شادان شهرو بختیاری : shadan blog

شادان بلاگ : *** وبگاه رسمی شادان شهرو بختیاری *** : shadan shahroo bakhtiari

شادان شهرو بختیاری : shadan blog

شادان بلاگ : *** وبگاه رسمی شادان شهرو بختیاری *** : shadan shahroo bakhtiari

شادان شهرو بختیاری : shadan blog

🔰🔰🔰
......................................
💦 شادان شهرو بختیاری💦
......................................
shadanblog74@gmail.com
......................................✍️
نقاشی ها و عکس هایی که
در بالای اشعار استفاده شده
از فضای نت ذخیره و با تصاویر
دیگر تلفیق شده اند . 💦
.....................................



به قلم شادان شهرو :

✍️ عروض نیمایی , در امتداد عروض کلاسیک است .

خود شعر نیمایی هم در امتداد رو به رشد شعر کلاسیک است .

یعنی , شعر کلاسیک , هم در عروض و هم در قالب و هم در محتوا , خودش را بهینه کرد و اسمش را گذاشته ایم نیمایی .

 

نیما خودش میگوید : که من عروض خلیل ابن احمد فراهیدی را توسعه دادم . نگفته است که من یک عروض جدید آورده ام .

 

متاسفانه خیلی ها , حتی در میان فارغ التحصیلان دانشگاه ها فکر میکنند شعر نیمایی چه در قالب و چه در عروض  جدا از کلاسیک است .

 

حالا چرا این اتفاق افتاده است ؟

و چرا تصور نادرستی از شعر نیمایی در سطح جامعه ادبی رایج شده و علت آن چیست  ؟؟ 

 

علت در خود نیماست 

نیما دو چهره ی متفاوت دارد .

یکی (نیمای شاعر است)

و دیگری ( نیمای تئوریسین )

 

تعریفی که از شعر نیمایی رایج شده است برخاسته از سُروده های نیماست .

 کدام نیما ؟؟؟ 

نیمای شاعر , نه نیمای تئوریسین . 

نکته همین جاست . 

 

نیمای شاعر , در حد و اندازه ی نیمای تئوریسین نبوده و نیست .

نیمای شاعر ,( در یک نگاه کلی ) , یک شاعر متوسط  نیمایی است . حتی در شعر نیمایی که برآمده از تئوریهای خود اوست . 

ولی نیمای تئوریسین چطور ؟؟

اینجا قضیه کاملن فرق می کند .

نیمای تئوریسین , یک  شخصیت بسیار اندیشمند و برجسته و جسور است .

 

ما باید شعر نیمایی را , بر اساس دیدگاه های نیمای تئوریسین تعریف کنیم نه بر اساس سُروده های نیمای شاعر .

 

نیمای تئوریسین , تئوریهای خودش را یکجا عرضه نکرده است . بلکه بصورت پازلی پراکنده در  آثار نوشتاری خودش مثل ( حرف های همسایه - ارزش احساسات - تعریف و تبصره - نامه به شین پرتو - و نامه ها ) به یادگار گذاشته است . آن هم با نثری سنگین . 

 

جامعه ی ادبی ما با تکیه بر (نیمای شاعر ) بوده است که شعر نیمایی را تعریف کرده است .

اشتباه جامعه ادبی ما , دقیقن  , همینجاست .

زیرا , نیمای شاعر را ملاک قرار داده است نه نیمای تئوریسین .

 نیمای شاعر در ابتدای فرایند شعر نیمایی ست . نه در انتهای آن .


و همیشه آنچه در ابتدای یک فرآیند بالفعل می شود 1 همه ی آن فرآیند نیست 2- دارای آن قوت بیانی که باید باشد نیست . نوعی آزمایش و خطاست برای رسیدن به فرمی قانونمند  که تئوری منطبق با منطق ریاضی , آنرا توصیه می کند .

نیمای شاعر, شاعری ست که در ابتدای فرآیندی قرار دارد که میکوشد , قسمتی از آن تئوری فرآیند ساز  را ( به تناسب طبع و ذوق خودش)  بالفعل کند .

حتی در همین حد از آن فرآیند , شاگردان نیما مثل اخوان ثالث صدها بار بهتر از نیما عمل کرده اند . 

یعنی نیمای شاعر در مقام شعر , در ابتدای تئوریهایی هست که خودش ترسیم  کرده است .

 

ما باید ( تعریف شعر نیمایی را ) از دل تئوریهای ( نیمای تئوریسین) استخراج کنیم نه از دل اشعار ( نیمای شاعر ) .

 

نیمایوشیج , تمام عمرش , صرف این شد که به شاعران سنتی سرا بقبولاند که شعر , فقط تقارن مصراع ها در فرمی خاص نیست . بلکه می تواند علاوه بر متقارن بودن مصراع ها از لحاظ رکنی , نامتقارن هم باشد و از فرمی سیال برخوردار باشد  . و همچنین  این موضوع که شعر معاصر باید متاثر از زمانه اش باشد و در تصویرسازی و مفهوم پردازی و محتوا پروری باید متناسب با بینش و نگرش امروزش قدم بردارد نه قرن های گذشته .

 

حالا فکرش را بکنید که چه برخوردهایی با نیما تئوریسین از طرف متعصبان سنتی سُرا شده است .

