شادان شهرو بختیاری : shadan blog

شادان بلاگ : *** وبگاه رسمی شادان شهرو بختیاری *** : shadan shahroo bakhtiari

شادان شهرو بختیاری : shadan blog

شادان بلاگ : *** وبگاه رسمی شادان شهرو بختیاری *** : shadan shahroo bakhtiari

شادان شهرو بختیاری : shadan blog

🔰🔰🔰
......................................
💦 شادان شهرو بختیاری💦
......................................
shadanblog74@gmail.com
......................................✍️
نقاشی ها و عکس هایی که
در بالای اشعار استفاده شده
از فضای نت ذخیره و با تصاویر
دیگر تلفیق شده اند . 💦
.....................................

بیوگرافی ( شادان شهرو ):

شنبه, ۸ دی ۱۳۹۷، ۰۷:۰۹ ق.ظ

آنچه در بالا نوشته ام نخستین پاسخم به دوستی بود که نخستین بار درخواست بیوگرافی کرده بودند .

در طول سالهایی که مشغول وبلاگ نویسی بوده ام بارها پیام ها و ایمیل هایی از طرف دوستان و همتبارانم دریافت کرده ام که دوست داشته اند بدانند شادان شهرو نام واقعی اش چیست , از کدام تیره و طایفه بختیاری ست . در کجا زندگی می کند . در چه زمینه ای تحصیلات داشته و سوالاتی از این دست .

اینکه نام واقعی ام چیست ؟ ترجیح میدهم همچنان مخفی بماند . و دوست دارم با آن نام و فارغ از نام هنری ام , بعنوان یک فرد معمولی در میان مردم سرزمینم و در کنار دردها و رنج هایشان زندگی کنم . و این حیاط خلوتی ست که دوست دارم آنرا برای خودم حفظ کنم , اگرچه برخی از دوستان نزدیک به آن آگاهی دارند .

و اما در مورد سایر موارد باید عرض کنم که از تیره ی شهرویی و از طایفه ی بابادی گاشَه و از باب بابای و از شاخه ی هفت لنگ بختیاری می باشم . اگرچه شهرویان ( بعنوان یکی از قبایل کوچرو بزرگ پارس باستان)  فراتر از این تیره ای هستند که با دیگر تیره ها , طایفه ی بابادی گاشه را  بعد از فروپاشی اتابکان لربزرگ و شکل گیری اتحادیه ی بختیاری ساخته اند .

شهرویان ,  یکی از 32 قبیله ی بزرگ کوچندگان پارس در زمان اشکانیان و ساسانیان بودند . دیگر قبایل کوچرو پارس علاوه بر شهرویی , شاملِ : (  شَهیاری - شَهرکی - شاهونی - شاهاکانی - کِرمانی - رامانی - تَهمادی - زبادی - زَنگی - خُسرَوی - مِهرَکی - ممالی - آذرکانی - اَشتامِهری - آزاددُختی - بُرازدُختی - بُندادمهری - بُندادَکی - فُراتی - سلمونی - سیری - و... ). که از آنها با نام کُردان پارس یاد شده است . با  فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان , کوچندگان پارس بعد از یک قرن و نیم مقاومت در برابر اعراب مهاجم به مرور زمان و تحلیل قدرت شان پراکنده شدند . بعد از آنکه کنفدراسیون های ایلی لُربُزرگ و لُرکوچک شکل گرفت و اتابکان لر به قدرت رسیدند , شهرویان همچون دیگر طوایف و ایلات وارد کنفدراسیون لُربزرگ شدند . بعد از فروپاشی نظام ایلی اتابکان لربزرگ , کنفدراسیون ایلی بختیاری به مرور زمان و با ملحق شدن طوایف مختلف شکل گرفت . که شهرویان هم همچون دیگر طوایف وارد این کنفدراسیون شده و هر بخش از آن بعنوان یک تیره در کنار تیره های دیگر طوایف جدیدی را شکل دادند . ما جزیی از آن بخش از شهرویان بودیم که در کنار دیگر تیره ها , طایفه ی بابادی گاشه را در باب بابادی بنا کردیم و در شمار تیره های اصلی آن طایفه می باشیم . دیگر بخش های شهرویی هم جذب طوایف شکل گرفته ی دیگر (چه در بختیاری و چه در ایلات کهگیلویه و بویراحمد و ممسنی و فارس ) شدند . در اصل ایل شهرویی باستان تکه تکه شده و هر تکه ملحق به طایفه ای و ایلی گردید . و امروزه در چندین استان کشور زندگی می کنند . و به احتمال زیاد بخش بزرگی از آن در اوایل اسلام به سمت شرق و هندوستان مهاجرت نموده است . زیرا شواهدی دال بر حضور آنها در مناطق ییلاقی شمال هند وجود دارد .

