درباره شعر / دکتر هوشنگ دولت آبادی :
🔰🔰🔰
برای بسیاری از مردم جهان شعر همانند موسیقی و نقاشی نوعی تجلی ذوقی و هنری به حساب میآید و در نتیجه بحث دربارۀ آن از حد داوری در مورد قالب و محتوی و مطلوب بودن یا نبودن فراتر نمی رود، اما برای ما ایرانیان شعر فقط یک هنر نیست. ما با شعر و در بستر شعر زندگی میکنیم و رهنمودهایی که برای درست زندگی کردن داریم، اغلب بیت یا مصرعی از یک شعر هستند. ما با آنکه چندان اهل استدلال نیستیم، به شعر استناد میکنیم، در حالی که هرگز در بحثها از عقاید فیلسوفانمان سخنی نقل نمیکنیم. از شاعران با لقبهایی مانند شیخ اجل، لسانالغیب و حکیم و مولانا نام میبریم اما زکریا، فارابی و ملاصدرا هیچگاه از چنین بزرگداشتی برخوردار نبودهاند. بیرونی با همۀ غنایی که در آثارش هست، هرگز راهی به اندرون ذهن ما پیدا نکرده است و کسی به گنجینۀ بیهمتایی که از او به یادگار مانده است، مراجعه نمیکند، کلام منظوم لااقل برای ما ایرانیان دارای نوعی کرامت است و بیدلیل نیست که هروقت از شاعری نقل قول میکنیم، عبارت «میفرماید» را به کار میبریم. افاضات شاعران برای ما همیشه «فرمایش» اما دانشمندان دیگر و اصحاب هنر هرچه گفتهاند، فقط گفتهاند…
این موقعیت ممتاز شعر در ذهن ماست، اما حتی اگر آن را نادیده بگیریم و شعر را همسنگ هنرهای دیگر مانند موسیقی و نقاشی بدانیم، باز نباید از یاد ببریم که این هنرها در گذشتههای بسیار دور برای برآوردن نیازهای خاصی به وجود آمدهاند و مربوط به دورانی هستند که انسان به احتمال نزدیک به یقین نه توانایی درک هنر را داشته است و نه فراغت لذت بردن از آن را.
سلاح انسان در گسترۀ زندگی تفکر است؛ یعنی بهکار گرفتن امکانات بیشمار مغز برای تجزیه و تحلیل رویدادها و رسیدن به نتیجهای سودمند و مناسب. اما مغز انسان با آنکه بیتردید شگفتآورترین ساختۀ طبیعت است، با صد میلیارد سلول عملاً خالی کارش را شروع میکند و برای کارآمد شدن باید از آگاهیهای گوناگون پر شود. اگر قرار بود این اطلاعات از راه تجربۀ شخصی به دست بیاید، زندگی بشر چندان از مرحلۀ نخستین فراتر نمیرفت، اما خوشبختانه انسان برخلاف بسیاری از جانداران دیگر از این امتیاز برخوردار است که میتواند دانستههایش را در اختیارهمنوعانش قرار بدهد و این انتقال در طی زمان ابعادی پیدا کرده است که تجربههای فردی در برابر آن ناچیز به شمار میآیند. آموزش از راه مبادلۀ اطلاعات و با استفاده از همۀ حواس پنجگانه صورت میگرفته است و ما حتی میتوانیم از کم و کیف این روشها آگاهی قابل اعتمادی به دست بیاوریم.