 

نیما , عمرش را گذاشت روی سروده هایی که به متعصبان سنتی سرا بفهماند که مصراع ها را  هم می توان در حالت عدم تقارن سرود .  و این بمعنی نفی تقارن نیست . نیما نیامد که بگوید تجارب هزار و صد سال شعر فارسی را دور بریزید .

تجربه ها را که دور نمیریزند .

عادت ها را دور میریزند .

قفل شدن در یک  جریان سرایشی را دور میریزند .

غافل شدن از خود و محیط و طبیعت را دور میریزند . 


شاعران ما هزار و صد سال آنطور که باید با طبیعت و طبع واقعی شان مانوس نبودند  . تمام شاعران کم و زیاد کُپی پیست  همدیگر و دنباله روی یک جریان سرایشی راکد بودند . مگر تعدادی خاص که جریان ساز بودند .

 صدها منظومه برای تقابل با شاعران خاص  سروده شد . 

 یعنی به افزایش حجم همت گماشته بودیم .  

فعلن نقل این بحث ها مد نظرمان نیست و به موضوع بر میگردیم .

 

ما هنوز هم از تجارب سرایشی سبک خراسانی و عراقی و هندی در سروده هایمان استفاده می کنیم . قرار نیست ما این تجارب را دور بریزیم . ولی اعتیادات ذوق خفه کن را بله . آنها را باید دور ریخت . 

 تا کی می بایست چشم معشوقه را به نرگس و قامتش را به سرو  و زلفش را به سمن و ابرویش را به کمان و  لبش را به لعل و .... غیره تشبیه کنیم .  

شاعر خلاق به دنبال تشبیهات جدید میرود . 

به دنبال استعاره های جدید می رود . 

به دنبال ترکیب های اضافی و وصفی جدید میرود و ....

به دنبال نگرش جدید می رود . هم به خود , هم به محیط , هم به جامعه ...

 

نیما آمد تا این رویه غلط را اصلاح کند . 

و نه تنها شعر,

بلکه بر سایر هنرها هم تاثیر گذاشت .

او آمد و عمرش را صرف تفهیم موضاعاتی کرد که برای سنتی سرایان خرق عادت محسوب می شد و به نوعی دهن کجی به سابقه ی دیرپای شعر سنتی فارسی. 

نه تنها به او مجال و فرصتی ندادیم که وقتش را صرف کاربردی کردن قسمت اعظم تئوریهایش بکند . بلکه آمدیم و آن مقدار از تئوریهایش را که  بالفعل شده بود را بعنوان شعر نیمایی معرفی کردیم .

 و در آخر , نیما  ذات الریه گرفت و چراغ عمرش برای همیشه خاموش شد . با حرف هایی که دوست داشت به اهلش بزند . ولی چنین فرصتی را بدست نیاورد .

 

اینکه من شادان شهرو در برخی اشعار نیمایی ام از بندهای نامتقارن وزنی وارد بندهای متقارن وزنی می شوم و خارج میشوم طبق تئوریهای نیما دارم انجام میدهم و ابداع من نیست . البته نیمای تئوریسین نه نیمای شاعر . زیرا نیمای شاعر در کاربردی کردن تمام تئوریهای خودش هم , مجال و فرصتی نیافت .

 

در مبحث گریز از وزن . (چه بصورت درون بحری) و چه بصورت (بین بحری ) اینها آن قسمت از تئوریهای نیماست که باید بالفعل بشوند .  با اینکه فروغ و چند شاعر نیمایی دیگر کارهای ابتدایی انجام داده اند ولی کارهای صورت گرفته ی آنها با آنچه نیمای تئوریسین در نظر داشته  خیلی فاصله دارد .

 

نیمای تئوریسین میگوید ( پرسونا ) باید خلق کرد .

چه تعداد از شاعران معاصر ما میدانند پرسونا چیست و در خلق آن باید چگونه عمل کرد ؟؟  و اینکه اگر پرسونا خلق شد , شعر ما , چه فضایی از لحاظ قالب و عروض خواهد داشت ؟؟؟؟؟؟ 

هنوز در ذهن خیلی از شاعران ما این تصور از شعر نیمایی وجود دارد که شعر نیمایی : تعدادی مصراع کوتاه و بلند است که  زیر هم نوشته شده باشند و هرجا شاعر میلش بکشد می تواند از قافیه استفاده کند . و البته جای قافیه هم مشخص نیست !!!

 

این تصور جامعه ی ادبی ما از شعر نیمایی ست .

 

جامعه ای که نمیدانند ( قالب نیمایی ) گسترده ترین قالب و ( عروض نیمایی )  گسترده ترین  عروضی هست که شعر فارسی توانسته است  آنرا بصورت تئوری ارائه بدهد .  


تئوری که در منطق ریاضی خود  قابلیت کاربردی شدن را دارد . چون منطق ریاضی بر آن حکومت می کند .

 

وقتی میگوییم قالب نیمایی , یعنی از قالبی صحبت می کنیم که  تمام قالب های شعر کلاسیک را در گوشه ای از توانایی ساختاری خودش جا داده  است . زیرا فرزند بلندپرواز شعر کلاسیک است و میخواهد دنیای نوینی بسازد و این توان را در خود کاملن می بیند .  به اضافه ی داشته هایی که پدرش (  شعر کلاسیک) نداشت و او دارد  . 

ما وقتی میگوییم  عروض نیمایی , یعنی از عروضی داریم صحبت می کنیم که تمام عروض خلیل ابن احمد فراهیدی را هم در دل خودش دارد به اضافه ی پهنای باندی بیشتر از آن 

خیلی ها به من میگویند که اشعار نیمایی تو ترکیبی از نیمایی و کلاسیک است . در صورتی که اینطور نیست . و تصور آنها اشتباه است .

