در خودم گشتـم و در خلوتِ دل آخردست ( غزل )
چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۳۳ ق.ظ
در خودم گشتـم و در خلوتِ دل آخردست
جُز "خرد" هیچ به خدمت نگرفتم وَردَست
شانه ای پله نکـــــردم کـــه بتــابم در اوج
بوسه ای رشوه نــــدادم بـــه تملّق بر دست
مـن مُسلمــانم و در چشــمِ مُسلمــان کــافـر
نَدَهــد هیــچ مُسلمــان بــه مـنِ کــافر دست
خـواستــم سلطنتی بـاب کُنــم , شـایــد کــه
هــرچه عُشاق, بیـابنــد بــه آن سنگر دست
شک ندارم که یکی داشته است از خودمان
در بــرانگیــختــنِ یـورِشِ اسکـــنـدر دست
سالها , مادرِ من , بر سرِ من , دست کشید
وقتِ آن شُد بِکِشَم مـن بـه سَرِ مــادر دست
ای به تشویشِ دلــم,قلب و قلم کــرده تُفنگ
یا بِکُش یا بِکِش ازاین دلِ عُصیانگر دست
وقـفه در بـارِشِ الطافِ دلِ "شهرو" نیست
این تویی کاسه ی وارونه گرفتی در دست