بالِشتِ سَری بو،که سَرِس دَرد کُنه سیت :
بالِشتِ سَری بو، که سَرِس دَرد کُنه سیت
اَر مَـنـدِه ی رَه بوی ، عَقَبگــرد کُنه سیت
بَلـگی بـه لَکِس نید و زِ سَـرمــا اِزَنه دَگ
یـاسی کــه سَرِ سال ، گُــلِ زَرد کُنه سیت
دونـی زِ چـه دِلـبَــر کُنِـه وا نـاز ، گُـلازه
خا ؛ تا که دِلِـت بُرد ، دِلِس بَـرد کُنه سیت
کَم لِر بخورین دَورِ خُدایی که وَنِه هوش
پِیغُمبَرِس اَر دیـت ؛ تَشِن، سَرد کُنه سیت
وَختـی کـه خُـرافـات بِنِه فـوطـِه سَـرِ عَلق
اِز دَم ، هَـمـه دُنیــانـه بَـشـاگَـرد کُنه سیت
شیخـی کــه مُدُم , وِردِ لَــوِس بـاغِ بِهِشته
بــاغِ اِرَمِــــن اَر بِـدِنِــس ، لَــرد کُنه سیت
مِـردی به جَنَـم داشتِـنه ، جُربُـزه وا داشت
وا ریـش اَیَـر بـو کـه بُـزِن مَـرد کُنه سیت
۱_ بالش سری باش ، که سرش برای تو درد می کند . اگر در راه مانده باشی برای تو عقبگرد کند.
۲_ از سرما می لرزد و برگی به شاخه اش نیست. یاسی که اول سال برای تو گل زرد می کند.
۳_ می دانی دلبر از چه روی همراه ناز ، افاده می کند . می خواهد تا که مجذوبت کرد ، دلش را برایت سنگ بکند.
۴_ کم دور خدایی بچرخید که دقیق نگاه می کند ، اگر دید تو پیغمبرش هستی، آتش را برایت سرد کند .
۵_ وقتی که خرافات بر سرِ عقل ، عمامه بگذارد . همه ی دنیا را برایت از دم بشاگرد می کند.
۶_ شیخی که همیشه ورد لبش باغ بهشت است . اگر باغ ارم را بدهندش ، برایت بیابانش می کند.
۷_ مردی به جَنم داشتن است ، باید جُربزه داشت . اگر با ریش باشد که بُز را برایت مرد می کند.
معنی برخی لغات:
بالِشتِ ... بالش
بو ... باش
کُنه ... می کند ، بکند . هر دو معنی را میدهد
سیت ... برایت
اَر ... اگر
مَنده ... مانده
رَه ... راه
بوی ... باشی
بَلگی ... برگی
به لَکِس ... به شاخه اش
نید ... نیست
زِ سرما ... از سرما
اِزَنه دَگ ... می لرزد
سَرِ سال ... اول سال
دونی ... می دانی
گُلازه ... افاده و عشوه
خا ... می خواهد
دِلِس ... دلش
بَرد ... سنگ
کم لِر بخورین ... کم بچرخید ، طواف بکنید
وَنه هوش ... هوش می اندازد ، تمرکز می کند ، زوم می کند
پِیغُمبَرِس ... پیغمبرش
اَر بوی ... اگر باشی
تَشِن .... آتش را
وَختـی کـه ... وقتی که
بِنِه ... بگذارد
فـوطـِه ... عمامه
سَـرِ عَلق ... سر عقل
هَـمـه دُنیــانـه ... همه ی دنیا را
بَـشـاگَـرد ... نام منطقه ای محروم
مُدُم ... مدام
وِرد لَوِس .. ورد لبش
اَر بِدِنِس ... اگر بدهندش
لَرد ... بیابان
مِردی ... مَردی
به جَنَم داشتِنه ... به لیاقت داشتن است
جُربُزه ... شایستگی, توانایی
جُربُزه وا داشت ... توانایی باید داشت
اَیَر بو ... اگر باشد
بُزِن ... بُز را