرسی بود
    بخصوص در تهران و کرج
    امید که حال شما و خانواده گران ارجتان خوب باشد



    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    http://www.shereno.com/9986/