کُهی اِز غَـم بـه کـولُـم دارُم و روحُم چُلُهمِسته :
غزل شماره ۱۵۱
وزن/ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
کُهی اِز غَـم بـه کـولُـم دارُم و روحُم چُلُهمِسته
دِلُم ، چی "تَنگه ی رُهمِستِ پازِن پیر" رُهمِسته
بِگَشتُـم مُلکِ جَمشیدِن ، نَجُستُم دَره ای سالِـم
به هر واری که پا نادُم ، مُریدِ شیخِ گُه، مِسته
غِـریـوِه آشنـا بُنـگی ، مُـدُم یـا بیـخِ گوشُـم گو
بِگِـر آرُم ، نَکُـن بــازی تـو وا ئـی عَلقِ چُهمِسته
بـه دَردِت اُخت وابـو وُ نَخـا دَرمونِ دَردِت ، اِز
هُکه اِسپید کِـردِه ریشِس و فِرگِـس نَجُهمِسته
رَوارَو غَم نَکُن پاچِل، صَد اَلبت نید بی حاصِل
زِمینِ لور و لَردی که، به زَخمِ خیش، شُهمِسته
بِوَن هوشِت به دَستی که کِلاکِ روزِ سَختِت بو
وَیَرنَـه هیچ کاخی نی ، بِگُن سَقفِس نَتُهمِـسته
چُغاخور دِل اَیر بوهی، دِلِت تی تِشنه یِ بِشته
مَیَر نِیدی، که هَر مَندَو که هُشکآبی ، کُلُهمِسته

۱ ... کوهی از غم به روی کولم دارم و روحم مُچاله شده است. دلم مانند " تنگه ی رُهمست پازن پیر" ریزش کرده است .
۲ ... مُلک جمشید را گشتم ، دره ای سالم پیدا نکردم ، به هر منزلگاهی که پا نهادم ، مرید شیخ گُه ادرار کرده بود.
۳ ... غریبه آشنا بانگی مُدام می آید و بیخ گوشم می گوید ، آرام بگیر و با این عقل کوفته شده بازی نکن.
۴ ... با دردت اُنس بگیر و درمان دردت را از کسی که ریش اش سفید شُده و فکرش تکان نخورده نخواه .
۵ ... مرتب غم را پاچِل نکُن ، صد البته صحرای بی آب و علفی که با زَخم خیش شُخم خورده بی حاصل نیست .
۶ ... هوش ات را ( تمرکز ات را ) به دستی بینداز که عصای روز سخت ات باشد ، وگرنه هیچ کاخی نیست که بگویند سقف اش آوار نشده است .
۷ ... چُغاخور دل اگر باشی ، چشم دل ات تشنه ی باران است، مگر ندیده ای که هر ماندابی که خُشک شده ، کُلوخ زار شده است
.
.
معنی لُغات:
کُهی ... کوهی
بـه کـولُــم ... بر روی دوشم
چُلُهمِسته ... کوفته شده ، به درد آمده
چی ... چون ، مانند
"تَنگه ی رُهمِستِ پازِن پیر"... نام تنگه ای در کهگیلویه و بویر احمد
رُهمِسته ... ریزش کرده است
مُلکِ جَمشیدِن ... مُلک جمشید را
به هر واری ... به هر منزلگاهی ، توقفگاهی
که پا نادُم ... که پا نهادم
مِسته ... ادرار کرده است ،
غِـریـوِه ... غریبه
بُنـگی ... بانگی، صدایی
مُـدُم ... مدام
یـا ... می آید
گو ... می گوید
بِگِــر آرُم ... آرام بگیر
وا ئـی ... با این
عَلقِ چُهمِسته ... عقلِ کوفته شده، به درد آمده
اُخـت ... اُنس
وابـو ... بشو
وُ نَخـا ... و نخواه
هُکـه ... آن که
اِسپید کِـردِه ... سفید کرده
ریشِس ... ریش اش
فِرگِـس ... فکرش
نَجُهمِسته ... جُم نخورده، تکان نخورده
رَوارَو ... مُرتب
صَد اَلبَت ... صد البته
نید ... نیست
زِمینِ لور و لَردی که ... زمین بی آب و علفی که
شُهمِسته ... شخم خورده
بِوَن ... بینداز
هوشِت ... تمرکزت
کِلاکِ ... عصایِ
روزِ سَختِت بو ... روز سخت ات باشد
وَیَرنَـه ... وگرنه
نی ... نیست
بِگُن ... بگویند
سَقفِس ... سقف اش
نَتُهمِـسته ... آوار نشده
چُغاخور ... تالاب چُغاخور در چهارمحال و بختیاری
اَیر بوهی ... اگر باشی
تی ... چشم
بِشته ... باران است
مَیَر نِیدی ... مگر ندیدی
که هَر مَندَو ... که هر ماندآب
که هُشکآبی ... که خشک شد
کُلُهمِسته ... کلوح زار شده