اکنون اگر بخواهم خودم را در چارت شهروندی ایران معرفی کنم باید بگویم که اینجانب یک ایرانی از قوم لُر , از شاخه ی هفت لنگ بختیاریِ و از باب بابادی و از طایفه ی بابادی گاشه و از تیره ی شهرویی می باشم . که هفت پُشت از نیاکانم در شهرویی خانمیرزا واقع در استان چهارمحال و بختیاری سکونت داشته اند و زاده ی آنجا می باشم . دیگر شهرویان بصورت عمده در خوزستان و فارس و کهگیلویه و بوشهر و سمنان و بصورت پراکنده در دیگر استانها ساکن می باشند . 

خوشبختانه امروزه به همت تلاش های خستگی ناپذیر پژوهشگر حوزه ی مردمشناسی ایلی جناب میثم شهرویی از عموزادگان شهرویی بهبهان اکثریت شهرویان ساکن در استانهای مختلف باهم در ارتباط می باشند . و این ارتباط و همدلی را مدیون تلاشهای خستگی ناپذیر این بزرگوار می باشیم .

اشعار من , تریبون باورها و اندیشه ها  و آرزوهای یک ایرانی بختیاری ست . ممکن است این باورها , یک جاهایی با آنچه شما باورمندید , اشتراک یا مغایرت داشته باشند . ممکن است برخی مرا متکبر و رویاپرداز بدانند. و یا عده ای ,نکته بین و خُرافه ستیز .

( به هر حال "من" , همانی هستم که شما تصورم می کنید . )و حق را به شما خواهم داد .

انسان , جمیع اضداد است . دارای ثبات در حِس و مِیل و گِرایش نیست .جهان ما , جهانِ مُتغیرهاست . انسان هم مستثنا از تغییرنبوده و نیست . دارای احساسات متنوع و امیال گوناگون است. دارای ثبات در بینش و ثبات در گرایش نیست . هر تغییری در جهان اورا تغییر میدهد . من حتی نمیدانم شادان شهروی سال آینده چگونه شادان شهرویی خواهد بود . و حتی نمیدانم نگاه شما به او چگونه خواهد بود . آیا دوستدار او خواهید بود یا از او متنفر خواهید شُد.  زیرا شما هم , در حال تغییر هستید. و نگاه شما هم همراه با شما تغییر می کند . 

من , جهان را به خاطر همین تغییراتش دوست دارم . زیرا ثبات مداوم  کسل کننده است . 

همیشه از انجمن های شعر  و همـایش ها دوری کـرده ام .  سعی کـرده ام , مثـل همه ی مردم  عادی , در میانشان ( ولی نه با نام شادان شهرو ) زندگی عادی خودم را داشته باشم  و با غم هایشان غمگین و با شادیهایشان شاد باشم .. و ترجیح داده ام  به جای شاخ شدن در انجمن ها,درچهاردیواری  خلوتم ,روی اهدافم شاخ بشوم . اگر قرار هست آدم برای کسی شاخ بشود بهتر است برای خودش شاخ بشود نه برای دیگران . بهتر است خودش را به چالش بکشد نه دیگران را . و این رویه ای هست که دنبال می کنم و میدانم کــه زمــان در گــذر است و چــراغ عمــرم همیشه نمی سوزد .

ولی از سوی دیگر . رد پاسخ دوستان را هم خلاف ادب میدانم . 

گاه یک حس مرموز ولی پایدار در انسان شکل میگیرد که با سایر حواس او متفاوت است . شاید جمیع همه ی آنها باشد , نمیدانم ,  هرچه هست مُرتب او را هُل میدهد . و به او امر و نهی میکند . انگار فانوس به دست گرفته و به دل تاریکی زده و میگوید به دنبالم بیا . 

احساسی که شادان شهرو در این لحظه دارد, ادامه ی همان حس مرموزی هست که در خردسالی اش داشته, نه اینکه در یک سیکل بسته در جریان باشد . نه اینکه ثبات فرمی داشته باشد , بلکه از  مات بودنش کاسته شده و به شفافیت اش اضافه شده است . و در این میان تنها این فتیله ی عمر بوده که بیشتر سوخته ./ بامداد روز دوشنبه بود .هفتمین روز از چهارمین ماه سال  1350 خورشیدی .( هفت و چهار برای بختیاری ها نماد دو  بزرگ شاخه ی ایلی آنهاست  و نشانه ی برادری )./ حرفناز ,قابله ای بود که او را خبر دار کردند.


