زنبقِ سرمازده / نیمایی / شادان شهرو :
یک وطن پاییز دارم در خودم
قصد رستاخیز دارم در خودم
« شَهوت جاری شُدن »، وقتی که طُغیان می کُند
رودِ « کارون » می شود ، خیزابه های کوهرنگ
هر که این شَهوت ندارد، بَرده است
در حقیقت « گاوخونی» زنده رودی هست که سرکوب شَهوت کرده است .
بر دَکل ها ،.. روزی ...
لانه ها داشته اند ،...
لَک لَک ها
رودها ،.. بِرکه شُدند .
بر مَزارِ گُلِ نیلوفر آبی، .. هرشب...
پای کوبی دارند ،.../ جُلبک ها .
من چرا ؟ .. « فَربه شکم» کردم « فکر » ...
تو چرا ؟ .. « چَکمه ی پا» کردی «حَرف»
دستِ من ، مُشتِ مَرا مُشتاق است .
تو چرا فریادت ، ...
طفلِ پیچانده ی در قُنداق است
کاوه ای باش که از چَرم ، دَرفش افرازد .
یا فریدون ...
که « فَرانک » به نَهیبت نازد .
پدرم می گوید :
هیچ روشن نشود، .. بی بنزین ...
باک خالی « پِرادو » ،.. با .. هُل
مادرم می گوید :
آخرین برفِ زمستان که ببارد ، .. حتمن ...
میدهد زَنبقِ سرمازده ی وحشی، گُل .
شادان شهرو / مهرماه ۹۹ / یوسف آباد قوام
سلام و عرض ادب و احترام
جناب استاد شهرو بختیاری گرانمند
روز قلم را به حضورتان تبریک عرض مینمایم
و امیدوارم قلمتان همچنان به نیکی و زیبایی
گذشته نویسا باشد و بران
پاینده باشید