زیستشناسان براین باورند که موجودات زنده تحتتأثیر شرایط محیط تکامل پیدا میکنند تا اقبال خودشان را برای زنده ماندن افزایش دهند. به عبارت دیگر هرچه فعالیت یک عضو از بدن، برای حفظ نوع مهمتر باشد، سعی بیشتری برای تکامل و کارآمدتر شدن آن عضو به عمل میآید. مقایسه بین ساختارهای مرتبط با بینایی، شنوایی و تکلم در انسان و میمونهای تکامل یافته که نزدیکترین خویشاوندان زندۀ ما در طبیعت هستند، نشان میدهد که این سه دستگاه در انسان گسترش فوقالعاده پیدا کردهاند و به قول زیستشناسان تحت «فشار تکاملی» شدیدی قرار داشتهاند. چشم ما علاوه بر حساسیت بسیار، طیفهای گوناگون رنگ را میبیند. گوشمان به جای شنیدن سطحی صداها در یک طیف وسیع، برای شنیدن بسیار دقیق و تفکیک صداها در گسترهای که اهمیت بیشتری در شرایط زندگیمان دارند، مجهز شده است و حنجرهمان امکان ایجاد صداهای متنوعی را پیدا کرده است و برای اینکه بدانیم این تحولها با صرف چه نیرویی ممکن شده، کافیست توجه کنیم که همین تکامل حنجره نزدیک دوازده میلیون سال طول کشیده است! دیدن، گفتن و شنیدن ابزار اصلی جمعآوری اطلاعات هستند و با توجه به این مطلب میتوان با اطمینان پذیرفت که آنچه از آن به عنوان «فشار شدید تکاملی» صحبت کردیم ضرورت گسترش دامنۀ اطلاعات برای بقاء نسل انسان بوده است.
وسایل اصلی اطلاعرسانی گاهی به تنهایی و گاهی همراه با هم مورد استفاده بودهاند و هنوز هستند. در جنگلهای انبوه افریقا چون تراکم گیاهان و درختان دیدن و گفتن را عملاً غیر مؤثر میکند، اطلاعات ضروری و هشدارها به وسیلۀ صدای طبل در فضا پخش میشود و ساکنان آن مناطق که معنی خاص هر ضرباهنگ را میشناسند، درمییابند کجا هستند و چه باید بکنند. در گذشتههای دور از پیکرتراشی هم برای گسترش اطلاعات استفاده شده است و بهخصوص در مهد تمدنهای کهن نمونههای بسیاری از این پیکرهها وجود دارند. در کشور ما قدیمیترین پیکرهها را میتوان در ایذه پایتخت عیلامیان مشاهده کرد که به بهترین نحو تاریخ پادشاهان عیلام و همین طور ساختار اجتماعی آن زمان را بازگو میکنند. ظرافت و زیبایی کمنظیر پیکرهها از استادی پیکرتراشان حکایت دارند،اما در همۀ نقشها پادشاهان بسیار بزرگ و طبقات دیگر به تناسب جایگاهی که داشتهاند، کوچکتر نقر شدهاند و این نشان میدهد که استادان پیکرتراش به منظور اطلاعرسانی، یکسان بودن اندازۀ بدن انسانها را نادیده گرفتهاند…
نمونۀ جالب استفاده همزمان از همۀ ابزارهای آموزشی روزگار قدیم را میتوان در غارهایی مشاهده کرد که ساکنان جنوب اروپا در یخبندان بیست و پنج تا سی و پنج هزارسال پیش در آنها پناه گرفتهاند. بر دیوار بسیاری از این غارها نقشهای رنگین از مراحل گوناگون شکار دیده میشوند و کاملاً پیداست که افراد صاحب تجربه سعی داشتهاند روش شکار را به نسلهایی که فرصتی برای آموختن آن در طبیعت نداشتند، یاد بدهند. در طی پژوهشهای گستردهای که برای کسب اطلاع از نحوۀ زندگی این غارنشینان به عمل آمد، بهطور اتفاقی معلوم شد که لااقل در غارهای ساحل غربی دریای مدیترانه، تصویرها درست در نقطهای قرار دارند که صدا حداکثر پژواک را پیدا میکند و به این ترتیب معلوم شد غارنشینها کلاسهای سمعی بصری کاملاً مجهزی داشتهاند…
