آیا (شعرمنثور ), شعر محسوب می شود ؟
🔰🔰🔰
آیا شعر منثور , ( با تمام زیرمجموعه هایش از سپید گرفته تا حجم و گفتار ) به صرف اینکه نام شعر را در شناسنامه ی خود یدک می کشند , تحولی هستند که در شعرفارسی اتفاق افتاده است یا اینکه خاستگاه این تحول در نثرادبی فارسی ست ؟
قصد ما از بیان این پرسش ,نه به چالش کشیدن این گونه ی ادبی ست و نه به معنی برداشتن چُماق و کوفتن بر سر این گونه ی ادبی که با ظهورش , ادبیات فارسی را حجیم تر از قبل کرده , و توانی به توان زبان ادبی ما افزوده است نیست. بلکه هدف ما مشخص کردن جایگاه ادبی آن در ادبیات فارسی ست , شعرمنثور همانقدر ارزشمند هست که سایر گونه های ادبی ارزشمند می باشند . سیر تحولاتی که به نیما و شاملو ختم شد و با قدرشناسی از قدم های کوچک و بزرگی که توسط شاعران و ادیبان ایرانی در طی قرون گذشته برداشته شده است تا بستر این زایش های ادبی در دوران معاصر فراهم شود , چنین پرسشی مطرح میگردد .
در دوران معاصر , شاهد دو تحول بزرگ ادبی بوده ایم , اولی در شعر اتفاق افتاد و به نیمایی ختم شد و دومی در فضای بینابین نثر و شعر که به پیدایش گونه ای نوظهور بنام شعرمنثور منتهی شد .
با ظهور نیمایوشیج , این ابرمرد معاصر , و ترسیم چشم اندازه های تازه اش, برای برون رفت از رکودی که گریبان گیر شعرفارسی شده بود , آغاز تحولی بنیادین رقم خورد که محتوا , فرم و ساختار و وزن عروضی را تحت تاثیر خود قرار داد . او با هزینه کردن تمامی عمرش و با نوشتن آثاری چند و با گپ و گفت هایی که با معاصرین خود داشت , سنگ بنای عمارتی را گذاشت که امروزه به افتخار آن بزرگمرد آنرا با نام شعر نیمایی می شناسیم . اگرچه روشنگریهای او توانست شعرکلاسیک را هم تحت تاثیر قرار دهد ولی این دگرگونی مختص به شعر نبود , بلکه در نثر فارسی و دیگر هنرها هم تاثیری شگرف برجای گذاشت . و این تاثیر , نگاه ادبی و نگاه هنری را در جامعه ی ادبی دگرگون کرد .
آنچه بنام شعرنو , امروزه مطرح است , این نو بودن را در نگاهی نو داشتن به زبان و فرم و قالب و وزن عروضی دارد . نگاهی نو داشتن به خود و جهان و طبیعت . نگاهی نو داشتن به زمان و زمانه , نگاهی نو داشتن به آنچه داریم و آنچه باید داشته باشیم ...
با مرگ بی هنگام نیمایوشیج , طی طریق به سمت آن چشم اندازهایی که در آثارش مطرح کرده بود و آن آرامان شعری که در سر پرورانده بود , بعد از ظهور چند شاعر برجسته ی نیمایی متوقف شد و این توقف به دلیل همزمان شدن آن تحول با تحول بنیادین دیگری بود که به آهستگی داشت در فضای بین نثرادبی و شعرفارسی اتفاق می افتاد .
شاملو توانست سکان این تحول بنیادین را بدست بگیرد . تحولی که باعث شد آن تحولی که در شعر فارسی به نیمایی ختم شده بود را به حاشیه براند . و از میدان توجه خارج کند .