 شعر من , فقط شعر نیمایی ست .  

و در نیمایی مصراع های ما می توانند هم تقارن رکنی داشته باشند و هم عدم تقارن رکنی .

 

ما در شعر نیمایی می توانیم چند وزن داشته باشیم .  

وقتی شما طبق توصیه ی نیما به سمت خلق پرسونا باید بروید ,  هرکدام از پرسوناهای شما باید دارای تیپ شخصیتی و فرم بیانی خودش باشد . و این فرم بیانی هست همکاری اوزان را تقاضا می کند .

 یعنی نمی توانید از یک وزن برای تمام پرسوناهای خودتان استفاده کنید .  

حتی از لحاظ نحوی هم , بیان هر پرسونا , لازم هست متفاوت از پرسونای دیگر باشد .  یعنی شما باید برای خلق پرسونا  تمام شاخصه های شخصیتی را در نظر داشته باشید .

 

و این یعنی ...

 

با در نظر گرفتن فضای حال و حاضر جامعه ی شعری کشور , بیش از 99 درصد از شاعران ما , توان ورود به این عرصه را ندارند . 

چرا ؟؟  

چون شناخت های اولیه را ندارند . 

چون درک درست از شعر نیمایی  , در میان همگان  وجود ندارد . و آن معدود افرادی که چنین درکی را دارند , صدایشان  به گوش های  شنوای علاقمند  نمی رسد .

 

اخوان ثالث , جسورانه وارد گود خلق پرسونا شد . 

ولی اقدام صورت گرفته و جسورانه ی ایشان با اینکه در شروع این فرایند بدیع قرار دارد ,  نماینده ی آنچه باید باشد نیست . ولی ارزشمند است . 

چرا ؟؟ 

زیرا پله ای ست برای شاعران نسل بعد از خودش برای برداشتن قدم های محکمتر .

 

خلق پرسونا در شعر , راحت نیست .

زیرا ذهن شاعران ما عادت زده ی مسیرهای به دیگرسو رفته است . و شاملو بانی یکی از این مسیرهاست .  

 

برای خلق پرسونا علاوه بر ذوق ( یعنی داشتن پارامترهای زیباشناختی فردی ) باید ,شناخت وسیعی از انسان و جامعه و مقولات مرتبط با آن  دو داشت .

 

چند سال هست که شعری نسروده ام . 

تمام این مدت را در اوقات فراغتم اختصاص داده ام به مطالعه در مورد انسان و جامعه و دانش های مرتبط با آنها .

 

چشم اندازی که نیما برای شعر فارسی ترسیم کرده است به قله ای شبیه است بسیار مرتفع تر از قله ی اورست .

 

در دنیا , علاقمند به کوهنوردی  بسیار بسیار زیاد است .

ولی کوهنوردی که بتواند به قله ی اورست صعود کند... , بسیار کم .

 

با اینکه تعداد معدودی می توانند به قله ای که نیمایوشیج تئوریسین بصورت تئوری ارائه داده است صعود کنند . ولی تمام کمپ ها در این مسیر رو به  قله , به تناسب جایگاه ,  جذابیت خودش را دارد . و خالی از لطف نیست .

 


  • ۹۹/۰۴/۲۹
  • شادان شهرو بختیاری

نظرات (۵)

سلام و عرض ادب مجدد استاد ارجمند

امیدوارم حالتان خوب و اوضاع بر وفق مرادتان باشد

سپاسگزارم از پاسخگویی و مطالب ارزشمندی که فرمودین و همچنین بهایی که به این حقیر، نظرات و نگاشته هایم می دهید، با علم بر اینکه همه چیز در راستای یک هدف بزرگ است و آن اعتلای سبک وزین نیمای فقید است

در مورد به چالش کشیدن قلمم در تغییر از تقارن رکنی به عدم آن،... به روی چشم. سعی می کنم با سرودن بیشتر تجربیات بیشتری در این زمینه کسب کنم و در این زمینه از راهنمایی های ارزشمندتان بهره خواهم گرفت.

منتظر شعری که فرمودید بعنوان مثال به اشتراک خواهید گذاشت خواهم بود.

باز هم از لطف و توجه تان سپاسگزارم و عذر تقصیر بابت گرفتن وقت گرانبهایتان

برقرار باشید

در پناه مهر

پاسخ:
درود و سپاس مجدد
خواهش میکنم
انجام وظیفه است
فعلن با گوشی وارد بخش مدیریت بلاگ شدم، و کار کردن با گوشی برای کسی که بینایی اش ضعیف است مشکل ساز است ، مشکل اینترنت و وایفا که حل بشود با لپ تاپ بیشتر در خدمت دوستان خواهم بود ، سعی میکنم با گوشی آن شعر نیمایی رو ارسال کنم . 
شما بصورت جداگانه تسلط بر سرایش برمبنای برابری ارکان در شعر کلاسیک و نابرابری ارکان طبق آنچه از پتانسیل بالقوه ی نیمایی تا اکنون بالفعل شده را دارید ، کافی ست این تجارب و این تسلط در دو رویکرد را باهم در فرایند سرایش بکار ببرید ، و شما این توان را دارید .

