اِز هُکِه ؛ هرگـز نَکِـرده لا کِتاوی ، کَند و کاو :
غزل شماره ۱۲۳
اِز هُکِه؛ هرگز نَکِـرده لا کِتاوی، کَند و کاو
دی نَـوا زِس خاسـت تا وا فلسفـه وابو مُجاو
نوشدارویِ هُـکـِه ، پـاسه بـه وارِ عَلق نــاد
نی به غِیـرا کیـزه یِ تَهـلِ شَلَمـزاری شَراو
کُر؛ سَرِ حَرفِ بِجـاتَـم ، پافِشـاری کـم بِکُن
نی سَوا اِز فَهم، وَهم و نی جُدا اِز گُل،گُلاو
هِد اَیَـرچه مِن غَلافِ غُنچه گُل ، ناز و نیز
دل به غارت ایبَرِه ، وَختیکه وُرداره حِجاو
وُر سَـرِ مُلمارِ تازی ، تاجِ جَمشید اَر بِنِن
کم عِجیوَم نی , اَیَر که مَملکَت، وابو خَراو
وا تُنُم ، اِی سَوگُـلِ نِـچ زِیـده مِن بـاغِ دِلُم
واتُنُم،اِی گُل که نی تیتَرسِت اِز روزِ حِساو
بَلگ بَلگِ عُمرُمه ، نیلُم بِده ویـرِت به بای
نَهـل بی شیـرازه یِ عشقت، بپاشه ئی کِتاو
دینِشت
۱... از کسی که هرگز لای کتابی جستجو نکرده است ، نباید توقع داشت ا او که با فلسفه متقاعد بشود .
۲... نوشداروی کسی که پایش را به منزلگاه عقل گذاشته است ، به غیر از کوزه ی شراب تلخ شلمزاری نیست.
۳. ای پسر ، بر سر حرف بجای خودت هم کمتر پافشاری بکن ، زیرا وهم سوا از فهم نیست و گلاب هم جدا از گل نمی باشد.
۴... اگرچه در غلاف غُنچه ی گل ، ناز و افاده وجود دارد ، ولی وقتی که حجاب بر می دارد دل را به غارت می برد .
۵... تاج جمشید را اگر بر سر ماردوش تازی بگذارند ، کم عجیب هم نیست اگر که مملکت خراب بشود.
۶... با توام ای سوگل سبز شده در باغ دلم ، با توام ای گل ، که چشم ترس ات نیست از روز حساب .
۷... برگ برگ عمرم را نمی گذارم که یاد و خیالت به باد بدهد ، پس نگذار بدون شیرازه ی عشق ات ، این کتاب از هم بپاشد.
معنی لغات :
اِز هُکِه ... از کسی که
لا کِتاوی ... لای کتابی
کَند و کاو ... جستجو ، تحقیق
دی نَوا ... دیگر نباید
زِس خاست ... از او خواست ، توقع داشت
تا وا فلسفه ... تا با فلسفه
وابو مُجاو ... مجاب بشود، متقاعد بشود
نـوشـدارویِ هُـکـِه ... نوشداروی آن کسی که
پـاسه ... پایش را
بـه وارِ عَلق نــاد ... به منزلگاه عقل نهاد
نی بـه غِیـرا ... نیست به غیر از
کیـزه یِ ... کوزه ی
تَـهـلِ ... تلخِ
شَلَمـزاری شَـراو... شراب شلمزاری
کُر ... پسر ، ای پسر
سَرِ حَـرفِ بِجــاتَـم... سر حرف بجایت هم
پافِشـاری کـم بِکُن ... کم پافشاری بکن
نی سَوا اِز فَهم ، وَهم و ... نیست سوا از فهم وهم و...
نی جُدا اِز گُل ... نیست جدا از گل
گُلاو ... گلاب
هِد اَیَـرچه ... هست اگرچه
مِن غَلافِ غُنچه گُل ... درون غلاف غنچه ی گل
نــاز و نیز ... ناز و افاده
دل به غـارت ایبَرِه ... دل به غارت می برد
وَختیکه... وقتی که
وُرداره حِجاو... حجاب برمی دارد
وُر سَـرِ مُلمــارِ تــازی ... بر سر ماردوش تازی
تــاجِ جَمشید اَر بِنِـن... تاج جمشید را اگر هم بگذارند
کـم عِجیوَم نی... کم عجیب هم نیست
اَیَر که ... اگر که
مَملکَت ، وابـو خَـراو... مملکت خراب بشود
واتُنُـم ... با تو هستم
اِی سَـوگُـلِ نِـچ زِیـده ... ای سوگل سبز شده
مِن بــاغِ دِلُـم... توی باغ دل من
واتُنُـم ،اِی گُل... با تو هستم ای گل
که نی تیتَرسِت... که چشم ترس ات نیست
اِز روزِ حِساو... از روز حساب
بَلگ بَلگِ عُمـرُمه ... برگ برگ عمرم را
نیلُـم بِـده... نمیگذارم بدهد
ویـرِت به بـای ... یاد و خیالت به باد
نَـهل بی شیـرازه یِ عشقت... نگذار ، اجازه نده بدون شیرازه ی عشق ات
بپاشه ئی کِتاو ... ایت کتاب از هم بپاشد