شادان شهرو بختیاری : shadan blog

شادان بلاگ : *** وبگاه رسمی شادان شهرو بختیاری *** : shadan shahroo bakhtiari

شادان شهرو بختیاری : shadan blog

شادان بلاگ : *** وبگاه رسمی شادان شهرو بختیاری *** : shadan shahroo bakhtiari

شادان شهرو بختیاری : shadan blog

🔰🔰🔰
......................................
💦 شادان شهرو بختیاری💦
......................................
shadanblog74@gmail.com
......................................✍️
نقاشی ها و عکس هایی که
در بالای اشعار استفاده شده
از فضای نت ذخیره و با تصاویر
دیگر تلفیق شده اند . 💦
.....................................

منظومه ( اسکندر و نوش آفرین ) قسمت 12:

پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۱۳ ب.ظ


(15)

رفتن اسکندرازدُبّا

به قلعه ی امامزاده قیس (امام قیس)

***

وزآن پس پُر از نـاله و سـوز و آه
بـرفت و بـه سـر کـج نهــادی کُلاه

چو رامین ِدرمــانده از عشق ویس
روان شُـد بـه سمت امـامـزاده قیس

به ناله همی گفت , بـا سوز و درد
نگــاهی بـه پشت سر خویش کـرد

همــه خـاک ایــران بگشـــتــم همی
چـو دُبـّا , ندیــدم بـه ایــن خُــرّمی

دلـــم را مگـــر مالک عشق خواند
کـه آخـر سَـرم , سوِی دُبّـا کشـاند

نمی دیـدم ای یار , حتی به خواب
که در روی تو, روزی ای ماهتاب

تماشـــای آن  روی  زیبـــا کنـــم
چه این که رسد ,چشم خود واکنم

تویی آنکــه خورشید کیهان فــروز
ببـوسد رُخـت را, بـه هنگـام روز

تویی آنکــه داری بـه هنگـام شب
گــلِ بـوسه ی مـاه , بـر کُنج  لب

نگـــارا , تویی بهتریـن عشق من
تـویـی اولیــن ، آخـرین عشق من

همانی تو آنکس کـه چون دیدمت
بـه یـک دیــدن از جان پسندیدمت

تـو را دیـد چشمم , چو مـاه تمــام
به چشمم , نمودی صنـوبـر خرام

به من رُخ نمودی چوحور بهشت
فکنــدیـم در بــــــازی سرنـوشـت

بـه دل گفتم این دخت چوپان مرا
کشـانــد بـه دشت و بیـابــان مرا

زچشمت بخواندم که دل را اسیر
به همراه خود می بری گـرمسیر

(16)
احضارکردن اسکندر
آمُحــمـد علــی مـــراد را 

و فرستادنش به نزد بی بی سودابه
***

بـه دُبــّا یکی کِشت میکــرد شـاد
ز بـابـادی  و  از  تبــــار  مُــراد

( مُحَـمد علـی ) بود او را بـه نام
میــــان همـه , صـاحـب احتـــرام

کُهـن گشتـه ی سال و اندیشه بـود
درآن مُلک دهقانی اش پیشه بـود

شـنــاســــای بـابــادی و ایــگـــدر
بُـدی و در آن مُـلک بـودش گُــذر

سکندربخواندش به نزدیک و گُفت
بـه دل , آنـچـه را داشتی در نهُفت

کـه فـــردا بــه دُبـّـا بـه وقـت درو
دلـی را , کــه امـــروز دادم گـِرو

بـرو تـــا مگــر بــاز بستــانی اش
کــه تـــا داغ بنهـم بـه پیشـانی اش

که امـــروز در پیش چشمـان من
بپیچیـد ســر را ,  ز فـرمــان من

چه گویـم , که ناگفته از رنگ من
تـوان خواند , حــال دل تنـگ من

قـرار مـن امـروز از دسـت رفت
دلم , در خـَـمِ دلبــری مست رفت

یکی نَخـل دیـدم , رُطب بار داشت
چه نَخلی!رُطب خواهِ بسیار داشت

یکــی سرو دیـــدم , خرامــان بُدی
چه سروی! که چون ماه تابان بُدی

از آن دم که مهـرش طلب کرده ام
ز جـانـم رَمَـق رفتـه , تب کرده ام

دلـم , دستِ تُرکی بُریـده پَــل است
زِ داغ غمش دل پُر از تـاوَل است

پسنـدیـــدم از بـــاغ کیــخا , گُــلی
تـو  خـود  دانــی  و آ مُحــمدقُلــی

دلم , داغ دیــدست" غمخوار باش
پــدروار , پی جوی این کار باش

سکندر کنون زار و درمانده است
تورا دست بوسد که درمان ده است

اگــرچــه نبینی  بــه ابــروم , خـم
بـه سیـنه , چه سنگین بُوَد بار غم

هم از جانب مـا  بـرو , پیـک باش
رهـیـن  مُحـمـــدقـُلـــی بیـک  باش

وزآن پس, چه نیکوست برخاستن
شُدن نـزد بی بی, به گـل خواستن

سَر ِ بافـه بـایـست , سنـگـی نهـاد
وگـرنـه , پـراکنـده گــردد بـه بـاد

محـمدعلی" گفتش ای نــور جــان
نمـک گیـر نانم , نمـک گیـر نان

به چوقای من هست تا پشم وکُرک
چه غم داری از دخت کیخای تُرک

تـوان دختــر شــاه را  بـرگــزیــد
بـه تـدبـیـر پـیــران به ریش سفیـد

ازاکنون,از این دَم تو مَسرور باش
پِـی شــال و انگشـتـر و سـور باش

مخور غـم , که دارند پیران شِگِرد
تـو از من بخـواه , دختـر یـزدگـرد

ادامه در قسمت بعد ...


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
http://www.shereno.com/9986/