وا نِـشتِ زُلـف , گَـشتُـم و مـارِن بَهونه کِرد
مِرنیـد , مَـرتِ جونــوم و کــارِن بَهونه کِرد
- ۰ نظر
- ۱۸ فروردين ۰۳ ، ۰۴:۴۷
وا نِـشتِ زُلـف , گَـشتُـم و مـارِن بَهونه کِرد
مِرنیـد , مَـرتِ جونــوم و کــارِن بَهونه کِرد
دلـی بـه ایـــل نَمَـنـدِه ، نَـبـو دُچــــارِ پَلِت
مَـیَـر خُـدا بِـدِرارِه ؛ سَـری زِ کـــارِ پَلِت
اَر نِشَستُم وا رِگالِت ،.. گُل غَلَط کِردُم غَلَط
دل اَیَـر بَستُم به کالِت، گُل غَلَط کِردُم غَلَط
خُـم خـاستُـم گُـلُـم کــه زِ دُنیـــا ، اَزَو بِرُم
زی کُهـنه وارگَـه ، بـه یکـی وارِ نَـو بِرُم
شَونِه دُهـدی به پَلِت ، مَهنه نِشُندی مِنِه تیگ
بِه خُدا ؛ بَهـزِ تو نیدَک ، بِنی اَر پا مِنه لیگ
تُـم نَـــداره بـه خـُـدا ، لِــذَتِ دُنیــا بی پیل
پیل اَیَـر بـوهِـه هِدی وا هَمــه دُنیــا فامیل
گَرت لیله وابی و وُرکَند ویرِت ، مِن سَرُم
کَوگِ سُوزو بی دِلُـم ، چَکنید مَندیرِت پَرُم
کُفِـرِ دیندارون خُدا اِز کُفـرِ ما ، سِنگین تره
کَهخُیـایِ فَـهـمِ خُـس وابـی هُکـه بی دین تره
اَر بِگَـردِن هَمــه دُنیـانه ،.. نَجـورِن آیُــم
وَسته دَو دَستِ یِ مُستی لَچَرِ وا تِـل و کُم
کـافَـرِ کـالِـت ، هَشـارِه دارِه گُـل وا کـی کُنه
دُنگُـلی جـورِ تـو حیفِ زیــرِ مِـینا ، می کُنه
رُ لَـوُم مَـنـده یِه حَـرفـی ، زِ وَرِ دُوو گَفتَر
کُـرَوی ری دِلُــمه ، اِز تُــلِ اَوغُـوو گَفتَر
به خُـدا ، نیـد ثـَوابـی به حِسـاوِت به بِهشت
حور و غُلمان بِخُدا نی به رِکاوِت به بِهشت
وا یـو که ؛ بی دلِ فَرهـاد ,مُدُم دَرگیـرِس
اَرمِـنـی دُهــدَرِ دِلـبَـــرد ، نَبیـدَک ویــرِس
جا نیـگِــرِه مِن جَعم , دوتـا نَشمـه ی هَمکُپ
اِز بَس که بَرِن رَشک به یَک سُهر کُنِن گُپ
رویَد از کِتفِ قفس ها ، بال ها
خُشک شُد در سینه ترسِ کبک ها از دال ها
لَذّتِ دائم ندارد کامخواری از فِساد
شب ؛ چو گیرد اوج ، گردد پا به ماهِ بامداد
...
( به ادامه ی مطلب بروید )
..................................................................................................................................
با سپاس بیکران از"خانم قائدی" مُجری توانمند و هنروَرز شبکه ی جهانبین .
@nahid.ghaedi
همه در" کیش" می گردند و من در"خویش" می گردم
حقیقت , گُرگ اگر باشد ,...
به مِیلم , میش می گردم.
در این دُنیا، که نوزادان, نه با لبخند می زایند
برای مرگ شاید مادران فرزند می زایند.
به ادامه ی مطلب بروید ...
