وا نِـشتِ زُلـف , گَـشتُـم و مـارِن بَهونه کِرد :
وا نِـشتِ زُلـف, گَـشتُـم و مـارِن بَهونه کِرد
مِرنـیـد , مَـرتِ جونـوم و کــارِن بَهونه کِرد
اِشنیـد بُنــگِ مــانه وُ زِیــد اِز بُهـون به دَر
سِیـلُم نَکِـرد و مَشک و مَـلارِن بَهونه کِرد
تارُف به غیر کِرد و به ما تا رِسی زِ قَست
مِیـزَر بـه ریس وَنـد و غُوارِن ، بَهونه کِرد
مانه بـه بـالِ رو که دییَک ، سُست کِرد پا
تـی تـی کُنُوو ، جُستِ گُدارِن ، بَهونه کِرد
پُـر نـــاز کِـرد کــالَل و پُـر پیت کِـرد تـــال
گَـشت و گُـذارِ فصـلِ بُـهــارِن ، بَهونه کِرد
هر جـا که نــاد پا ، به نِزِنگِس لُری زِ دیـن
بِرنَو به دَست ، کَوگ و شِکارِن بَهونه کِرد
دَستی کِلاکِ دستِ بُلورِس دییُـم ، چُو دیــم
لَنـگِست و زی ، تِکِـستِـن خارِن بَهونه کِرد
خیـنِ هــزار دل ، بـه گِلیـنِس نِشُنـده داشـت
تیفگِشتِ نــاردُنـــگِ اَنــــــارِن ، بَهونه کِرد
فَهمُم حَلا که سیچه به مِیلِس لُـری که رَهـد
خِزمَــت بـه مــا وُ ایـل و تَـوارِن بَهونه کِرد
1 - با نیشِ زُلف من را گزید و بهانه اش را مار معرفی کرد. شیره ی جانم را سر کشید و بهانه اش را کار وانمود کرد .
2- صدای ما را شنید و از سیاه چادر بیرون آمد , نگاهم نکرد و مشک و ملار ( مشک زدن را ) بهانه کرد .
3- به دیگران تعارف کرد و از روی عمد به ما تا رسید , میزر را ( سر انداز را ) به رویش انداخت و غُبار را بهانه نمود .
4- ما را به کنار رودخانه که دید تعلل کرد و جستجوکنان , پیدا کردن گُدار را ( محل عبور از رودخانه را ) را بهانه نمود .
5- چشمهای کال اش را پُر از ناز و تار زلف اش را پُر از تاب کرد و گشت و گذار بهاری را بهانه کرد .
6- هر کجا پا گذاشت ,در دنبالش لری برنو به دست , کبک و شکار را بهانه نمود .
8- خون هزار دل را به دامن اش نشانده بود , پخش شدن دانه های انار را ( به روی دامن اش ) بهانه نمود .
9- حالا می فهمم که , لُری که به مجلس رفت , برای چه خدمت به ما و ایل و تبار را بهانه ( رفتن به مجلس ) قرار داد .
معنی لغات :
وا نِـشتِ زُلف... با نیش زلف
گَـشتُـم و ... مرا گزید و
مـارِن بَهونه کِرد ... مار را بهانه کرد
مِرنیـد ... سرکشید
مَـرتِ جونــوم و ... شیره ی جانم را و
کــارِن بَهونه کِرد ... کار کردن را بهانه کرد
اِشنیـد ... شنید
بُنــگِ مــانه وُ ... صدای ما را و
زِیــد اِز بُهون به دَر ... از بهون زد بیرون
سیلُم نَکِرد و ... نگاهم نکرد و
مَشک و مَلارِن بَهونه کِرد ... مشک و ملار را بهانه کرد
مَلار ... سه پایه ی چوبی که برای مشک زدن از آن استفاده می کنند
تارُف به غیر کِرد و ...به دیگران تعارف کرد و
به ما تا رِسی ... به ما تا رسید
زِ قَست ... از روز عمد
مِیـزَر بـه ریس وَنـد و ... سرانداز را به روی صورتش انداخت و
غُوارِن ، بَهونه کِرد ... غُبار را بهانه کرد
مانه ... ما را
بـه بـالِ رو ... به کنار رودخانه
که دییَک ... که دید
سُست کِرد پا ... پا شُل کرد ، تعلل کرد
تـی تـی کُنُوو ... چشم چشم کُنان
جُستِ گُدارِن ... پیدا کردن گدار را
بَهونه کِرد ... بهانه کرد
پُـر نـــاز کِـرد کــالَل و ... پُر ناز کرد چشمهایش را و
پُـر پیت کِـرد تـــال ... پُر پیچ کرد تار زلفش را
گَـشت و گُـذارِ فصـلِ بُـهــارِن ، بَهونه کِرد
هر جـا که نــاد پا ... هرجا که پا گذاشت
به نِزِنگِس ... به نزدیکی اش
لُری زِ دیـن ... لری به دنبالش
بِرنَو به دَست... تفنگ برنو به دست
کَوگ و شِکارِن بَهونه کِرد... کبک و شکار کردن را بهانه کرد
دَستی کِلاکِ دستِ بُلورِس ... دستی عصای دست بلورینش
دییُم ... دیدم
چُو دیم ... چون مرا دید
لَنـگِست و ... لنگید و
زی ... زود
تِکِـستِـن خارِن بَهونه کِرد... خلیدن خار را ( به پا) بهانه کرد
خیـنِ هـزار دل... خونِ هزار دل
به گِلینِس ... به دامانش
نِشُنده داشت ... نشانده داشت
تیفگِشتِ ... پاشیدنِ ، پراکندنِ
نــاردُنـــگِ اَنــــــارِن ، بَهونه کِرد ... دانه های انار را بهانه کرد
فَهمُم حَلا ... حالا می فهمم
که سیچه ... که برای چه
به مِیلِس ... به مجلس
لُری که رَهد ... لری که رفت
خِزمَـت به مـا وُ ... خدمت به ما و
ایـل و تَـوارِن بَهونه کِرد ... ایل و تبار را بهانه کرد