استاد فرج الله بیدختی / بداهه سُرایی طنز / یلدای 94 :
فرج الله بیدختی
دل که شد تنـگ ؛ به گلگـــشت و تماشــــا نرود
مثل صـــیاد که از غُصّـــه ، به دریــــــــا نرود
.
خــــارکَـن هم که دلــش از من و تو می گــیرد؛
از پی لقــــمه ی نان ،هیـــچ به صحــــرا نرود
.
گرچه هر مَـــرد ، به خاموشی پوتیـــــفار است
کاش یوسـف پس از این ، سوی زلیـــــخا نرود
.
پیـــــچ در پیـــــچ شده کارِ مــن و اهــل ریــــا
تیــمِ ملّــــی... صــد و ده ســال ... به بالا نرود
.
مسـجد و صومعــــه هرچند که درگاه خـــداست
بهــــــتر آن است مســـــلمان به کلیســــــا نرود
.
هرچه غم در دوجهان است چرا سهم من است؟
شـب دراز است که تا ... حُــرمت یلـــــدا نرود
.
خــار ، درچشـــم و گلـــو دارم و دلواپــسِ این :
باز... خـــارِ دگــری ؛ آمـــده در پـــــــا! نــرود
.
.
تندرست و خوش هنگام باشید
یلدا و تمامی شبها و روزهای نیکوکاری ، مهربانی و دستگیری تان ، برشما و همگان شادباش
شادان شهرو بختیاری
استااااد !!!
ملتو خوب سر کار گذاشتین
یلدا که سه شبِ پیش بود ..!!!
.
.
.
ایضآ ... کریسمس مبارک
فرج الله بیدختی
عالی جناب
ارباب بزرگ
خان خانان
فرماندۀ قشون! و ایلات! و اقوام و طوایف! و قبایل و عشایر عزیز بختیاری
جناب استاد شادان شهرو بختیاری ماه
حاشا سرورم.... حاشا که ملت را برسرکارگذاشته باشم.
اولأ حضرت عالی ماشاءالله خودتان یک پا دولت هستید نه ملت!!! با آن القاب و عناوینی که آن بالا دارید و با آن تیفنگ! خوش دست پنج تیر بلژیکی نازنین عزیزتان! (ای بر پدر ترس لعنت! که آدم را به چه خفت! ههههه! و چاپلوسی هایی وادار می کند!! ههههه)! ثانیأ جوری می فرمایید بلدا سه شنبۀ پیش بوده پنداری امروز نَوَدشنبه است ! خب تصدقتان گردم سه شنبه این منظوم ساده سروده شده و برای نمایش تحویل کنگرۀ 5+1گردیده و حالا به شرف عرض ملوکانه تان رسیده . شاعر بدبخت این وسط چه گناهی دارد؟ ههههه!
درضمن :
گنه کرد (گیرم)!!! کسی در کرج !
چرا گیر میدی به آقا فـــــــــــــرج ؟
.
گرفتم کسی ، تکـه انداخـــــــته!
به شادان شهرو ؛ کمی تاخــــته
.
چرا گیر میدی به من!! سرورم ؟!
که فریاد ها می کشی برسرم؟!
.
نبودم دوســـــالی حضـــــور شما
خودت گفـــــته بودی فرج جان بیا
.
مرا زود، محـــــکوم کردی که چه؟
مگر بنده بد گفــــتم از تو؟ به که؟
.
ندادی جوابی به هر طــــــــنز من
مگر تازگی ها، شدم اهـــــــرمن؟
.
اگر بحث داری "تو" با هــر عـــزیـــز
به من چه؟ نزن سوی من هم گریز
.
الهی به قـــربان جنگـــــت شـــوم
فــــــدای تو و آن تفنـــــــگت شوم
.
اگر تو لُــــــری، من کویــــــری ترم
به من بد نکن چون به تو می پرَم
.
نبایست "آن تکّــــه" را می نوشت
که دوزخ شوی! ای وجودت بهشت
.
پکـــر بوده از تو اگر نســــــترن
نباید دهی ربــط ... آن را به من
.
میان شما!! من فقط ، چاکرم
مرا بد نکن بیخودی سروَرم
.
برو آشتی کن سپیده، گل است
که هم نسترن بوده، هم سنبل است
.
ابَرمـــــرد زود از دلش دربیــــــار
که گردد زمستان به مهرت بهـار
.
.
با مهر و عشق و ارادت و بوس و سوت و کف و جیغ و داد و... پوزش از هرلغزش کلامیِ احتمالی + ارادت همیشه شاگردی ام به استاد شادان شهرو بختیاری عزیز که جاودانه خواهد ماند.
.
.