درس نوشتارهایی در باب عروض از زنده یاد استاد محمدحسن صباغ کلات
اولِنا پودلوژنایا / موزیسین ستایشگر طبیعت :
اولِنا اوتایOlena Podluzhnaya / در سال 1986 در شهر یاکوتسک ( در جمهوری یاکوتیای روسیه ) به دنیا آمد . هنرمندی شناخته شده در سطح بین المللی که با چنگ سنتی و با تقلید از سنت های شاماتی منطقه ی خود و الهام پذیری از طبیعت و صدای پرندگان و حیوانات و درختان و گل ها و ... آثار زیبایی را آفریده است . او هنرمندی است شگفت انگیز وارث سنت های باستانی زادگاهش سیبری . او با چنگ سنتی که آنرا از کودکی نواخته است , می خواند و می نوازد . صدای او گاه همچون صدای یک حیوان وحشی قدرتمند و گاه مانند وزیدن نسیم در میان برگ ها نرم است . او کنسرت خود را با پوشیدن لباس خز و جواهرات آغاز می کند و در بین هر قطعه از موسیقی خود , سپاسگزاری از مادر طبیعت را و پاسداشت آنرا آموزش میدهد .
مهارت او در بازتولید صدای حیوانات ( هق هق جُغد , صدای کلاغ , شیهه ی اسب , زوزه ی گرگ و..) در خالص ترین حالت آن , بسیار چشمگیر و گوشنواز است .
توانایی استثنایی او باعث شده است که او را به بزرگترین جشنواره های جهان دعوت کنند . به قطعه ای از قطعات موسیقی الهام گرفته ی او از طبیعت گوش می سپاریم .
زنده یاد بهرام فرهوشی، استاد زبانهای ایرانی و فرهنگ ایران باستان، به سال ۱۳۰۴ در خانوادهای فرهنگمدار زاده شد. وی در دانشگاه سوربن دکتری خویش را در دینها و زبانها و شهرآیینی ایران باستان گرفت و سپس به سوئیس رفت و در دانشگاه برن بر گویشهای ایرانی پژوهید. فره وشی در سال ۱۳۴۱ به ایران بازگشت و در دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران دستیار و سپس جانشین استاد زندهیاد ابراهیم پورداوود شد و بیش از ۲۰ سال به آموزش زبانهای اوستایی، پارسی باستان، پارسیگ، استورههای ایرانی، دبیرههای باستانی، گویششناسی ایرانی و شهرآیینی ایران باستان پرداخت. استاد فرهوشی، سرانجام، در هشتم خردادماه ۱۳۷۱ در ۶۶ سالگی به جهان مینو شتافت.
در زیر گفت وگوی عاطفه گرگین با دکتر بهرام فره وشی پیرامون دبیرهی پارسی را میخوانید که در روزنامه آیندگان (۳۰ مهر ۱۳۴۸) چاپ شده است.
عقیده و ایمان من این است که :
در صورت استقرار صلح و آرامش ممتد در جهان،
نیروی معنوی و فرهنگی ایران , ( که در قرون اخیر در حال سکون بود )خدماتی به علم و فرهنگ دنیا خواهد کرد که لااقل مساوی با خدمات گذشته اش باشد
و فکر میکنم : تمام کسانی که در مغربزمین افتخار آشنایی عمیق با فرهنگ ایرانی را دارند با من همعقیدهاند.
ایران , تانک یا بمب اتمی نساخته ...
ولی وسایلی بهوجود آورده که انسان از زندگانی بهره برگیرد
یعنی هنر و علوم و دانش پزشکی برای آسایش بشر – شعر و نقاشی و موسیقی و تمام آنچه به زندگی ارج میدهد مشروط بر اینکه مردمان با یکدیگر در صلح زیست کنند.
پی نوشت :
در میان مستشرقان جهان، سه خاورشناس انگلیسی یعنی پروفسور براون، پروفسور نیکلسون و پروفسور آربری به ادبیات، فرهنگ و تصوف ایرانی خدمات نمونه و بینظیری کردهاند. کوششها و زحمات خستگیناپذیر این سه دانشمند در اواخر قرن نوزدهم با مطالعات و تحقیقات براون در رشتهی خاورشناسی – که از استادان برجستهی دانشگاه کمبریج بود – آغاز گردید. سپس نیکلسون کار استاد خود را ادامه داد و عاقبت آربری، که شاگرد نیکلسون بود، نتایح زحمات پیشکسوتان خویش را تکمیل کرد.
