شادان شهرو بختیاری : shadan blog

شادان بلاگ : *** وبگاه رسمی شادان شهرو بختیاری *** : shadan shahroo bakhtiari

شادان شهرو بختیاری : shadan blog

شادان بلاگ : *** وبگاه رسمی شادان شهرو بختیاری *** : shadan shahroo bakhtiari

شادان شهرو بختیاری : shadan blog

🔰🔰🔰
......................................
💦 شادان شهرو بختیاری💦
......................................
shadanblog74@gmail.com
......................................✍️
نقاشی ها و عکس هایی که
در بالای اشعار استفاده شده
از فضای نت ذخیره و با تصاویر
دیگر تلفیق شده اند . 💦
.....................................

منظومه ( اسکندر و نوش آفرین ) قسمت 20:

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ۰۱:۵۶ ق.ظ

(26)

بی تابی و چشم به راهی اسکندرخان
و بازگشت محمدعلی مراد به قلعه ی امام قیس

***


کُنـون بشنــو از عـاشق دل غمیــن
که چون بـود در عشق نوش آفرین

شنــاسد کسی عشق را راه و چـاه
کـــه چشمش تب آلـــود دارد نگاه

درونِ نگـــــــــــــاه تـب انگــیختـه
نشــاطی ست بــا غــــم در آمیخته

که در هر تپش بـــاد بر وی درود
هــر آن دل که فرمانبــر عشق بود

در آن روز اسکـــنــدر دل پـَریـش
غمش بـود گُرگ و دلش بـود میش

همه تـن شُده چشم و چشمش به در
کـــه پیـغـــام آور کِـــی آرد  خــبـر

دَمــی کــه در او شـوق آوازه داشت
به چشمش جهان جامه ای تازه داشت

بــه هــرجــا نگاهش خرامان شُدی
مَهین دُختِ کیخا  نمـــایــــان شُدی

بـدیـــدی اگــــر بیــد را شـاخســـار
بر او دست سـودی چو زُلفیـن یــار

بــه بــالا چـو دیـــدی سپیـــدار را
گرفتــی در آغـــوش خـود یـار را

کشیـــدی بــه گُلبرگ آلالـــه دست
که این روی نوش آفرین من است

دَمــــی کــه تب آلـــود انــــدوه بود
به سینه غمش ،غم که نه, کوه بود

نه در خـانـه آســوده بــودش قــرار
نه در کوه, دلخوش به کبک و شکار

بـه دل داشت , آشـوب  و دلواپسی
بـه سر داشت ، سُــودای قُـرتاپسی

چنین بـود تـا بـر تگرگ آب ، سر
بسـائیــد خـورشیــد آتـش جـگــــر

به ایـــوان بیامـد پُر از اضطراب
نظـــر کــرد در دوربیـن سه قاب

نمایـــان شُد از دور ، پیک مُــراد
سُـمِ اسـب او گــَرد داده  بـه بــــاد

مُــرادی چــو نزدیـک دروازه شُد
دل آشـوب او بیش از انــــدازه شُد

چون نزدیک تر شد، مُرادی بگفت
به اسکنــدر ای کبک جویـای جُفت

رَمه را تـَوان جمع کـردن بـه قاش
پَــراکنــده فکــر و غمین دل نبـاش

سکـنــدر شنیـد آن نکـو بانگ نــاز
چو شاهیـن فُــرود آمـد از آن فراز

کُلاهـش هــم از سـر ، در آورد پَر
بــه دربـــان بگفتــا : که بُگشای در

دوان ، پیشـکــــاران دولـــت ســرا
شتــابـــــان گُشـودنــــد دروازه  را

گــرفتـنــد افســار اسبـش بـه دسـت
سکنــدر چو پـرویـز شیرین پرست

نهـــادی بـه سـر , خُسروانـی کُـلاه
کــه شــاد آمــدی  پیــر انــدوه کــاه


مُرادی هم از زیـن بـه رویِ زمیـن

فُــرود آمــد و دست سودی به زین

بگُفت  و بخندید  و  زیـن کـرد بـاز
چه شد پس سکندر دهل کوب و ساز

به کـامت ، فلک کـار پرداخته ست
یکـی جُفت شش , تاس انداخته ست

شادان شهرو ✍️ادامه ی داستان در قسمت بعد ...

..............


تگرگ آب= نام کوهی در مرز شهرستان بروجن در چهارمحال و بختیاری و سمیرم در استان اصفهان و در نزدیکی قلعه و روستای امام قیس

نظرات (۱)

  • مهراب عالی
  • احسنت احسنت

    احسنت بر امیر سخن

    پاسخ:
    بیکران درود
     و بیکران سپاس دکترجان
    که هم به مهر می نوازید
     و هم به لطف ، امید می بخشید

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    http://www.shereno.com/9986/