سلام  مجدد استاد عزیزم

 

وبلاگ قبلے را دنبال نفرمایید چون بعلت فراموشے گذرواژہ و جیمیل بہ آن دسترسے ندارم. این وبلاگ را بجاے آن ساختم

و دیگر اینڪہ با وجود مشغولیت هـاے مهـمترے ڪہ دارید تقاضا دارم اگر فرصت داشتید ، خیلے خلاصہ و موجز ایراد ڪارهـایم را تذڪر بدهـید. هـمان اشارہ ڪوچڪ شما برایم رهـگشا ست
اگر هـم فرصت نداشتید  فداے سرتان...بہ هـمان رهـنمود هـاے وبلاگ وزین تان بسندہ میڪنم

در آرزوے موفقیت تان

پاسخ:
سلام 
فعلن که مشکل اینترنت دارم
و از اینترنت آزاد دارم استفاده می کنم
مشکل که حل بشود . حتمن در مورد شعر نیمایی بیشتر صحبت خواهیم کرد 

 

سلام استادم

خوشحال ڪہ استاد عزیزم از انتقال تجربہ و دانش خود خستہ نمے شوند

 

خدا حفظ تان ڪند؛
براے شعر پارسے

براے من 

و براے آیندگان ، ڪہ روزے قدردان زحمات شما خواهـند بود...

 

 

پاسخ:
شما لطف دارید مهربان
در اینکه شما یک استعداد بالقوه ی نیمایی هستید هیچگاه شک نکردم
بنده هم یک جستجوگرم . 
و از اینکه حاصل جستجوهایم را با اهلش به اشتراک بگذارم  دریغ نخواهم کرد .
هدف , رشد و بالندگی شعر نیمایست
و این هدف باید فارغ از شهرت طلبی های رایج , فقط بعنوان یک انجام وظیفه ای که در قبال ادبیات بر عهده مان هست  ملاکمان قرار بگیرد . 

سلام مجدد استاد بزرگوار 

ممنونم از زحمتی که برای درج و انتقال پاسخ کشیدید

فرمایشات ارزشمندتان را خواندم و بهره مند شدم

با این اوصاف که فرمودین آرام تر شدم و امیدم برای باور این قضیه که این مرحله یک وقفه و بقولی پوست اندازی ذهنی است بیشتر شد.

به خواندن نامه های نیما و فرمایشات شما در باب شعر و البته قالب نیمایی ادامه خواهم داد و امیدوارم بتوانم به مرور آنها را در نوشته هایم بکار بگیرم

این روزها دیگر نوشتن و سرودن برایم به معنای راهی برای شهرت و سر زبان ها افتادن نیست. سرودن را بیشتر از جهت اشتیاقی که به آن دارم و عطشم را در این زمینه فرو می نشاند و آرامم می کند، دوست دارم. سرودن برای من انگار نوعی تخلیه ی احساسی و گریز از فوران است. امیدوارم بتوانم کنار این موضوع، اگرچه در ارتقاء و اثبات آنچه هدف نیمای فقید بود، نمی توانم موثر باشم اما دست کم، در حفظ و ادامه ی آنچه نیما به آن باور داشت و می خواست به گوش اهل شعر برساند، سهمی داشته باشم، که این روزها این سبک و قالب، یا بقول شما نادرست شناسانده شده است و یا کسی به آن توجهی نمی کند و حرف از سرودن که می شود اکثریت قالب کلاسیک را انتخاب می کنند.

دوست دارم اگر جسارت نباشد، بیشتر در مورد خلق پرسونا و نحوه ی آن البته بیشتر در روند شعر نه فقط داستان، بدانم. داستانی که بیان کردید بسیار زیبا بود و البته در رابطه با مفهوم پرسونا قابل درک اما در رابطه با شعر فکر می کنم نیاز به مثال است. اگر درست متوجه شده باشم منظور شما تغییر از وزنی به وزن دیگر است نسبت به تغییر پرسونا در شعر! درست است؟! یعنی می شود حتی نوع وزن را هم نسبت به پرسونا در بستر یک شعر تغییر داد؟! شاید هم درست متوجه نشده ام!

می خواهم بیشتر در رابطه با گریز از تقارن رکنی به عدم آن و  تغییر و تناسب وزن نسبت به پرسونا بدانم. اگر لطف کنید زمانی که وقتتان اجازه داد با مثال های بیشتری این موارد را بیان کنید، برای ذهن کند امثال من قابل فهم تر خواهد بود و بیشتر و بهتر درک خواهد شد. 

می دانم جسارت می کنم و شما با وجود شرایط زندگی و کاری تان و همچنین فعالیت های تحقیقی تان در زمینه ی نیمایی وقت چندانی ندارید و اندک وقت برایتان ارزشمند است. دل من هم نمی خواهد  مزاحم و سربار شما باشم و وقت گرانبهای تان صرف کندذهنی این حقیر شود اما برای فهمیدن و درک کاملش اشتیاق دارم و از بابت زحمتی که به شما می دهم شرمسارم. کلام و تجربه ی شما گوهر است و کسی به کندذهنی من لایق آن نیست اما هرکس هم به اندازه  سرسوزنی اهل شعر باشد و بی اعتنا از کنار زحمات و فرمایشات جنابتان بگذرد به خودش ظلم کرده است.

استاد گرانقدر! باز هم از زحمات و فرمایشات گرانبهایتان و لطف و همراهی همیشگی تان بی نهایت سپاسگزارم. امیدوارم در راه هدف عظیم و ارزشمندی که قدم برداشته اید موفق و پیروز باشید.