شادان شهرو بختیاری
اگرچه پاسخ به شعرفاخر و طناز حضرتعالی دادن زیره به کرمان بردن است . چون میدانم پاسخ را به شعر بیشتر دوست دارید دست به دامن شعر شدیم . رفتیم تووی فاز اسکندر و نوش آفرین بعد از چند سال
ز سمنان همی بُرد باید نطنز
انارِ شکم پاره ی شعر طنز
ندارد کم از " برنو" و "پنج تیر"
اگر که فرج خان بِغُرّد چو شیر
تو رفتی !! به یکباره ویران شدم
چو. باز آمدی , مات و حیران شدم
ندانستم این خان ,که سنگین سر است
فرج خان ما بوده , یا دیگر است ؟؟
جهان , بی فرج خان نیرزد به هیچ
به نَقلِ "حسد" گیر دادم سه پیچ ؟؟
منی که " فروهر" به بام من است
"حسادت" کجا در "مرام" من است
چه گویم , که هرکس مرا دوست داشت
به پُشت سرم رفت و صفحه گذاشت
نه من هستم آن گُرگ مَردم گزند
که با بوی دُنبه بیُفتم به بند
به جان ِ فرج خان ِ دارا شکوه
شنیدم .. پلنگی .. برآمد به کوه
گُرُسنه بُد و نایِ رفتن نداشت
به سختی قدم بر قدم میگذاشت
یکی دید, گفتا: پلنگ را تو باش !!
ببین !! سگ پدر ,خورده.. بسیارلاش
کنون این منم آن گُرُسنه پلنگ
که شُل کرده گوش و میان کرده تنگ
زبان در دهانم اگر هست یـوز
نمی رنجم از کس, مگر تا سه روز
نه مویِ سفیدِ من از پیری است
نه تُندیِ من , از شکم سیری است
اگرچه ندانم.. که ام ؟.. چیستم ؟؟
خدا شاهد است , کینه ای نیستم
دلی دارم و هست لبریز عشق
سری پُر ز شورِ دل انگیز عشق
و اما در این گرگ و میش سخن
به نااااااام خدااااا خالق نسترن
نگو "نسترن" گو به صد آفرین
مهین, مهربانوی ایران زمین
تو گویی به گوشم بگوید سروش
چرا بسته ای منفذ چشم و گوش
برو در دل خاک ,چون دانه باش
نهان چون حصیر کفِ خانه باش
از این پس به دربانی کوی دل
بکوشم که عمرم گذشت از چهل
فرج الله بیدختی
عالی جناب
ارباب بزرگ
خان خانان
تصدقت گردم ... الآن که دارم فکر می کنم می بینم اصلأ از تاریخ ا/ا/ا یعنی از اولین روزی که تاریخ بشری خلق شده تا حالا ، همیشه حق فقط با شخص جناب عالی بوده! باور بفرمایید هنگام سرودن آن طنز بالا ، اصلأ حواسم به آن تیفنگ بلژیکی نبود (بر پدر ترس لعنت ههههه !) فقط خواستم کمی جناب عالی را خوش هنگام کنم که ناگهان دیدم کُرک و پر حضرت عالی را ریخته ام ! و دیگر هرکاری هم بکنم سودی ندارد . ببین شادان جان؛ شما لرها در جهان به مردی و صداقت و بی شیله پیلگی مشهورید. مرد و مردانه بفرما خیالم راحت شود آیا هنوز پنج تیر را داری؟ خدا بالای سرته ... راست بگو برنو چی؟ برنو هم داری یانه؟ اگه هردوتا شو داری ، پس غلط کردم اگه یکی شونو داری اشتباه کردم ببخشین ولی اگه هیچ کدومشون رو به امید خدا نداری ؛ پَ تو چه لری هستی؟ نشونی بده تک و تنها بیام همچین ادبت کنم تا دیگه عمرأأأأأأأ جرئت نکنی "عالی جناب من"! رو تهدید کنی! ولی چون لری و با تفنگ و بی تفنگت فرقی نمی کنه ! و هردو حالتش خطر داره ! پیشنهاد دارم ببخشی و نشونی بدی با لندکروزم بیام گوشت تازه از من، زغال و درست کردن لیله کئو و جیجه کئو و گلَّه بریژ و ... با جناب عالی ولی داعشی باشی و ایشاللللا گیر بوکوحرام بیفتی اگه وسط هاش ، بلژیکی رو کنی ! و برنو در بیاری برام... کجا دیدی لر، مهمان کُشی کنه؟ ... این کارها ازجناب عالی بعیده واللللا . وقتی برگشتی ، قبل از اینکه کُرک و پرم رو بریزی فکرهاتو بکن که چهارجور کباب لری شادان شهرویی! بهتره یا فرج کُشی؟
ابَر فرضی اگه من جای جناب عالی بودم؛ کباب بخنیاری رو انتخاب می کردم. خود دانی! ههههه!
شادان شهرو بختیاری
سلام بر استاد بی بدیل و سخنور بی نظیر حضرت استاد بیدختی عزیز
هرچه از شیرینی کلامتان و دلبری اشعارتان بگویم کم است . خورشید را هم با دو دست نمی توان پوشاند . امروز داشتیم حیاط کارگاه را مسقف می کردیم . آن بالا بالاها جوشکاری میکردیم . اگرچه فکرم روی یک غزل برای غزالی زمینی متمرکز بود . و با اینکه خیلی سال است از غزل فاصله گرفته ام , خواستم یک غزل تقدیمتان بکنم .