با توجه به اینکه گفتن و شنیدن سادهترین راه ارتباط بین مردم است، میتوان با اطمینان گفت که انسانهای نخستین از کلام بیش از هر وسیلۀ دیگری برای اطلاعرسانی استفاده میکردهاند، ولی اینگونه ارتباط، خارج از ذهن گوینده و شنونده اثری از خود باقی نمیگذارد، نه مانند صدای طبل در فضا میپیچد و نه مثل نقش بر دیوار و تندیس هزارها سال باقی میماند. به همین دلیل ما نمیتوانیم و شاید هرگز نتوانیم از نحوۀ گفت و گوی نیاکانمان آگاه شویم، اما خوشبختانه راههای غیرمستقیمی هستند که ترسیم تصویری نزدیک به واقعیت را میسر میسازند. به باور زبانشناسان، انسان زبان را از ابتدا به صورت جملههای بسیار ساده و کوتاه به ذهن میسپارد و معنی لغتهایی را که برایش آشنا نیستند، حدس میزند. به همین علت است که اگر ما با جملۀ پیچیده و طولانی روبهرو شویم، حتی اگر معنی همۀ کلمات را بدانیم مجبوریم جمله را مرور کنیم و آن را بهصورت قطعههای کوچک در بیاوریم تا قالب مناسب خود را در ذهنمان بیابند. بنابراین اگر قرار باشد مطلبی به آسانی قابلفهم باشد و به خاطر سپرده شود، موجز بودن آن ضرورت کامل دارد. مصداق بارز این مطلب را ما در افرادی میبینیم که به زحمت از عهدۀ خواندن و نوشتن جملههای ساده برمیآیند، اما بیتهایی از شاعران بزرگ را در گفت و گوها در جای مناسب از بر میخوانند در حالی که بدون تردید معنی بعضی از کلمههای شعر را نمیدانند. این قاعده در جهت دیگر یعنی دوباره به خاطر آوردن مطالب هم صادق است و بر اساس تجربه همه میدانیم که جملههای کوتاه را میتوانیم به آسانی در کلاف پیچیدۀ محفوظاتمان پیدا کنیم. اما ذهن ما برای به خاطر سپردن و به یاد آوردن متنهای طولانی، افزون بر کوتاه بودن جملههای تشکیل دهندۀ متن، مجبور است از ابزار دیگری مانند هماهنگ بودن عبارتها و تکرار کلمات شبیه به هم کمک بگیرد و اینها ویژگیهای کلام منظوم هستند. ما شعر را، حتی اگر بسیار طولانی باشد، به آسانی فرا میگیریم و از بر میخوانیم در حالی که حفظ کردن متنهای غیرمنظوم اگر شعرگونه نباشند و وزن و سجع نداشته باشند برایمان بسیار دشوار است.
با در نظر گرفتن این مطالب دور از ذهن نیست که نیاکان دور ما برای انتقال دانش و تجربه از نوعی کلام منظوم ابتدایی استفاده کرده باشند. البته این نظریۀ ثابت شدنی نیست، اما برای قبول آن یک قرینۀ ذهنی قابل توجه وجود دارد چون وقتی پیامبران، کلام آسمانی را که تکمیلکننده و تعالیبخش پندهای اولیه هستند، به بشر ارزانی داشتند، از شعر یا نثر مسجع استفاده کردند. داوود نبی تعلیماتش را به صورت شعر همراه با نوای نی به گوش پیروانش رساند، گاتها در قالب سرود بودند و در کتاب آسمانی ما زیبایی کلام و سجع و قافیه به حد کمال رسید و به صورت معجزه مورد اقبال قرار گرفت.