شاملو درباره ی این تحولی که اتفاق افتاده بود و حالا او سکاندار آن شده بود و با نام شعرمنثور سپید آنرا معرفی میکرد چنین می گوید:(( شعر سپید, مطلق و مجرد است , و می باید نامی دیگر برای آن جُست , چرا که غرض از شعرسپید , نوعی از شعر نیست , یا چیزی ست نزدیک به شعر , بی آنکه شعر باشد و نزدیک به نوشته , بی آنکه منطق و مفهوم آن منطق و مفهومی باشد که تنها با نوشتن , مرادی از آن حاصل آید . گاه نقاشی ست , اما نمی توان به مدد نقاشی بیانش کرد , گاه رقص است , بی آنکه هیچ حرکتی بدان تحقق بخشد , گاه شعر است و از آنگذشته وزن و قافیه طلب می کند , تلاش می کند که نظمی بخود بگیرد , گاه فلسفه و گاه عکاسی است . کودک بهانه جویی ست که بر هر چیز چنگ میزند . ))
آنچه شاملو میگوید و توصیف می کند به همان فضای بینابین ادبی اشاره دارد . شاملو میداند که این گونه ی نوظهور ادبی دارای استقلال ادبی ست . برای همین آنرا مطلق و مجرد توصیف می کند . شاملو میداند که نام (شعرسپید" که روی این گونه ی ادبی گذاشته شده است می تواند گمراه کننده باشد . بخصوص اینکه با شناسه ی شعر دارد معرفی می شود . او ادامه میدهد که (( می باید نامی دیگر برای آن جُست )) و دلیل اینکه چرا باید نام دیگری برای آن جست را اینگونه بیان می کند (( غرض از شعر سپید , نوعی از شعر نیست . چیزی ست نزدیک به شعر , بدون اینکه شعر باشد )) و در ادامه برای اینکه آنرا مجزا از نثر بداند چنین ادامه میدهد (( و نزدیک به نوشته , بی آنکه منطق و مفهوم آن منطق و مفهومی باشد که تنها با نوشتن , مرادی از آن حاصل آید )) سپس به توصیف این گونه ی ادبی بینابین ادامه میدهد و می گوید ((گاه نقاشی ست , اما نمی توان به مدد نقاشی بیانش کرد , گاه رقص است , بی آنکه هیچ حرکتی بدان تحقق بخشد )) سپس ادامه میدهد که (( گاه شعر است و از آنگذشته وزن و قافیه طلب می کند , تلاش می کند که نظمی بخود بگیرد )) در این سطر دارد میگوید که چنانچه دارای وزن و قافیه شد و نظمی بخود گرفت شعرگونه می شود . یعنی تلقی شعر خواندنش را مستلزم داشتن وزن و قافیه و نظم دانسته که اگر دارای این موئلفه های شناخته شده ی شعر شد , صورت شعری بخودش می گیرد . و در آخر میگوید این گونه ی ادبی مثل یک کودک بهانه جوی است .
توصیفات شاملو از شعر سپید که او با نامگذاری آن هم مشکل دارد را مشاهده فرمودید . او فضایی بین نثر و شعر را برای این گونه ی ادبی توصیف می کند . به همین منظور , می توانیم , در ادبیات فارسی , بین نثر و شعر , یک جایگاه ادبی برای این گونه ی ادبی در نظر بگیریم و چون بعد از شاملو گونه های دیگری در این فضای بینابین با نام حجم و گفتار و ... به ظهور رسیده است . بجای شعرمنثور , یک دسته بندی ادبی جدید بین نثر و شعر بنام (( نثرسروده ها )) ایجاد می کنیم و سپید و حجم و گفتار و هر گونه ی ادبی بینابین دیگر را در این دسته بندی قرار میدهیم .
با اینکه بنیانگذار آنچه بنام شعرسپید مطرح شده است به صراحت و شفاف میگوید که این گونه ی ادبی باید نام دیگری برایش جست چرا که نوعی از شعر نیست و می تواند چیزی نزدیک به شعر باشد . در این چند دهه چه بسیار از پیروان شاملو که برخلاف گفته ی استادشان بر شعر بودن سپید , پافشاری ها کرده و یقه ها پاره کرده اند . و این رویه مثل ویروس کورنا تبدیل به یک اپیدمی همه گیر در حوزه ی ادبیات فارسی شده و کثرت گرایشمندان به سپید را دلیل بر شعر شمردن این گونه ی نوظهور ادبی دانسته اند که با نام شعر سپید دارای شناسنامه شده است . .
اینکه آیا شعر منثور , شعر است , مثل این است که پرسیده شود : آیا شترمرغ , شتر است ؟ پرواضح است که شترمرغ با شتر فرق دارد . با وجودی که هر دو در شاخه ی ( طنابداران ) اشتراک طبقاتی دارند . ولی در ( رده ) و ( راسته ) و ( تیره )از هم جدا می شوند . و در دو دسته بندی جداگانه قرار می گیرند . اولی در رده بندی پرندگان به شمار میرود و دومی در رده بندی پستانداران .
تفاوت شعر منثور با شعر به همان تفاوتی ست که شترمرغ با شتر دارد . صرف داشتن برخی اشتراکات , دلیل بر یکی بودن دو گونه ی ادبی نیست . تصویر و جدول زیر شاید بتواند در داشتن درک درست تر از این دو گونه ی ادبی بهتر به شما کمک کند :
و اما اینکه شاملو در تعریف شعر سپید می گوید (( گاه نقاشی ست , اما نمی توان به مدد نقاشی بیانش کرد , گاه رقص است , بی آنکه هیچ حرکتی بدان تحقق بخشد و گاه فلسفه ست و گاه عکاسی ... )) اینها نمی تواند فقط در انحصار سپید باشد , بلکه در هر اثر ادبی دیگر چه در نیمایی و چه در کلاسیک و حتی دیگر نثرهای ادبی و یا در دیالوگ های داستان نویسی و نمایشنامه نویسی هم می توان چنین رویکردی را در آفرینش ادبی در پیش رو داشت .