به این بیت که رسیدم :
من چه بد کرده ام ای یار , که دارد هر بار
با دمشق دل من داعش زلفت سر جنگ
به آهن زور زده و کمرم گرفت و رگ روی رگ سوار شد و آسمان روی سرم هوار ...
گفتم این آه فرج خان است ...
با شرکت نفتی هر که درافتاد برافتاد
القصه همسایه ها به نوبت پزشک حاذق شدند و نسخه پشت نسخه پیچاندند . افاغه نکرد
الآن یک وری افتاده ام پای شومینو
پدرم اینجا نیست و 1000 کیلومتر بین ما فاصله است .
از آن معمارهای شاهنشاهی بازنشسته است
میدانم اگر بود چه لیچارهایی بارم میکرد
خلاصه سهمگین روزی داشتم .
فرج الله بیدختی
با بازسلام دیرگاه... !
این شعر نازنین جناب عالی رو تازه دارم می بینم ... عجب شعرمعرکۀ ماهی... ماه.
اصلأ شعرهای سبک نوش آفرینی شما از دور، داد می زنه که مال شادان شهروست ! ههههه هیشکی نمی تونه با این همه تسلط هرچی دلش میخواد بگه... جدأ مرحبا.
سر فرصت باید بیام تو صفحه تون دانش آموزی کنم.
پیش تر هم صدها نکته از شما یادگرفته ام که افتخار می کنم و خداگواهه که شما رو استاد بزرگ خودم می دونم شادانم .... زه
پیشـــکـــــش
برای اندکی دلگشایی
***
ابَر مرد مردا ؛ ابَر شاعرا
به فن سرودن بسی ماهرا
نوشتی که عمرت گذشت از چهل
ولی مانده ای سخت، در کار دل
نه نوش آفرینی نشسته برت
نه لیلا فروهر شده همسرت
نه یک شهرۀ صولتی یارتوست
نه الناز ، همراه و غمخوارتوست
نوشتی ندانم که ام کیستم !
فرج! مثل تو! کینه ای نیستم!
هههههههههه
نوشتی شنیدی که گفته سروش
برو زیر خاک و پس از آن ، خموش
-
چنین نیست ؛ شادان چرا دلخور است؟
دلش از چه از دست ماها ، پر است؟
پسر جان اگر نیست نوش آفرین ؛
مگر نیست دیگر شهین یا مهین؟
بیا لج کن و در پی "آ" برو...
پی چند شهلا و سارا برو ...
پی لیدی گاگا - مَدونّا که نه...
پی آنجلینا جولیــــــنا که نه...
پی "ز" : زلیخا و زهره برو ...
پی "شین" : شهین یا که شُهره برو
به تنهایی ات غم هلاکت کند
به جان فرج زیر خاکت کند
بگو کی بیایم بگیریم جشن ؟
که قصری بگیری برایش به رهن؟
صد و بیست تا ، گاو قربان کنی!
فرج را به یک شام؛ مهمان کنی
پسر جان عتیقه شدی عین گنج
نگو چِل! بفرما که پنجاه و پنج!
برو زن بگیر و نگو چیست زن
"که سرمایۀ جاودانیست" زن
درود بر ارباب بزرگ خوانین و لرهای عزیز ایلات و عشایر و طوایف بختیاری و توابع ...
...........................................................................
مهدی ابوالحسنی
السلام السلام علی الاستاذ لابدیل
چندی بود که چشم انتظار قدوم مبارکتان مانده بودیم و گویا همچون عمو نوروز آمدید ولی ای کاش زودتر می امدید که ننه سرما خوابش نبرد آنگاه کباب غازی فراهم نموده و با هم میخوردید به کوری چشم آن لر بختیاری و ابوالحسنی و ....
الا ای پیرمرد مست و خوشحال
درین روزها که میگردند احوال
دعایی بهر ما کن با دلی پاک
بگو مهدی رسد قدّت به افلاک
فرج الله بیدختی
ادیب فرزانه
جناب مهدی جان
باسلام و سپاس و شادباش بهاری
الا ای مهدی پر شور و پر "شر"
که گفتی پیرمردم ای برادر
به جای روضه خوانی روی قبرم
برو "شادان شهرو" را بیاور
...........................................................................
صدیقه محمدجانی
سلام و درود بسیار بر استاد خوبی ها و درست منشی ها
امروزم را با شعر شما شروع می کنم و چه آغاز متبرکی
پیشکش
الهی در دو گیتی سرفَراز و شادمان باشی
همانی را که می خواهی، به لطف حق؛ همان باشی
شوی مانند "شهرو"!! خرّم و شادان و خوش نیت
ولیکن در همان گیلان و یا مازندران باشی
...........................................................................
فرج الله بیدختی
یک آدمِ دستگیرِ " لُــــر"! می خواهم
مثل خودِ من؛ کتک بخور! می خواهم
در راه رهـــــــا شدن از این مادرزن؛
"شادان شهرو"...! تفنگِ پُر! می خواهم!
...........................................................................
- ۹۸/۱۰/۱۴