در عرصۀ پژوهشهای علمی، فرضیههای محتمل اما ثابت نشدنی را بهطور موقت میپذیرند تا ببینند به کمک آنها گرههای موجود را میتوان گشود یا نه. بر این اساس اگر فرض ما درست باشد، بشر از دیرباز عادت کرده است که در قالب عبارتهای کوتاه و هم وزن که در آنها برای فراگرفتن و دوباره به خاطر آوردن، از تکرار کلمات شبیه به هم استفاده شده است، مطالبی را بشنود که واقعیت را بیان میکنند و به کار بستن آنها برایش سودمند است. ما این قالب مشخص را که شامل ویژگیهای شعر است، از نیاکان دور به ارث بردهایم و هنوز هم توقعهایی که از شعر خوب داریم، خارج از این چهارچوب نیست و به خصوص بر اینکه شعر توأم با صداقت باشد، تأکید میورزیم. ما انتظار داریم که اگر شعر حاوی پند است، از زبان شاعر خیراندیشی باشد که به گفتۀ خودش اعتقاد دارد، اگر احساسی است، مبتنی بر تجربه و درد گوینده باشد و اگر حماسی است، واقعیت را بیان کند و شکست خورده را در جای فاتح ننشاند. ما اغراق معتدل را بهصورت سعی در تأکید میپذیریم و آن را در ذهن خودمان تعدیل میکنیم، اما گوش شنوا برای خلاف واقع در شعر نداریم و مثلاً مدیحه را نمیپسندیم چون غیر از ممدوح کسی آن را منطبق با واقعیت نمیپندارد. برای ضرورت صداقت در شعر که بهطور غیرمستقیم کرامت شعر را هم توجیه میکند، نمونههای بسیاری میتوان برشمرد، اما شاید سادهترین راه برای اثبات مدعا این باشد که از خودمان بپرسیم اگر مطالب روزنامهها به صورت منظوم منتشر میشدند، چند نفر روزنامهخوان در جهان پیدا میشد؟
با توجه به آنچه عرضه شد میتوان گفت که شعر در زمان حاضر موقعیتی جدا از سایر تجلیهای ذوقی دارد و حتی میتواند هنرهای دیگر را دلپسندتر کند. بهعنوان مثال ما بر اساس تجربۀ شخصی میدانیم که موسیقی آوازی دلپذیرتر از نوای بدون کلام است. در مقولۀ موسیقی حرمت شعر حتی موجب میشود که خوانندگان یعنی بازگو کنندگان شعر زودتر از نوازندگان به شهرت و محبوبیت برسند، در حالی که زحمت آنها برای رسیدن به کمال هنر بیشتر از ساز نوازها نیست. هرکسی با حنجرۀ داوودی به دنیا بیاید قسمت اعظم راه استادی را پیموده است، در حالی که هیچ کس نی داوودی بر لب، پا به دنیا نمیگذارد و نواختن نی را باید واقعاً با مشقت آموخت…
اما با آنکه در زمان ما هنوز حرمت شعر پا برجاست و آنرا از آثار هنری متمایز میکند، شواهدی در دست است که این امتیاز رو به کاهش نهاده است. علت اصلی شاید این باشد که زمانه وظیفۀ اطلاعرسانی را از شعر گرفته است و شاعران رو به توصیف آوردهاند که تا امروز قلمرو هنر بوده است. علت دیگر زیبایی فوقالعاده و نفوذ شعر در ذهنهاست که در بسیاری موارد محتوای اصلی شعر را از نظر میپوشاند و البته ما شنوندگان مشتاق هم در این میان بیگناه نیستیم چون به جای توجه به معانی مورد نظر شاعران، افکار و احساسات خودمان در شعر متجلی میبینیم. اجازه بدهید برای اثبات این مدعا به شعری اشاره کنم که میگویند اولین شعر فارسی است یعنی:
آهوی کوهی در دشت چگونه دوذا او ندارد یار بی یار چگونه بوذا
بیشتر ما وقتی این شعر را میشنویم آهویی را با چشم سیاه غمزده در نظر خودمان مجسم میکنیم که در دشت سرگردان است و در فراق یار جانش به لب رسیده. آنچه در این حالت بحرانی عاطفی از نظرمان پنهان میماند «کوهی» بودن آهوست و اگر به این نکتۀ اساسی توجه کنیم، میبینیم شاعر به احتمال نزدیک به یقین میخواسته است بگوید آهوی کوهی برای زندگی در کوهسار ساخته شده است تا از صخرهها بالا برود و با احساس خطر در میان سنگ ها پناه بگیرد و اگر این آهو جایگاه خودش را ترک کند و به دشت بیحفاظ برود، تنها میماند و جانش به خطر میافتد…