زندگی آنقدرها هم سخت نیست٫ نیمایی٫شادان شهرو :
گفتگو دارند، .. اما بی صدا...
چشم ها .. وقتی « شکایت » می کنند
پلک ها .. وقتی « پیامک » میدهند .
در خودم محبوس کردم ،..
قسمتی از خویش را
کافری،.. کفتر پرانی آسمان اندیش را .
چون چراغی روشنم در انتهای کوچه ای تاریک .
شهر ( پترا ) را بمانم،.. از نظرها گم،...
در ته یک دره باریک .
دیر هنگامی ست که ، زائوی احساسم نشد...
پا به ماه لحظه های شیک پوش .
ایلیاتی زاده ام ...
خوب میدانم که جام لاله های واژگون ،...
پر نخواهد گشت از افشانه ی اردیبهشت .
خوب میدانم اگر « پیمان هم رودی » نداشت ،...
فرصت «کارون» شدن در طالع «خرسان» نبود. .
خوب میدانم که بین آب و ماهی، مرز نیست
خوب میدانم که رویش در گیاهی ، هرز نیست
خوب میدانم ؛ سمن بوی اند ، برخی نقش ها...
خوب میدانم ؛ لجن پوی اند ، برخی کفش ها ...
خوب میدانم که این جمشید جاه ، ...
کم ندیده ،.. خوب پر آشوب را
خوب میدانم که باید خوب دید .
خوب باید دید، .. حتی،.. «خوب» را .
خوب باید دید در دل لغزها....
در رجزخوانی مسکین مغزها :
هر فروغی نیست ، .. فانوس نجات...
هر سلامی نیست ، .. طبل اعتماد...
هر امیدی نیست ، شلتوک نشاط .
هر خودآلودی ، .. خرد پرورد نیست .
هر طبیبی ، .. آشنای درد نیست .
هر نری که ریش دارد ، .. مرد نیست .
در من انگاری ، یکی در اعتکافی درد نوش...
پای غم هایم نشسته، کشف لذت می کند .
« تاک طبعم »،..
نبض من ، با روزگارم می زند .
حاصل سکرآور تخمیر روحم سالهاست ..
حبه پیچ خوشه های شعرهای قرمز است .
تا مرا عالیجناب عشق باشد پیشکار ...
غم ندارم از ملامت های خلق روزگار .
ای که ویلاباغ چشمت در به رویم بسته است ..
کفترت جذب کدامین گنبد و گلدسته است.
اینکه « من » ، در « چشم تو » ، جایی ندارم .. باک نیست ...
حیف باشد « باغ ویلایی » که در آن « تاک » نیست .
آنکه چشمان تو را،.. از دیدن من ، دوخته ست
پشت لب هایم نشسته ،.. حکمتم آموخته ست
دوستان تا راه را گم می کنند
لذت همراه را گم می کنند
درد دارد درد، اینکه بغض هایت نیمه شب
بر گلویت چنگ اندازند و بیدارت کنند
چون مجال صبر آمد، در طواف کعبه هم
صبر کن ، هرچند با تکبیر وادارت کنند
دشمنان ، تا دوست می گردند، ای آیین درست
قصدشان این است قبل از ذبح ، پروارت کنند
فخر نفروش ای سپیدار عاقبت معلوم نیست
تیرک چادر شوی یا چوبه ی دارت کنند
ایلیاتی زاده ام ، آزاده ام ...
تا« بوهون »ما ،اگرچه کوه و دست انداز هست...
این« کفن چادر » که من در آن نشستم،..بی در است ...
آستانش ، .. باز هست ،
لحظه های مغتنم را می توان خوشبخت زیست.
زندگی ، آنقدرها هم سخت نیست،
زندگی، کشف رموزی ساده است .
کشف موزیک طربناکی که آب،...
می نوازد در مسیر راه بندان های سنگ .
خود مگر نه ، می کند _ « یک دوستت دارم »_ زمستان را بهار
خود مگر نه ، گفتن _« یک دست خوش » _ ...
خستگی را می تکاند از تنی خدمتگزار .
خود مگر نه با «گرین کارت سلام »، ...
می توان گردشگر لبخند شد .
ایلیاتی شاعرم...
شاعری که قلب او در شعرهایش می تپد .
شاعری که پیرپازن های فکرش پای کتف سبزکوه...
خاطرات ذهنکوبش را شبانه می چرد .
نیستم آن زاهدی که نانش از سجاده است .
نیستم آن عارفی که هوشخوار باده است .
نیستم آن شاعر بیدارخواب
این جهان ،..در چشم من ، حسی ست پنهان کاشته در رنگ ها ، ...
در گلاب افشانی آهنگ ها ...
در غلاف قطره ها ،...
در کلاف سنگ ها ،...
فاش میگویم بدانی کیستم ...
من مسلمان زاده ام، اما مسلمان نیستم .
دردمندم ،.. فکر درمان، .. نیستم
مهرآیینم ، ... پشیمان ،.. نیستم .
شاید از جاتنگی دنیاست که ...
در نبود عشق های راستین ...
لانه می سازند گاهی مارها در آستین ..!!
خسته ام ، از نوستیزانی قلم قاجار جار
خسته ام ، از اینهمه ،.. هنگامه های ..وقت هار
من نمی گویم دلم را روضه شداد کن
من نمی گویم که از شادان شهرو یاد کن ...
من نمی گویم از این محبس مرا آزاد کن ...
حرف من این است ، این ...
کاشکی تکثیر می شد،.. آن قدم های خراب آباد کن .
حرف من این است ، این ...
با توام ،.. ای آشنای اولین ،...
ای که می تابد درون بغض هایت آفتاب ...
ای که چشمت یک « ارم » شیراز دارد در شراب...
مهر ورزیدن بساطش هر زمان آماده است
خوش نشیند در دل آن احساس که ( لبخند ) آنرا زاده است.
.
.
شادان شهرو / تیر و مرداد ۹۹/ یوسف آباد قوام
دکلمه همین شعر با صدای بانو سپیده طالبی
سلام و عرض ادب استاد بزرگوارم
روز شعر و ادب پارسی را بر شما که پاسدار بزرگ شعر پارسی وبخصوص نیمایی هستید تبریک عرض میکنم
شعرتان ، شراب تر از همیشه بر دل نشست....
خدا را شکر میکنم که هستید و می سرایید
در پناه حق استادم