هَمه را ... وقتِ تولد... در گوش...
رَسم این است ( اَذان ) می خوانند ...
گوشِ من , بعدِ چِهل سال ...هنوز...
نشئه از نازِش آن حرفی هست.. 
که به تعویضِ " اذان " قابِله ام .. گُفت به گوش :
- ای که در قَبض ترین تیـره گی سـال زِ مـادر زادی ...
- روزگــارت بـه دَرازی ِ شب ِ یَلـدا بـاد .


خروس خوان بود که چشم به جهانی که مدارش  به سمت آشوب می چرخید گشودم . ( به روایت مادرم ) برخلاف دیگر نوزدان , بی تابی نمیکردم , گریه نمی کردم ...حــالم هیچ  خوشایند حال مــادرم نبود تا سه ماه به همین منوال گذشت. مادرم داشت باور می کرد که  لالم . کتکم می زد ,  شاید , با صدای گریه ام , بر باور تلخی که داشت در ذهنش  به آرامی شکل واقعیت میگرفت , خط  بطلانی بکشد . 

و  اما من ... فقط نگاه میکردم . بعدها در نیمایی ای نوشتم :((مَزه ای خوش دارد ...طعم گشنیزی برخورد نگاه مادر با فرزند .)) این حس بی تفـاوت من و حال ملتهب مــادرم تـا سه مــاه ادامـــه داشت. و زمانی که زبـــان گشودم  مصادف شد با زبان در کـــام کشیدن ( داراب افسر ) بزرگترین شاعر گویشی  ایل بختیاری که. او  را در تخت فولاد اصفهان در تکیه ی میر , به خاک سپردند ./ 


 

هفت ماهه بودم که بزرگترین یخبندان تاریخ ایران در چهاردهم بهمن ماه 1350 خورشیدی آغاز شد و در پایان همان ماه فروکش کرد . یخبندانی که در تاریخ ایران بی سابقه بود و بیش از چهار هزار ایرانی جان خودشان را از دست دادند. و دویست روستا هم در برف مدفون شدند.( اعداد 7 و 4 همیشه در زندگی من نقش بازی کرده اند . چرا؟ نمیدانم ).

پدرم معمار بود . به واسطه ی شغلش , می بایست در شهرهای مختلفی اقامت میکردیم .اهواز , بهبهان , آباده , بندرعباس, قصرشیرین, سرپل ذهاب .... تا اینکه انقلاب شد . هفت سالم بود  و انقلاب , ما را یکجانشین کرد . / با اینکه با گویش بختیاری در خانه حرف میزدیم ,  ولی به واسطه ی دوربودن از  گویشوران بختیاری , گویش ما آمیخته با فارسی بود,گــاهی فامیـــل سری میــزدند و زبــان خالص آنهــا برایم حکم زبانی ناشناخته را داشت .  به واسطه ی شب نشینی هـای فامیلی کـــه همراه با شاهنــــامه خوانی و اشعار گویشی  و نقل داستان فلکناز و حیدربگ قزلباش بود .  با دو شاعر پرآوازه ,حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی و  داراب افسر بختیاری . آشنا شدم و به آن دو  تعلق خاطر عجیبی پیــدا کردم . و این آغــاز گـــام گذاشتم  بود در وادی بکر و رویایی شعر ./ اگرچه مسیر منتهی به آن در جوار نقاشی و مجسمه سازی آماتور طی شُد . چون گویش بختیاری را درست نمیدانستم . به دنبال فردوسی براه افتــادم . در مسیرم با باباطاهر و خیام همراه شدم و  در کوچه باغ سعدی نفسی تازه کردم و بر لب آب رکناباد  , هم پیـــاله ی حافظ شدم . وقتی بخود آمدم بیست سال از عمرم در کتابخانه ها گذشته بود . هر کتاب شعری کـــه به دستم میرسید می خواندم . تا اینکه  تولستوی , مسیرم را به سمت رستاخیزش تغییر داد .


