نی به جورِت , مِن وِلاتـا ، دُنگُلِ رَشتال هیچ :
غزل شماره ۱۵۰
وزن/ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان
نی به جورِت , مِن وِلاتـا ، دُنگُلِ رَشتال هیچ
بُـرگـدالـی و دِنـــا ، جـورِت نَـــدارِه دال هیچ
رَهدِنـت تِیهو نِیَشت و چی گُمِت وُرداشت گُم
کَوگ تا دی چَشم کالِت ، وا نَکِردَک بال هیچ
تا تَری گُل ، وا یِکی دوناتَراز خُت ، گَل بِگِـر
حاصلِ فِرگی که نِچ زِیدی زِ فَهمی کال، هیچ
گیلِ لَـو نـادِت خُدا اَنگِـشت و اِسمِس خال نـاد
ری لَوِ تَو کِرده یِ ما، نی به جُز تَوخال، هیچ
اَر حِسیـدی خا دِرارِه گُل اَداتِ ،.. زِس نَرَنج
هِد ؛ تِراتِ خَر، مِنِ دَو، تِی کُمیتِ چال ، هیچ
اَر نَبوهِه مِن سَری ویرِت، به لاشِس نید جون
بـی کِـل و کَـرنـا هِـدِه قِـر دادِنـه دَسمـال هیچ
هَر که سَـرداری وَرِس بو ، نی پِیا وُ سَردِیـار
کَهخُیـایِ بیشه اَر بـو بی دُم و کوپـال ، ..هیچ
۱ ... هیچ زیبای دهان گُلی مانند تو در آبادی ها وجود ندارد . .دال ابرو (عقاب ابرو) هستی و دنا مانند تو هیچ دالی (عقابی) ندارد ،
۲ ... رفتن ات را تیهو نگریست و مانند قدم برداشتن ات قدم برداشت، کبک تا چشم کال ات را دید ، دیگر هیچ بال باز نکرده است.
۳ ... ای گُل تا می توانی با یکی داناتر از خودت همراه شو ، حاصل فکری که از فهمی نارس جوانه زد هیچ است.
۴ ... خدا ، زغال برافروخته را کنج لب ات گذاشت و اسم آن را خال نهاد، روی لب تب کرده ی ما به جز تبخال هیچ چیزی نیست.
۵ ... ای گل اگر حسودی خواست ادای تو را در بیاورد از او نرنج، داخل میدات تاخت خر در برابر اسب کمیت چال هیچ است.
۶ ... اگر یاد تو توی سری نباشد ، به جسم اش جان نیست، تاب دادن دَستمال بدون کِل و کرنا هیچ است.
۷ ... هر کسی سرداری به تن داشته باشد ، سرشناس و متشخص نیست، کدخدای بیشه اگر بدون دم و کوپال باشد هیچ است.
معنی لُغات :
نی ... نیست
بـه جورِت ... همانند تو
مِـن وِلاتـا ... توی آبادی ها
دُنگُـلِ رَشتـال ... دهانگُلِ زیبا
بُـرگـدالــی ... دال ابرو هستی
جورِت ... مانندت
دال ... پرنده ای بین کرکس و عقاب، هُما
رَهدِنت ... رفتن ات
تِیهو ... نام پرنده ای شبیه کبک
نِیَشت ... نگریست
چی ... مانند
گُمِت ... گام ات ، قدم ات
وُرداشت گُم ... گام برداشت، قدم برداشت
کَوگ تـا دی ... کبک تا دید
چَشم کالِت ... چشم کال تو را
وا نَکِـردَک ... باز نکرده است
بال هیچ
تا تَری ... تا می توانی
وا یِکی ... با یکی
دونـاتَـر از خُت ... داناتر از خودن
گَـل بِگِـر ... همراه شو ، رفیق شو ، همصحبت شو
حاصلِ فِرگی ... حاصل فکری
که نِـچ زِیدی ... که جوانه زدی
زِ فَهمی کال ... از فهمی نارس
گیلِ لَـو ... کنج لب
نـادِت ... نهاد ات
اَنگِشت ... زغال برافروخته
اِسمِس ... اسم اش
نـاد ... نهاد
ری لَـوِ ... روی لبِ
تَو کِرده یِ ما ... تب کرده ی ما
تَوخال ... تبخال
اَر ... اگر
حِسیـدی ... حسودی
خـا دِرارِه ... می خواهد در بیاورد
اَداتِ ... ادای تو را
زِس نَرَنج ... از او نرنج
هِد ... هست
تِراتِ خَر ... تاخت خر
مِنِ دَو ... تویِ میدان
تِی کُمیتِ چال ... کنار اسب کمیت چال
اَر نَبوهِه ... اگر نباشد
مِن سَری ... توی سری
ویرِت ... یاد تو
به لاشِس ... به جسم اش
نید جون ... جان نیست
بـی کِـل و کَـرنـا ... بدون کِل و کَرنا
هِـدِه ... هست
قِـر دادِنـه ... تاب دادنِ
دَسمـال ... دستمال
سَـرداری ... لباس سرداری
وَرِس بو ... به تن اش باشد
نی پِیـا وُ سَـردِیـار ... متشخص و سرشناس نیست
کَهخُیـایِ بیشه ... کدخدای بیشه
اَر بـو ... اگر باشد