در پناه مهر

پاسخ:
درودی دیگربار خدمت مهربانوی نیمایی سرا

از بابت تاخیر طولانی در پاسخدهی شرمنده
بگذارید به حساب در دسترس نبودن اینترنت و امیدوارم مشکل اینترنت ما بزودی حل بشود .

به نکته ی بسیار بسیار ارزشمندی اشاره کرده اید و نشانه ی بسیارخوبی ست از رشد دماغی ( هوشی و احساسی ) شما 
همینکه فرمودید این روزها دیگر برایتان سرودن و نوشتن راهی برای بر سرزبان افتادن نیست  یعنی اعتلای شخصیتی که در شما اتفاق افتاده 

شهرت های واقعی و دیرپا نصیب کسانی شده است که اصلن به شهرت فکر نمیکرده اند . بلکه تمام تمرکزشان روی هدفی بوده است که به آن متمایل و علاقمند بوده اند . و میخواسته اند برای ارضای طبع سختگیر ولی هنرمندشان آن هدف را به بهترین شکل ممکن محقق کنن .  خیلی از این افراد , گوشه گیر و عزلت نشین بودند و ارتباط چندانی با دیگران نداشتند . 

این شهرت های کاذب حباب وار که امروز ساخته و پرداخته ی شبکه های مجازیست .  به تلنگری می ترکند . چون توخالی هستند .  چون از درون خالی هستند . چون چیزی در چنته ندارند . 

آنچجه با تبلیغ دیده می شود 
با توقف تبلیغ محو خواهد شد

اینها هم همیشه زنده نیستند که هزینه برای معرفی کردن و تبلیغ خودشان بکنند .
هزینه ی اشاعه ی هنر واقعی را جامعه به تشخیص نیازش , بعهده می گیرد نه شخص هنرمند .

در مورد گریز تقرن رکنی به عدم تقارن رکنی کافیست روی تجارب خودتان که در شعر کلاسیک و نیمایی بدست آورده اید متمرکز شوید .  سر فرصت  و شاید همین امشب یک نیمایی  در همین راستا ارسال خواهم کرد و  در فرصت های بعدی در موردش بیشتر خواهیم گفت . 

در مورد خلق پرسونا . باید قدم به قدم جلو رفت . 
شما الان ( منِ روایتگر شعرتان ) خودتان هستید . و تجربه ی طولانی آن را در سروده هایتان دارید . 
در قدم بعدی باید  علاوه بر من شاعر به خلق یک شخصیت روایتگر دیگر هم بعنوان اولین پرسونا  بپردازید . 
تا متبحر شدن در این فرآیند روایتگری باید بسیار تمرین کرد تا بعد در قدم بزرگتری به سمت افزایش تعداد پرسوناها پیش رفت .  که صد البته به تناسب موضوع و بن مایه ها نیازمند گریز از وزن هم خواهید بود . 
شناخت همسازگاری اوزان با احساسات مختلف بسیار مهم است . 
باید به این تشخیص برسید که کدام وزن برای بیان کدام حس و از زبان کدام پرسونا مناسب هست . و همچنین  باید فراز و فرد /ان ریتم را به تناسب لحنی که به بیان پرسونا میدهید باید در چنته ی تجربه بپرورانید .

کلن باید قدم به قدم جلو رفت . 
فعلن روی گریز از تقارن رکنی به عدم تقارن رکنی در یک وزن با تکیه بر تجاربی که در کلاسیک و نیمایی داشته اید عمل کنید . 

در ضمن
شما یکی از امیدهای ما در رستاخیز مجدد شعر نیمایی هستید و  این بواسطه ی در نظر گرفتن سروده های نیمایی شما و کلاسیک شما تا این لحظه می باشد . 

دروازه ی ورود به شعر نیمایی ( کلاسیک ) است .
و شما از این دروازه رد شده اید .
فقط مانده که تجارب کلاسیک سرایی تان را با آن تجاربی که تا این لحظه از نیمایی سرایی بدست آورده اید گره بزنید . 

نیمایی , بلوغ کلاسیک است .
یعنی میراث دار کلاسیک هم هست 




سلام و عرض ادب استاد گرامی

امیدوارم حالتان خوب باشد و زندگی تان روبراه

ممنون بابت مطالب مفید و ارزشمند وبلاگتان مخصوصا این مطلب ناب.

مطالب وبلاگتان را تا جایی که بتوانم دنبال می کنم و باعث افتخار است

حقیقتش، هنوز هم مشغول خواندن حرف های همسایه و ارزش احساسات (که اتفاقا متن سنگینی هم دارد)، تعریف و تبصره، نامه ها و ... هستم که همه در یک کتاب جمعند و تدوین سیروس طاهباز.

کنار این کتاب، چند کتاب دیگر را به اتمام رسانده ام اما هنوز سر این کتاب هستم. دلیلش هم این است که بخش ارزش احساسات بسیار پیچیده و سنگین بود و درک و تأمل درباره آن وقت گیر. و کمی هم شاید ایراد از ذهن کند من باشد.

از طرفی اکنون که در بخش حرفهای همسایه هستم حرفها و نامه های نیمای فقید آنقدر شیرین و دلچسب است و انقدر عمیق و پر مفهوم که سر هر نامه کلی معطل و فکر می کنم. گاهی بعضی نامه ها را چند بار می خوانم. قسمتهایی که از نظرم مهم هستند را علامت می گذارم تا بعدها دوباره مرور کنم. نمی خواهم فقط آنرا بخوانم و بگذرم. می خواهم یاد بگیرم.

