شادان شهرو بختیاری : shadan blog

شادان بلاگ : *** وبگاه رسمی شادان شهرو بختیاری *** : shadan shahroo bakhtiari

شادان شهرو بختیاری : shadan blog

شادان بلاگ : *** وبگاه رسمی شادان شهرو بختیاری *** : shadan shahroo bakhtiari

شادان شهرو بختیاری : shadan blog

🔰🔰🔰
......................................
💦 شادان شهرو بختیاری💦
......................................
shadanblog74@gmail.com
......................................✍️
نقاشی ها و عکس هایی که
در بالای اشعار استفاده شده
از فضای نت ذخیره و با تصاویر
دیگر تلفیق شده اند . 💦
.....................................

منظومه ( اسکندر و نوش آفرین ) قسمت 18 :

دوشنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۴۹ ب.ظ


(23)

رسیدن سودابه بی بی و نوش آفرین
به سیاه چادر ولیخان کیخا


***
درآمــــد زِ چـــادر قِـزل نارگــُل
گُلــی دیــد آیــد بــه دیـــــدار گُـل

به مادر خبـــر داد و آمـد بـه پیـش
هم ازجای برخاست،جیران باخیش

به گِـرد سرِ خود ,قـالاقـی ببست
بشُد نــزد بی بی ، ببوسیـد دسـت

که شـاد آمـدی، شـاد کـردی دلم
بــه قُربــان تــو جـــانِ ناقــابلـم

نهــادند , سـر در بنــاگــوش هم
گرفتنـد ,هم را , در آغــوش هم

بپُرسـیــد ، ســـودابـه بـا آه و سوز
سمن گُل چگونه است؟ای دل فروز

پُر اندیشـه ، جیـران تَکان داد سر
بگـُـفت و بــرآورد آه از جگـــــر

به سختـی شبِ پیش را صُبح کرد
بپیچیـد ، چون مـارِ زخمی زِ درد

من و گــُل ، نخُفـتیـم تـا صُبــحدم
گُلم از تَـب و من هـم از داغِ غـم

تب ازاو دهان خُشک کرد و گلوی
نبودش به تن نا و رنگی به روی

کنون شُکرِ یزدان،گُلش رنگ یافت
تبش بُگسلانیــد و از نـُو ببــافـت

بـدو گُفـت ســودابـه بــا آهِ سَــرد
بمیــرم کـه گُل را تبی رَنجه کرد

وزآن پس گـرانمــایه نوش آفرین
بـه شیـرین زبانــی بگـفتـــا چنین

دوایی اگــر هم که درمانگر است
بـه لُطـف مَسیحـا دَمِ مـــادر است

.
.
(24)

فرستادن عباس کیخا ,ولیخان را و فراخواندن سودابه بی بی 

و درمیان گذاشتن درخواست محمدعلی مراد را با او
.
.
چو خـورشیـد سمت تَگـرگآب رفت
غـزلـخـوان بیــامــد وَلیخـــان زَفت

ببوسـیـد روی سَمن گُـــل بـه مهــر
کـه جــانِ پـدر , رنگت آمد به چهر

وزآن پس قِـزل نـارگُــل را بگُـفت
که میشِ عمو , بَره زاده ست جُفت

قـزل نـارگُــل , دست نوش آفرین
بـه شـادی فشُردی که ای مَه جَبین

بیــا تــا در آغُــــل تمـاشــا کنیــم
بـه شُکــرانه یک جشن یرپا کنیم

شتــابــــان گــرفتـنـد راه  فَـــــراز
ولیخـان بـه پـا خاست  بهــر نمـاز

بـه سربستگی راز دل کـرد فـاش
که بی بی در اندیشه ی سور باش

یک امروزدُنیا سراپا خوش است
که در چادُرِخان خبرها خوش است

سَمن گُل چو بشنید,خندان گریست
بدانست گُـفـت پــدر , نقـل چیست

به شادی بپا خاست بی بی و گُفت
دلت بــاد بــا شــادی و سور جُفت

به جیـران بِگُفتا , از این کُهنه دیر
نـدیـدست هیــچ آدمیـــــزاده خیــر


ادامه داستان در قسمت بعد 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
http://www.shereno.com/9986/