 عشق به رمان نویسی چندسال از جوانی ام را مصادره نمود. عمری که در کسب تجربه گذشت . بنده هنر نویسندگی را مکمل هنر شعر میدانم . . رمــان نویسی به من گفتگو نویسی را آمـوخت . توصیف را آموخت ,به من یاد داد که مثل یک پژوهشگر .فیش برداری کنم , همزمان بــه خاطــر عشقی کــه بـه فردوسی داشتم . منظومه ی اسکندر و نوش آفرین را هم  در دستور کــارم قـــرار دادم و در بحر متقارب هر از چندگاهی , پاره ای از آن روایت را منظوم نمودم .این منظومه به شرح دلدادگی اسکندرخان عکاشه از تیره ی خدری از طایفه بابادی گاشه باب بابادی بختیاری به دختری  نوش آفرین نام از طایفه ی ایگدر قشقایی می پردازد که بیش از ده سال بصورت متناوب وقتم را به خودش اختصاص داد و هنوز هم نیازمند بازنگری و ویرایش کلی ست . ( بخش های آغازین آنرا در همین وبلاگ می توانید بخوانید ) امید که در نظم آن داستان , آب در هاون نکوبیده باشم . 

در  اوایل دهه ی هشتاد بود که اولین شعرهای گویشی خودم را  با همان مقدار شناختی که از گویش بختیاری داشتم .سرودم .ولی تمرکزم همچنان روی شعر فارسی بود . اواخـر دهه ی هشتاد بود که در کنـار اشعار فارسی ام (آن شعرهای گویشی ) را در وبلاگی منتشر کردم . وبلاگی که به خاطر نگرش های مغایرم با سیستم آنرا مسدود و حذف کردند , و در پرتو آن دیگر وبلاگهایم هم مسدود و حذف شدند و عواقب آن به سایت آنات کشیده شد و 295 رباعی اعتراضی همراه با جساب کاربری ام مسدود و حذف گردید  ) . با انتشار آن اشعار گویشی ,  نظرات دلگرم کننده ای دریافت کردم .بخصوص از استاد هوشنگ بهرامی که متوجه ضعف دایره ی لغات کاربردی ام شده بود . آن زمان  ایشان مشغول گردآوری واژنامه بختیاری بودنـد . تشویق هـای این استـاد فرهیخته مرا وادار کرد تا در کنار شعر فارسی که تمام وقتم را به خودش اختصاص داده بود , وقتی را هم برای شعر گویشی اختصاص دهم و بصورت جدی شعر گویشی را دنبال کرده و در تقویت گویش بختیاری ام بکوشم . گــاه در گفتگو با بستگان دور و نزدیک با واژگانی روبرو میشدم که برایم تازگی داشت و معنی آنهــا را نمیدانستم . کشف هر واژه ,  برایم چیزی کم از کشف قاره ی آمریکا توسط کریستف کلمب نداشت .  کنجکاوی های من باعث شد که دوستان و آشنایان و فامیل  که اشتیاق مرا میدیدند ,  هرچه بیشتر در تقویت لغاتم مساعدت برسانند ..از همـان روز نخست کــه با داراب افسر آشنا شدم , یک حس  ناشناختـه ی غریبی مــدام  ترغیبم میکرد که(( برخیز و  نگذار مشعلی را  که داراب افسر برافروخته است خاموش شود )). این حس , رسالت من را شکل داد . حسی که تا همین لحظه به همان شدت همچنان نبضش در من میزند و مرا یقه کشان به دنبال خودش می کشد .

فکر کنم همین مقدار بیوگرافی  "در این بُرهه ی زمانی" کفایت کند . باقی , باشد بقایتان /  و جا دارد در پاسداشت زحمات دوستانی که مشوقم بوده اند و  مرا در این مسیر یاری نموده اند . از آنها نهایت قدر دانی را داشته باشم.

دوستتان دارم .../ مهرتان را سپاس .


هِمهُکـِه دا چُـمَـتِ شعـر ، بـه داراب اَفسر

بُم گُدَک؛ کُر بِگِرِس ، نَهل یِه وَخ کور آبو



شادان شهرو ✍️shadanblog.blog.ir

در نهایت ترجیح میدهم بیوگرافی استادم (داراب افسر) را به پاس هموار کردن راهی که  مُلا زُلفعلی کرونی در آن قدم برداشته بود را تقدیم علاقمندان شعر گویشی بختیاری بنمایم . یاد و نامش همیشه بر تارک شعر گویشی بختیاری جاودان .

...........................................................................................................

 
  • ۹۷/۱۰/۰۸
  • شادان شهرو بختیاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
http://www.shereno.com/9986/