اما ای کاش بشود این همه را به کار گرفت!

راستش خیلی وقت است چیزی که بتوانم آنرا شعر بنامم ننوشته ام و با شروع این کتاب و بخش حرف های همسایه بیش از پیش از سرودن فاصله گرفته ام. اصلا انگار تازه فهمیده ام چیزی از شعر و شاعری نمی دانم و هرچه بوده شاید تنها بر مبنای احساسات بوده بدون توجه به اصول!(این یک گمان است البته!) قبلا هم این اواخر این را خدمتتان عرض کرده بودم که حس می کنم حرفی برای گفتن و سرودن ندارم، حس می کنم از همه چیز خالی شده ام و احساسم به اتفاقات اطرافم نمی تواند مرا به سمت سرودن شعر یا قطعه ای سوق دهد. با اینکه اتفاقات و حوادث اجتماعی یا شخصی، مرا به شدت تحت تأثیر قرار می دهد، شدید ناراحتم می کند و یا خوشحال، اما به شعر درآوردن آن احساس برایم تقریبا غیرممکن شده است! گاهی چیزی به ذهنم می رسد و یکی دو بند یا چند بیت پراکنده درباره اش می نویسم اما نمی توانم تمرکز کنم و ذهنم و مسئله ای که قرار است درباره اش بنویسم را جمع و جور کنم . انگار هیچ اطلاعاتی از مسئله ی مورد نظر ندارم که بتوانم درباره اش چیزی بنویسم. دلیلش را نمی دانم اما بدجور این چند مدت گرفتار این قضیه بوده ام. حالا که بیشتر درباره ی سرودن و اصول شاعری خوانده ام و یاد گرفته ام، کمتر می توانم بسرایم و این بسیار آزاردهنده و ناامید کننده است.

گاهی می گویم به زور که نمی شود شاعر شد. شاید سرودن تا پیش از این، تنها تجربه ای بود و گذشت. شاید من آدم سرودن نیستم و فقط باید به لذت خواندن اکتفا کنم. اما با خواندن اشعار زیبا ذوق زده می شوم و احساسم غلیان می کند برای نوشتن ولی همچنان به مشکلی که عرض کردم برمی خورم و نتیجه این می شود که سرخورده می شوم و مطلبی که نصفه نیمه نوشته ام را گوشه ای رها می کنم. شاید نزدیک صد مورد یا بیشتر از این مطالب و سروده های نصفه نیمه در دفتر دارم اما نمی توانم تکمیلشان کنم!

نمی خواهم طوری باشد که به زور چیزی بنویسم. فکر می کنم این نمی شود شعر! می گویم اگر بخواهم به زور چیزی بنویسم نوشته ام دیگر شعر نمی شود و ارزش خواندن نخواهد داشت. آنقدر شاعرهای خوب و شعرهای خوب و پرمغز هست که نوبت به نوشته های زورکی من نرسد!

با این حساب وقتی می بینم نمی توانم ذهنم را برای نوشتن شعری جمع و جور کنم و آنرا تکمیل کنم رو می آورم به سکوت، فکر، خواندن و دیدن. می گویم شاید این وقفه ای باشد و اینطور بگذرد. اما این وقفه انگار دارد بیش از حد طولانی می شود. و من جز افسوس کاری نمی توانم انجام دهم.

البته گاهی چیزهایی نه بصورت منظوم که منثور از حوادث روزانه و خاطرات بصورت روایی می نویسم. چیزهایی مثل داستان های کوتاه یا بیان احساستم از مثلا تماشای لرزش یک برگ در باد یا تکان رخت های روی بند یا سرخی غروب و... همین چیزهای روزمره و معمولی اما چیزی که بتوانم نامش را شعر بگذارم،.. خیر.. هیچ!

نمی دانم..

هنوز هم امیدم به این است که از شما و نوشته های نیما چیزهای بیشتری فرا بگیرم شاید قلمم دوباره جانی بگیرد

ببخشید استاد بزرگوار، اگر زیاده گویی کردم

امیدوارم روزگار همیشه به کامتان باشد و شاد و سلامت باشید

باز هم ممنونم از مطالب خوبتان

برقرار باشید به مهر

 

پ ن:

جسارتا چون امکان ارسال نظر بصورت خصوصی نیست، اگر صلاح دانستید این مطلب را تأیید نکنید و بصورت خصوصی بماند، که پای مطلب به این ارزشمندی، این همه زیاده گویی، به نمایش درنیاید.

متشکرم از لطفتان

 

 

پاسخ:
درود و عرض ادب خدمت شما مهربانوی ارجمند
کامنت شما را تایید کردم, به دو دلیل
اول اینکه آنچه نوشته اید یک فرایند طبیعی ست و برای خیلی ها اتفاق افتاده و از این به بعد هم اتفاق خواهد افتاد و  در مورد آن توضیحاتی خواهم داد  . 
دوم اینکه بصورت آشکار نامی از شما بزرگوار در کامنت برده نشده و بنده هم سعی می کنم نامی از شما نبرم .

سوال این است که چرا چنین اتفاقی رخ میدهد . آنهم برای شاعری که طبعی روان و تجارب سرایشی بالایی دارد .