آثار برجستهی آربری به شرح زیر است:
۱- ترجمهی منتخبی از تذکرةالاولیای عطار.
۲- شیراز: شهر ایرانی اولیاء و شعرا. (جمعآوری مقالاتی چند دربارهی حافظ ، سعدی، ابنخفیف، روزبهان و توضیحاتی دربارهی شیراز)
۳- ترجمهی شکوىالغریب نوشتهی عینالقضات همدانی به اضافهی مقدمه و حواشی.
۴- ترجمهی منتخب کتاب التعرّف لمذهب اهل التصوف نوشتهی ابوبکر کلابادی.
۵- جمعآوری و نگارش کتاب «میراث ایران» که مجموعهای است از مقالات و موضوعات مختلف دربارهی رهاوردهای فرهنگی و تاریخی (مزدایی و اسلامی) ایران.
۶- ترجمهی ۵۰غزل حافظ.
۷- مثنوی معنوی به نثر انگلیسی در دوجلد.
۸- ترجمهی قرآن مجید.
۹- ترجمهی اشعار شعرای صوفی دیگر نظیر مولوی، عطار، بابا طاهر و ابنالفارض.
۱۰- تألیف کتاب «تحقیقی در ادبیات فارسی».
۱۱- چند کتاب درزمینهی معرفی تاریخ و عقاید تصوف، بهخصوص کتاب: Sufism: An Account of the Mystics of Islam این کتاب از آن جهت حائز اهمیت است که در سال۱۹۴۱ چاپ شدهاست و در آن دوران، در مغربزمین اطلاعات جامعی دربارهی تصوف وجود نداشته است. از این رو، این کتاب بهمنزلهی معرفی تصوف به غربیان محسوب میشود.
آربری تا زمان وفات خود، یعنی سال۱۹۶۹میلادی، در دانشگاه کمبریج به کار و خدمت در زمینهی شناخت فرهنگ و تصوف ایران پرداخت. خدمات وی به فرهنگ ایران قابلتقدیر و ستایش است و نام او در جرگهی خدمتگزاران فرهنگوادب ایران جاودانه باقی خواهد ماند.
✍️ اسکندرخان و نوش آفرین ( ۱ )
✍️ مهراب عالی ( ابیات : شادان شهرو )
برای روزگاری طولانی، سرزمین بختیاری پهنه ی وسیعی از خاک غرب و جنوب غرب ایران، شامل بخش هایی از چند استان امروزی از جمله خوزستان، چهارمحال و بختیاری، اصفهان و لرستان را شامل می شد. مرکز حکومت بختیاریان، منطقه چغاخور در استان چهارمحال و بختیاری بود.
در زمان حکومت صفویه به جهت سهولت وصول مالیات از ایل بختیاری، این ایل به دو شاخه هفت لنگ و چهارلنگ تقسیم شد که هر شاخه نیز چند باب داشت...( به ادامه ی مطلب بروید )
فرزند حبیب الله خان، متولد سال 1285ق، شاعر و محقق، معروف به «ضیغم الدوله». وی از کودکی علاقه بسیاری به کسب دانش و تعلیم و تربیت داشت. در جوانی جزو سواران بختیاری پارکابی ناصرالدین شاه گردید و به دلیل داشتن سواد و دانش خیلی زود به مجلس خوانین بختیاری راه پیدا نمود و مأموریت های مختلف را انجام می داد و سمت های گوناگون حکومتی به دست آورد. علاقه وافری به تاریخ نویسی داشت، بنابراین شرح حال خود و طایفه و اجدادش را به نگارش درآورد که به نام «تاریخ ایل بختیاری» به چاپ رسیده است. وی در سال 1351ق درگذشت و در قبرستان تخت فولاد اصفهان در تکیة میر فندرسکی مدفون گردید.