شادان شهرو بختیاری : shadan blog

شادان بلاگ : *** وبگاه رسمی شادان شهرو بختیاری *** : shadan shahroo bakhtiari

شادان شهرو بختیاری : shadan blog

شادان بلاگ : *** وبگاه رسمی شادان شهرو بختیاری *** : shadan shahroo bakhtiari

شادان شهرو بختیاری : shadan blog

🔰🔰🔰
......................................
💦 شادان شهرو بختیاری💦
......................................
shadanblog74@gmail.com
......................................✍️
نقاشی ها و عکس هایی که
در بالای اشعار استفاده شده
از فضای نت ذخیره و با تصاویر
دیگر تلفیق شده اند . 💦
.....................................

منظومه ( اسکندر و نوش آفرین ) قسمت 13:

شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۰۴ ب.ظ

(17)

شب زنده داری اسکندرخان
درفراق یار و انتظار کشیدن صبح فردا را

***

شـب عـاشـقـان , سخـت بـاشـد دراز
بـه سختی رود , خواب در چشم باز

در آن شب , در آن پـرده ی آبنوس
بـه روی زمیـن , مـاه می داد بـوس

بـه دور از گــل روی و بوی گُلاب
سکــنـدر نـه آرام بـودش , نه خواب

شـمـیـم خـوشِ آن پَـریــروی نـغــز
بجـا مانـده بـودش بـه بیـنی و مغـز

که آن تُـرک زاده , دلش بـُرده بـود
دلش , زخـم پیـکان او خـورده بـود

بـه یــاد آمـــدش , آهــوی در گُـذر
بـدیــع آمــد آن صورتـش در نظـر

بـه یــاد آمـــدش , زُلف مشکین او
شِـکـن در شِـکـن , جَعد پُر چین او

نخُفـت و نیـاسـود,  تـا نیمـه شـب
گهــی زُلـف یــاد آمــدش گــاه لب

گهــی نـارِ پستان , فشُـردن گرفت
گهی بوسه از روی وگردن گرفت

ببـوسـیـد , گـاهی ســر و  روی او
کشیــدی گهــی , دست بـر موی او

که تــا شُد , بر از زُلف او عنبرین
که تا شُد , لب ازبوسه اش شکرین

خیالـش چنان بُـرد درخـوابِ خوش
کــه در کــام تشنه , بُوَد آب خوش

***
سحرگـه , چـو شـد نیلگـون آسمان
به تیـر خور عفریت شب  داد جان

سـوی چشـمه رفتنـد , یکسر زنان
درِ خـــانـه رُفـتـنـد , گُــل دامـنـان

بـُرون آمــد از شرق , تابنـده شید
چمـان گشـت سـَرو و بلــرزید بید

پریـدن گرفـتـی ,  هم از کوهســار
دَری کَبک و گنجشک از مرغزار

نشستی لبِ بُـرج بُـن , زاغ زشـت
گُـرازان بجستنـد از بـاغ  و کشـت

در آن صبح دلکش درآن صبح ناز
شـُـده هـفـت دروازه ی خُـلـد  بــاز

درآن صبح گفتی کـه دَشت ودَمَـن
بکــردست تـن پـوش جنَت بـه تَـن

شَمیـم خــوش زُلـف نـوش آفــرین
فشــانـده عَبیـر ازهــوا  بـر زمین

سکـنـدر بُرون کرد از بُـرج ســر
بـدیـدی , کـه هِـی کـرد پیغـام بـر

چو پا در رکـاب کَهَر , جـا گرفت
کَهَـر شـیـهـه زد , راه  دُبـّا گرفت

زجـا کنده شد اسب و آن بـاد پـای
بـزد شیهـه و سُـم بِکُـفتی به جـای

نشسـتـه بـر او ,  آمُحَـــمّــدعلـــی
بـه قُرتاپسی تـاخت ,  بـی معطلی


(18)
راهی شدن آمحمدعلی مُراد به گرم آباد
و چشم براهی اسکندرخان

***

سکـنـدر در آن روز,  بـی تـاب بـود
لبـش , تـشـنـه ی لَعـــل عـنّــاب بـود

نــه در قـلـعه آرام بـودش نـه دشـت
نه یکجا نشستن , نه در دشت گشت

سرش خورده بودی تو گفتی به سنگ
دلش بـود , با هفـت لشگــر به جنگ

گُمان کرد , هنگــامه ی مَحشر است
و یـا قلـعه , زنـــــدان اسکـندر است

نـدانـسـت , از جَمبـل مِهـــر و مــاه
به جـادو , چه بیـرون جهد از کُـلاه

غریبـانـه در سیـنـه دلشــوره داشـت
بـه دل , مـرهــم حوصـله میگذاشت

سکـنـدر هـــم از بـرج , بـا دوربیـن
بپـائـیــد آن  راه  را , تــــــــا پسـیـن

کــه  در چشم مجنـون لیـلی پـَرست
ره کــوی جانـــان , رَه جنّـت است

ببـایــد بــر آن  راه , بنـهـــــاد روی
کــه دارد در آن راه , معشوقه کوی

ببـایـــد,  بــر آن راه , بنـهــــاد ســر
کــه دارد در آن راه , دلـبـــر گـُـــذر

چو رامین , که بودی هواخواه ویس
نگــاهی بــه سمت امــــام زاده قیس

بکـــرد و بگفتـــا بـه سـوز و گــداز
بـه درگـــــاه آن مقـصـد اهــــل راز

کـــه یک میش ِ پـروار نـذرت اگــر
ز مقصد رسـد قـاصـدم خـوش خبـر

گهــی در دلش , نـا امیـــدی شتـافت
و گـاهــی در او , نـور اُمیـــد تـافت

گهی شـوق در قلـب او , چـنـگ زد
گهــی غُـصـه , راه  دل  تـنــگ  زد

ادامه در قسمت بعد ...


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
http://www.shereno.com/9986/