پاسخ روشن است .
ذهن شما در حال پوست اندازی ست . 
و این پوست اندازی از لحاظ مدت زمانی که ذهن نیاز دارد تا با تغییراتی که از او خواسته اید هماهنگ شود به نسبت آن تغییر متغیر هست .
شما با تجارب شعر کهن کاملن آشنا هستید و در سروده های تان هم بخوبی از آن تجارب استفاده کرده اید . 

منظورم از تجارب کهن , آن تجاربی ست که تا این لحظه در شعر فارسی بالفعل شده است . و این تجارب در برابر آنچه ی باید در شعر بالفعل شود هیچ است . اگرچه نام ( شعرنو ) را به کرات می شنویم .  ولی این نام , به معنای واقعی آنچه این کلمه  باید بیان کننده آن باشد نیست . 

با توجه به شناختی که از شما دارم , ذهن سرایشی شما , بین آنچه تجربه اش را سالها داشته و آنچه  دوست دارد در آن به تجربه بنشیند دچار استکاک شده است .

همیشه در برخود با پدیده های نو , ذهن دچار چنین انفعالی می شود .  چون دارد وارد یک وادی جدید می شود که تجربه ای در آن نداشته .  اگرچه شناخت تئوریک از آن دارد .  

این انفعالی که در ذهن شما پدید آمده بخاطر این است که شما دوست ندارید فقط در  تئوریها متوقف شوید بلکه مشتاق هستید تئوریها  را کاربردی کنید . 

یعنی کاربردی کردن آنچه تجربه ی قبلی آن را نداشته اید . 
دلهره و ترس و بلاتکلیفی در شروع هر فرآیند جدیدی هست . 

باید قدم به قدم جلو رفت . تا ذهن نترسد . ذهن وقتی می ترسد که یکجا از او میخواهیم  ما را بصورت عملی به تمام آنچه از او خواسته ایم برساند . 

برای اینکه ذهن ما نترسد باید چکار کنیم .؟؟
درست است که ما شناخت تئوریک و نظری از آنچه شعر فارسی باید به آن برسد داریم و  رسیدن به آن را بواسطه ی منطقی که بر آن حاکم است شدنی میدانیم . ولی نباید از ذهنمان بخواهیم یکدفعه فرآیند آن تحول را در ما ایجاد کند .  بلکه باید هدف بزرگمان را به تعدادی هدف کوچک تقسیم کنیم و هر بار از ذهنمان بخواهیم ما را برای رسیدن به آن اهداف کوچک یاری بکند . 

مثلن , شعر کلاسیک بر اساس تقارن رکنی سروده می شود .
و شعر نیمایی بعنوان فرزند خلف کلاسیک , علاوه بر تجاربی که از پدرش به ارث برده  بدنبال ارتقاء و توسعه آن تجارب هم هست و دوست دارد در سرزمین های ناشناخته ای که پدرش به چشم ندیده , قدم بزند . 

یکی از آنها , رفتن از تقارن رکنی به عدم تقارن رکنی هست .  تقارن رکنی همان چیزی ست که از پدرش ( شعر کلاسیک ) به ارث برده . و عدم تقارن رکنی , آنچیزی ست که خودش به تجربه ی پدرش افزوده است .  مثلن دوست دارد در شعر , از مصراع هایی که تقارن رکنی دارند وارد مصراع هایی بشود که عدم تقارن رکنی دارند .  یعنی شعر نیمایی نیامده مثل پدرش , خودش را در تقارن رکنی مصراع ها حبس کند, بلکه جسورانه پدرش را خطاب قرار داده که  (شعر) فقط تقارن رکنی نیست و می تواند از لحاظ رکنی , نامتقارن هم باشد . 

متاسفانه ما آمدیم و فقط ( نامتقارن بودن رکن ها را ملاک شعر نیمایی  قرار دادیم . در صورتی که شعر نیمایی , اجماع هر دو ست  . یعنی تجارب سرایشی کلاسیک با تجارب جدید فرزندش , می شود ( نیمایی )

این فرزند کنجکاو و جسور به این هم اکتفا نمی کند .  دوست دارد متناسب با زمانه اش لباس بپوشد و آرایش کند و ارتباط تنگاتنگ پدر پسری را حفظ کند .  او میداند که نباید به پدرش کم لطفی کند . و اینکار در مرام او نیست .

تمام تجارب شعر کلاسیک , جزئی از جهانبینی شعر نیمایی ست . اینکه من در سروده های نیمایی ام گاه از بندهای نامتقارن رکنی وارد بندهای متقارن رکنی می شوم به خاطر این است که هر دو جزء توانمندی شعر نیمایی ست . شعری که دوست دارد از تجارب پدرش هم استفاده کند . چرا که وسعت جهانبینی شعر نیمایی وسیعتر از جهانبینی شعر کلاسیک هست . 

اینکه نیما یوشیج می سراید ( غم این خفته ی چند , خواب در چشم ترم می شکند ) بی ارتباط با عدم درک آنچه او در خصوص شعر نوین فارسی به زبان می آورد توسط آنهایی که به خواب رفته اند نیست . در این شعر , نیما , اندوه خودش را از این بی تفاوتی فریاد میزند . 

 عر نیما را با هم میخوانیم :


می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند


این شعر را کسی می سراید که عمرش را صرف باز کردن دریچه ای تازه در برابر چشمان شاعرانی که او را و حرفهایش را درک نمی کنند و  به خواب رفتگان بیشتر شباهت دارند تا بیداران , سروده است . 

نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند

این ( نازک آرای تن ساق گل ) که نیما آنرا به جان کشته است , آیا همین شعر نیمایی نیست ؟؟


دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند

نومیدی نیما را در بندی که ذکر شد بخوبی می توان دید . 

امروزه , شعر نیمایی , به تناسب آنچه از آن  بالفعل شده تعریف شده است . نه بر اساس آنچه نیما از آن انتظار دارد . 
متاسفانه , شاعران ما و جامعه ی ادبی ما فقط کوتاه و بلند شدن مصراع ها را از  نیما آموخته اند و همین آموخته ی اندک را معیار شعر نیمایی قرار داده اند . 

شعر نیمایی بسیار فراتر از آن چیزی هست که به اسم آن معرفی شده و تبلیغ می شود . 

انفعال ذهنی شما به خاطر این است که میدانید شعر نیمایی فراتر از آن چیزی هست که الان هست . و دوست دارید به آنچه باید باشد برسید نه آنچه هست . 

زیاد نگران نباشید . 
ذهن شما , به آنچه بوده قانع نیست . 
ذهن شما در حال پوست اندازی از یک رویه ی قبلی به یک رویه ی جدید هست .
قرار نیست ما تمام تئوریهای نیما را یکدفعه کاربردی کنیم .
حتی در عروض نیمایی , مقدمه ی رسیدن به (گریز بین بحری) این است که در ابتدا در ( گریز درون بحری ) به تجربه عملی برسیم . یکدفعه نمی شود از پله ی نخست نردبان , پا بر پله ی آخر نردبان گذاشت . 

پله پله باید بالا رفت . 

اینکه به شعر , حالت نمایشنامه بدهیم . یکدفعه حاصل نمی شود .
سالهای گذشته , مسیری که برای خودم در نظر گرفته بودم  گریز از تقارن به عدم تقارن رکنی بود .
من هم مثل شما چند سال هست شعری نگفته ام 
چون ذهنم علاوه بر آنچه در شعر نیمایی به تجربه نشسته است به دنبال گریز از وزن بصورت منطقی ست . 

گریز از وزن باید به تناسب پرسونا باشد .
به تناسب شخصیت هایی که در شعر ما حضور دارند . 
زبان بیان شخصیت ها که نمی تواند ز یک وزن تبعیت کند . 

اجازه بدهید اول یک حکایت را برای شما تعریف کنم

تصور کنید که یک افسر با روحیه ی نظامی در یک کتابخانه مشغول مطالعه است .
آنچه بیشتر نظر او را جلب کرده است موضوع کتاب نیست .
بلکه نوشته هایی است که در حاشیه ی برگ های آن کتاب نوشته شده است .
در پای یکی از نوشته , نویسنده ی آن که یک خانم هست نام خودش را هم نوشته است . همراه با تاریخ و محل نگارش .
 
افسر مورد قصه ی ما شیفته ی نوشته های این خانم می شود و نوعی ارتباط قلبی با او پیدا می کند .

این شیفتگی باعث می شود ا بگردد شاید سرنخی از آن خانم پیدا کند .
متوجه می شود این کتاب را خانمی به کتابخانه اهدا کرده . 
با پرس و جو نشانی آن خانم را که در شهری بسیار دور زندگی میکرد پیدا می کند .
و این کشف , آغاز مکاتبات زیادی بین آندو می شود .
چنان مجذوب تفکرات آن خانم می شود که نادیده به او علاقمند می شود . و در ذهن خود تصویری بسیار زیبا متناسب با آن تفکرات زیبای برای آن خانم  متصور می شود .
و برای او از علاقه اش می نویسد و  درخواست دیدار با او را می کند .
محلی برای قرار ملاقات در یک شهر انتخاب می کنند . 
افسر در ایستگاه قطار منتظر قطاری ست که قرار هست آن خانم را با خود بیاورد .
قطار می ایستد و مسافران پیاده می شوند .
افسر , تمام مسافران را ورانداز می کند تا خانمی که کلاهی با گل رز به سر دارد را بین آنها پیدا کند . . 

پیرزنی با کلاه مورد نظر عصا زنان به او نزدیک می شود .
به یکباره تمام تصوراتی که از او داشت فرو می ریزد .
همزمان , خانمی بسیار زیبا از کنار او و پیرزن رد می شود و لبخندی میزند .
افسر جوان که می بیند پیرزن به سمت او می آید چاره ای ندارد که به پیشواز او برود . 
و خودش را معرفی می کند .
پیرزن بلخند به لب , نوشته ای را به اوو میدهد و میگوید این نوشته را آن خانمی که از کنارت رد شد و دارد به کافی شاپ آنسوی خیابان میرود به من داد تا به شما بدهم .


پرسونا , یعنی همین شخصیت هایی که در این داستان هستند .  یعنی هر شخصیت باید با خصوصیات شخصیتی خودش بیان شود .  وزن شعر باید متناسب با دیالوگ های هر پرسونا در نظر گرفته شود . امید و انتظار و ناامیدی باید در بستر وزنی متناسب با خودش بیان شود . و شاعر بعنوان سوم شخص باید وزنی متناسب با روایت داشته باشد .

حرف زدن یک دکتر با حرف زدن یک قصاب نباید یکجور باشد . 
وزن شعر در حالت غم و شادی نباید یکسان باشد . 
ووو....


 
  




ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
http://www.shereno.com/9986/